پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


پنجره یی رو به نور


پنجره یی رو به نور
کنار هم قرار دادن تعدادی کلمه در کمترین حد ممکن یا بیشترین شکل ممکن برای تفسیر و تاویل یا نقد از شعرهایی در قالب هایکو (آن هم هایکوهای بسیار موفق) کاری است عبث. دلیلش هم واضح است؛ وقتی شاعری می تواند در کوتاه ترین شکل ممکن بیشترین تاثیر را بر مخاطب بگذارد، چه جای تفسیر یا نوشتن نقد. هر نقدی با هر نوع جهت گیری حتی وقتی در جهت بازنمایی این متن ها باشد به بیانی الکن بدل می شود. از هر منظری که منتقد بخواهد آن را شرح دهد جز اطاله کلام حاصل متن دیگری نخواهد بود. به خصوص وقتی شاعر در تمام شعرهای یک دفتر کار را به کمال رسانده باشد.
و باز در شرایطی که شاعر شعر خود را به فرهنگ غنی شرق متصل کرده باشد باز هم سخن گفتن بیهوده است. هر چه بنویسی باز یک تکه از اثر را در متن خود جا انداخته یی.
دفتر «شب تاب ها » سروده «رابیندرانات تاگور» با ترجمه زیبا و پاکیزه «علیرضا بهنام» از قاعده ذکرشده تبعیت می کند. شعرهای این دفتر هر یک به تنهایی فرصت فراوان برای تفسیر ارائه می دهند. گاهی هر هایکو آموزه یی است اخلاقی، گاه اشاره یی است به یک مضمون فکری یا باور قومی و در پاره یی از مواقع برشی است از تصاویر طبیعت؛ طبیعتی که عناصرش به جای انسان نشسته اند و کارکردشان مطلقاً در سطح ابتدایی و عینی باقی نمانده و به شدت ارجاعی هستند به موقعیت آدمی در هستی پیرامونش. تمام شعرهای تاگور در جهت تبیین مسائل هستی شناسانه و انسان شناسانه سروده شده اند. چنان دقیق و درست که مو لای درزشان نمی رود. شعرهای تاگور مانند تیغه های نور روشنند و واضح و از خورشیدی حکایت می کنند که در میان سطرها یا در پایان شعر یا قبل از سطر اول نشسته است. این خورشید همان ضمیر هوشیار شاعر است. محصول فعالیت ذهن شاعرانه تاگور هر چه باشد درخشان است. شعرها در تمامیت خود از یک قدرت بالای همسان برخوردارند. برخلاف بسیاری از دفترهای شعر که چند شعر شاخص دارند، هایکوهای تاگور همگن اند و همسنگ، چه در فرم ارائه چه در معنا. اساساً ذهنیت تاگور غنی است. او می تواند از کرم تا آفتاب و ستارگان و نسیم و خاک و تپه و علفزار را برای بازنمایی مساله انسان به خدمت بگیرد. او گاه به سراغ مفاهیم یا پندها و آموزه های اخلاقی می رود و گاه تصویرگر یا تصویرپرداز است. ذهن او مانند صافی هوشیاری عمل می کند که برایش هر عنصری کارکرد شاعرانه دارد. در عین حال او چنان متواضعانه و ظریف پردازانه حس خود را منتقل می کند که اگر دفتر «شب تاب ها» را چند بار (لااقل بیش از پنج یا ۱۰ بار) بخوانید با خود فکر می کنید که نگاه تان به مسیر جدیدی منتقل شده است. وقتی می خوانید؛ «پیشکش های من خجول تر از آن اند که در یاد تو بمانند/ از این روست که شاید آنها را به خاطر بیاوری» بدون شک فکر می کنید شعرهای این دفتر شاید در نگاه اول دیده نشوند اما در پس بارها خواندن، ظریف ترین و انسانی ترین ایده ها در پس آنچه شعر است نهفته است. تاگور در این الگوی مینی مال برای تاثیرگذاری هر چه بیشتر از پیدا کردن هسته پرتنش میان عنصرهای شعری مدد گرفته است؛ وقتی از حباب های رنگین روز می گوید که بر سطح شب بی انتها ظاهر می شوند یا هنگامی که از غارهای تاریک و خواب آلوده ذهن آدمی می گوید که رویاها در آن لانه می سازند با تکه های ریخته از کاروان روز. در شعرهایی از این دست تضاد میان تاریکی و روشنایی دستمایه کار شاعر قرار گرفته است و بعد وقتی از عشق درخت به سایه اش می گوید که هرگز نمی تواند آن را به چنگ آورد از ارتفاع به پایین دست دوربینش می چرخد. تضاد میان فراز و فرود برجسته می شود. در عین حال در پس این تضاد مفهوم عشق مورد نقد یا دقت یا پرسش قرار می گیرد. چگونه می توان عاشق خود بود؟ آیا سایه یک درخت ماهیتی جدا از درخت دارد؟ آیا سایه یک درخت که سبز است و سر به آسمان می ساید و دغدغه رشد دارد با خودسیاهی یک سایه در تضاد است؟ چرا درخت با تمام سبزی اش عاشق سایه تیره خود است؟ آیا درخت (در مفهوم نمادین آن) همیشه فکر می کند برای زیبایی اش و تعریف و دیده شدن کمالش به یک عنصر زمینی و دست و پا بسته احتیاج دارد؟ آیا خودشیفتگی عاشقانه مجاز است؟ و هزاران پرسش و نظریه و فکر و ایده در پس این شعر ساده دشوار نهفته است. شخصاً فکر می کنم هایکوهایی با این غنای ادبی اندکند. با توجه به اینکه هایکوهای ژاپنی که تاگور تحت تاثیرشان بوده است بیشتر تصویرمدار هستند، در شکلی انتزاعی تر قابلیت درک و دریافت هایی از این دست فراهم می کنند. هایکوهای شاعر هندی که در سال ۱۹۱۳ هم برنده جایزه نوبل ادبی بوده است کاملاً با فرهنگ و تفکر هندی درآمیخته است. وقتی می خوانید؛ «خدا به من افتخار می دهد وقتی کار می کنم/ به من عشق می ورزد، وقتی ترانه می خوانم» استقلال فکری شاعر هندی را از هایکو ژاپنی مشاهده می کنید. نگاهی که در لایه رویی رمانتیک است و در سطح زیرین به شدت انسانی است. پیوندی که می خواهد برقرار کند از جنس طبیعی و روزمره و غریزی میان انسان و خداست یا باز هنگامی که در باب ارزش مرگ سخن می گوید آن را ابتکاری می داند از سوی خدا تا دنیا مدام نو شود و در تضاد آن را قرار می دهد با دنیای شیطان که همیشه پر تîرک است به خاطر بودن همیشگی خودش. یعنی ابلیس به دلیل تحجر و واپس گرایی اش پر از تزلزل است و دنیای خدا دلیل نوگرایی اش در مرگ انسان است؛ اتفاقی باشکوه چرا که با هر مرگی زندگی در شکلی جدید آغاز می شود. (بیایید فکر کنیم با خود آیا این ایده یی جذاب نیست و نمی تواند باشد برای نوشتن رمانی چندصد صفحه یی؟) شاید خیلی ها با ایده های هایکوها ذهن شان همسو نباشد. عیبی هم ندارد. تاگور به ذهن ها تلنگری می زند برای دیگرگونه دیدن و اندیشیدن و به نبرد رفتن با هر چه تکراری است. او آشنایی زدایی را بی آنکه عمداً بخواهد به صورت تصنعی به شعرهایش وارد کند دقیق انجام داده است. او شاعری است آزاده و هایکوهای خود را براساس ایده های آزادمنشانه سروده است. لایه هایی از آزادی طلبی هم در شعرها دیده می شود که ریشه در جغرافیا و تاریخ شعرها و شاعر دارد. وقتی می گوید؛ «خدا دوست می خواهد و عشق می طلبد/ شیطان برده می خواهد و اطاعت مطالبه می کند» اشاره هایی دارد به همان مفاهیم عرفانی آشنا در شعرهای ایرانی قدیم منتها چون شعرها کوتاهند میزان اثرگذاری شان لااقل بر انسان امروز که غرق در شتاب نابودکننده است، بسی بیشتر خواهد بود.
در شعرها لایه هایی از عدم قطعیت متن هم دیده می شود. وقتی به زیبایی می رسید به شعری که می گوید؛«نسیم نجوا می کند با نیلوفر آبی/ «راز تو چیست؟»/ نیلوفر آبی می گوید؛ «خودم هستم»/ «اگر بدزدی اش ناپدید می شوم» دقیقاً نمی توانید مشخص کنید مقصود از دزدیدن چیست. شعر به گونه یی تمام می شود که شما از ارتباط نسیم و نیلوفر آبی چندین گزینه در ذهن دارید. کدام یکی به راستی در دیگری مستحیل می شوند؟ این ارتباط چه جنسی دارد، دوستانه است یا خصمانه؟ و از این گونه عدم قطعیت ها در معناها یا تصاویر یا اجراهای کلامی فراوان اند. شاعر تکه یی از تعامل عناصر طبیعت را پیش روی تان قرار می دهد تا حاصل تفکر دوباره باشد.
دوباره دیدن، چندباره دیدن دعوتی است مکرر در متن های تاگور. تصویر خوش و بش کردن خرزهره های سفید و صورتی به زبان های متفاوت ایده یی است متکی بر تساهل. اما این تساهل آیا زیبا است؟ آیا در این همنشینی بار ارزشی نهفته است؟ بسته به هر نوع دیدگاهی این تصویر مابه ازاهای متفاوت و چندپهلو در ذهن متبادر می کند و باز در باب مفاهیم تاگور هنگامی که از جارو کردن گرد و غبار آرامش می گوید، اعلام می کند توفانی در راه است. توفان به تعبیر او یعنی قدرت بالای جابه جایی در ذات آرامش. این همان تفکر هندی است که پیشتر ذکرش رفت. او با بازنمایی تضاد موجود عالم طبیعی و طرح دامنه آن ذهن انسان را به دوباره دیدن و متفاوت دیدن و پنداشتن آنچه تا به حال جزمی بوده است برایش فرا می خواند. این فراخوانی ها در همه هایکوها دیده می شود. ذهن شاعر هندی لحظه یی آرام نمی گیرد. پیشگویانه اعلام می کند؛ «دنیا بیشتر رنج می برد از استبداد ناخواسته خیرخواهانه اش» و حتی در این شعر هم باز به همان هسته پرتنش که در ذات جهان نهفته است اشاره می کند. او به سادگی اما با دقت و هوشیاری بسیار بالا بارها به ما متذکر می شود که آنچه در تمامیت و کمال می بینیم، چه ناقص است و آنچه ناقص است، در همان نقص به کمال رسیده است.
«رابیندرانات تاگور» فقط به زمان گذشته و هندوستان تعلق ندارد. او شاعری است که مرزهای تعریف شده را پشت سر گذاشته است. موقعیت انسان را در عصر حاضر می دانسته است. دغدغه هایش هرچند ریشه در فکر و هنر شرقی دارند اما شاخه هایش به تمام جهان سرکشیده است.
او با تکیه و بهره گیری از ریشه های تمدن شرق توانسته انسان را در عرصه جهانی در قالب هایکوهایش به تصویر کشد. تمام هایکوها به مساله یی به نام «انسان» اختصاص دارد. گاه ارتباط انسان با خدا، گاه با طبیعت یا آدم های دیگر، گاه با مفاهیم تثبیت شده در ذهنش و باز همیشه این انسان است که در محضر تاریخ و جغرافیا حاضر و ناظر بر سرنوشت خویش دیده می شود. شاید عمده ترین تفاوت او با شعر عرفانی ایرانی در همین نکته نهفته باشد. او هرگز به جبر و دست و پا بستگی اشاره یی نمی کند. انسان شعر او حاضر و ناظر بر شرایط خویش است. اراده در تعریف این انسان حرف اول و آخر را می زند. برای او هر عاملی در بیرون از انسان اشارتی است به آدمی که راه خود را باید پیدا کند.
گم گشتگی را هرچند طرح می کند اما هرگز ناامید نیست. پوچی و سیاهی و نیستی در ذهنیت این شاعر راهی ندارد. او آدمی را توانمند می داند و مهم تر تولد انسان را حرکتی می داند از راز شب به سوی راز بزرگ تر روز و روشنایی. شعر او شفاف است. به سمت پاکی جریان دارد و همه را به خوان گسترده فرا می خواند. چه بخواهید چه نخواهید میهمان این سفره اید اگر حتی یک بار هایکوهای تاگور را بخوانید. سیر از این سفره برمی خیزید اگر معناهای ضمنی اش را دریابید و لذت چند بار خواندن را تجربه کنید. روز، نور، آفتاب در این شعرها جاری است.
لادن نیکنام
* این کتاب با ترجمه علیرضا بهنام توسط نشر مشکی منتشر شده است
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید