چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


زیبایی همانا تکرار است


زیبایی همانا تکرار است
«چارلز بوکوفسکی» شاعری است که فرزند زمانه خویش است و شعرهایش ریشه در موقعیت مکانی مشخصی دارد.«سوختن در آب، غرق شدن در آتش» دفتر شعری است ۱۸۰ صفحه یی که فرصت بسیاری فراهم می کند برای شناسایی ساختار و مولفه های جهان شعری اش. شما می توانید قریب به ۷۰ ، ۸۰ شعر بلند و کوتاه از او بخوانید. او شاعری است که در شعرهایش به مسائل یا دغدغه های انسان عصر حاضر، آدمی که در قرن بیستم زیسته و دل نگران قرن آینده است، پرداخته و از اشاره های مستقیم در جهت نقد فضای این قرن هراسی ندارد. شعرهای او برپایه های محکم، امور عینی تکیه دارد. سیاست، مسائل اجتماعی، مسائل خانوادگی و هنر، همگی دستمایه های کار هنری او یعنی شعر قرار گرفته اند. بوکوفسکی نگاه حساسی دارد که از دریچه آن می توان به شناخت دیگر گونه یی از هستی پیرامون مان برسیم. او برای شعر گفتن گویی تلاشی نمی کند. حتی در یکی از شعرهای خود هم به اجباری نبودن نوشتن اشاره می کند. صراحتاً نوشتن را امری طبیعی و غریزی می داند. به ساده ترین و غریزی ترین شکل ممکن از روند نوشتن می گوید اما در همین سادگی ارائه و اجرا، پیچیدگی نگاه شاعر وجود دارد. یعنی همان ویژگی «سهل و ممتنع» در شعرهای بوکوفسکی دیده می شود.
او متخصص ساده کردن پیچیده ترین مسائل عصر فعلی است. هر چند که به نظرم خود زیستن در جغرافیای امریکا باعث می شود نویسنده ها و شاعران به سمت چنین پردازشی حرکت کنند. عناصری که از این فضا در خدمت کار شاعر قرار می گیرند، از زندگی روزمره آمده اند؛ زندگی هر روزه آدم ها. شاعر در سطح زیست مردم عادی خود را قرار می دهد. نمی خواهد از بالا به جامعه نگاه کند. هر چند که هم عرضی با نگاه اکثریت مردم باعث نمی شود افق دید او محدود شود. او به خوبی می تواند در عین این هم سطحی به سطح دیگری پاساژ بزند. این پاساژ یا در میانه های شعر به وقوع می پیوندد یا در پایان به صورتی ناگهانی با سطری درخشان راه دیگری باز می شود. اما شاعر دریافته است همین آوردن سطرهایی که در آن تجربه زیستی مشترک وجود دارد، باعث برقراری ارتباط مخاطب با شعر شده و آن گاه راهی باز می شود سوی یک امکان دیگر. درک متفاوتی از هستی انسان ارائه می شود. بدون ادعا با همان لحن و نوع ساختار نحوی جمله یا سطرهای قبلی. مطمئناً به همین دلیل «بوکوفسکی» شاعری است که به راحتی در میان مردم درک می شود. او صادقانه جهان شعری اش را با استفاده از ساده ترین کلمات بر می سازد. حرف ها یا ایده های تکان دهنده را در شکل ساده یی ارائه می دهد.
نگاه او به جهان مینیالیستی است. از بزرگ ترین اتفاقات دوروبرش رشته هایی یا عناصری یا مولفه هایی را برگزیده و آنها را در ارتباطی جدید معنا می کند. این شعرها، ریشه در نوع فرهنگ امریکایی دارند. تکه تکه اند و در ساختی کلاژ گونه در ارتباط با یکدیگر معنا می شوند.
گاهی حتی شعرهای «بوکوفسکی» به لحاظ ساختاری و فرم ارائه بیشتر شبیه نوع برنامه های تلویزیونی است. یا مخاطبی است که در برابر سیل انبوه داده های رسانه یی با دکمه یی می تواند هر کدام را انتخاب کند برای دیدن و بعد چیدن این تصویرها در کنار هم. شعر بوکوفسکی از این رهیافت تحت تاثیر رسانه معنا می شود. همچنین این شعرها در ذات خود واجد یک راوی اند. روایت عنصری است که در شعرها به وفور دیده می شود. گاهی شعری می بینید که اگر سطرهایش افقی نوشته می شدند حاصل داستان سینمایی بود که با تمام شبکه علی و معلول اش قابل مشاهده است.
عناصر این گونه شعری از زندگی روزمره شاعرند؛ زندگی که در تنهایی محض تجلی پیدا می کند. شاعر موقعیت خود را به خوبی به شکلی می سازد که قابلیت تسری بخشی دارد. تجربه های او در ارتباط با محل کارش، دوستان و همسرش تکه هایی هستند از تجربه انسان امروز که در آنها فردیت شاعر یا راوی شعر یا خود ما برجسته شده است. این فردیت سبب تنهایی تک تک ماست. اما هنر «بوکوفسکی» در این است که می تواند تکه یی که تکان دهنده تر است را انتخاب کند و در کنار تکه دیگر مونتاژ کند. این مونتاژ لزوماً به واسطه یک پرش حسی یا موقعیتی درنمی آید بلکه تصویر یا توصیف های شاعرانه دقیقاً در ارتباط با هم قرار دارند. این الگوی روایتی در اکثر شعرهای این مجموعه دیده می شود. در پاره یی از این شعرها هم که بلند ترند شاعر از تکنیک تکرار یک فعل یا تکرار یک سطر استفاده می کند. این سطرها بیشتر ارائه مستقیم اظهار نظر شاعر در ارتباط مضمون یا جهان شعری است. شعرهای «بوکوفسکی» چنان به عناصر شعری وابسته و وامدار از آنان هستند که طبیعت با تمام عناصر باشکوهش در نظر شاعر اهمیت چندانی ندارد. کامپیوتر تشخصی بالاتر از مهتاب دارد. او بر اهمیت ابزار و ادوات مدرنیته تاکید دارد. یعنی همان عناصری که به نظر می رسد شاعر را در پیله تنهایی اش حبس می کنند واجد قداست بیشتری اند. در یک قیاس شما بارها می بینید شاعر اهمیتی مثلاً برای اقیانوس قائل نیست. طبیعت در ذهن او از تشخص تبیین شده یی برخوردار نیست. او می داند انسان امروز به راحتی مهتاب را نمی بیند یا حتی اگر هم ببیند دقیقاً چون ماه کشف شده است به کار شعر نمی آید. ماه و سایر عناصر رازآمیز طبیعی در نظر انسان ساکن قاره پیشرفته امری است تکراری و دست مالی شده. وارد شده به عرضه کلیشه ها. او می خواهد بار شاعرانه از کامپیوتر بکشد. (شخصاً متن اصلی را ندیده ام اما فکر می کنم او توانسته این واژه را در شکل شاعرانه یی در سطر در کنار سایر واژه ها قرار دهد.)
شاعر هرچند بارها به شکایت یا شرح و بسط ایده تنهایی می پردازد اما هرگز حاضره به نادیده گرفتن بداعت ها یا لذت های ناشی از پدیده های نو پیرامون خود در شهر نیست. او به روابط خانوادگی حساس است و اصلاً کانون روابط انسانی، هسته بسیاری از شعرها را برجسته می کند. الگوی روایت شاعر را ناگزیر به ساختن دقیق این شبکه می کند. گستره یی از فضاهای متنوع در شعرها دیده نمی شود بلکه یک موقعیت (معمولاً وضعیت خود شاعر در یک موقعیت یا تصویر) با جزئیات شرح داده می شود. اینجاها است که به نظر می رسد فاصله شعر و داستان در نوردیده شده و ما با یک متن روبه روییم؛ متنی که شاید واجد موسیقی باشد ولی تنوع طیف احساسات یا فضاها در آن دیده نمی شود. مصداق بارز این نوع پرداخت در شعر «جهنم جای دلگیری است» دیده می شود. این شعر حقیقتاً یک شعر نیست، بلکه در ذات خود داستانی است با مقدمه، شرح و توصیف و تصویر موقعیت یک خانه و ساکنان آن و سرانجام ضربه ظریف و ناگهانی و پایانی. درد و رنج انسانی در تمام سطرهای این شعر دیده می شود. استیصال، تنهایی، بی پناهی و خانه نبودن خانه به زیبایی در این شعر درآمده است. در این شعر حتی پلیس ها و تحقیقات شان و دفترچه حساب پس انداز مسدود شده و حساب جاری با موجودی یک دلار و چهارده سنت هم دیده می شود. خانه یی که در آن پیرمرد و پیرزنی زندگی می کنند، مکانی است برای وقوع یک جنایت، یک فاجعه. فاجعه یی به نام تنهایی دو انسان. یکی آلزایمر دارد و دیگری توان مراقبت ندارد. احتمالاً تمکن مالی چندانی هم ندارد تا همسرش را به یک مجموعه تخصصی سپرده تا از او نگهداری کنند. پیرمرد هم نمی تواند درست صحبت کند سرانجام یک روز همسرش را کشته و سپس خود را نیز از بین می برد. پلیس وارد صحنه شده و سرانجام پرونده مختومه شده و زوج جوان دیگری آنجا ساکن می شوند. شما کاملاً در این شعر خط روایت مشخص و واضحی می بینید که در آن راوی دانای کل از تمام اتفاقاتی که بر سر یک خانواده شامل یک پیرزن و پیرمرد می آید، می گوید. تصویرها اندک اند. شاعر بر کنش صحنه اصرار دارد. اتفاقات یکی پس از دیگری بستر شعر را می سازند. راوی یا شاعر هیجان زده نمی شود. جمله ها شبیه گزاره های خبری اند. اتفاق غیر واقع گرایانه یی به وقوع نمی پیوندد. از حس شاعر هیچ خبری نیست. شاید حتی کمی شبیه گزارش های ژورنالیستی باشد. اما مساله اینجاست؛ تعریف ما از شعر چیست؟ آیا شعر باید واجد نگاهی آمیخته با حس و تصویر و موشکافی و موسیقی و تنوع رنگ عاطفه باشد؟ آیا شعر حتماً باید حاصل اتفاقی باشد در سطح زبانی ذهن شاعر؟ آیا شعر باید دغدغه های ذهنی و عینی را توأمان در ساختاری منسجم بسازد؟ به نظر می رسد «بوکوفسکی» به هیچ کدام از این سوال ها یا نظریه ها اهمیتی نمی دهد. برای او هر اتفاقی در اطرافش شعر است اگر عناصر و اجزایش درست در کنار هم چیده شوند، شعری ساخته می شود در فضای میان سطرها یا بندها. شعر او در سودای حرکت در مسیرهای آشنا نیست.
او می خواهد از لحظه های هر روزه خود بخش هایی که بیشترین بار عاطفی پنهان در لایه های رویی شان دیده می شود را به معرض نمایش گذارد؛ نمایشی که نه در خوانش نخست که در پس بارها خواندن نظاره گرش می شوید.تعریف شاعری مانند «بوکوفسکی» از شعر وابسته به زمان و مکانی است که در آن زندگی می کند. گونه ادبی که «بوکوفسکی» تحت تاثیرش بوده، چنان بافت و ساخت ادبی خود را مدیون امر عینی است که تجلی آن هم در شعر دیده می شود هم در داستان. همین که شعر به شکل غیرمستقیم به حیات و برش های ظریفی از وضعیت انسان در جهان اشاره می کند، از منظر آنان کم اتفاقی نیست. (و باز از یاد نبریم که پیشینه آنان به قدرت شعر شرق و بالاخص ایران نیست.) «سوختن در آب، غرق شدن در آتش» مصداق بارز احترام ذهن هنرمند به همه آن چیزی است که همه ما اگر نه اما اکثر ما هر روز پشت سر می گذاریم. به نظر می رسد«بوکوفسکی» اصل اول زیبایی زندگی را که همانا تکرار است، دریافته، چنان که ویژگی بعدی و به تبع اصل اول و آن ملال جانفرسا و گرفتاری در این سیکل ناگزیر را شاعر در بیشتر شعرهایش به تنهایی یا وانهادگی یا انزوا اشاره دارد؛ اشاراتی که با عنوان کتاب هم بسیار مناسبت دارد. شاعر هر چند مثل ما زندگی می کند ولی انگار از تمام آدم های دیگر تنهایی را بیشتر احساس می کند.
مترجم؛ پیمان خاکسار
نشرچشمه-۸۷
لادن نیکنام
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید