چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


معلم من بود


معلم من بود
غم نسل های بی معلم. معلمان ما فقط استادان رسمی نبودند، هرچند به استاد هم نیاز مبرمی داشتیم، معلمان ما پیش از آنکه به بلوغ برسیم، کسانی بودند که برای ما چیزی تازه و بنیادین به ارمغان آوردند. آنها کسانی بودند که در ابداع تکنیک ادبی یا هنری مهارت داشتند. آنها به شیوه هایی در اندیشه دست یافتند که با مدرنیته ما در تناسب بود. همان چیزی که معضلات ما و در عین حال اشتیاق های ما را در برمی گرفت. می دانیم که برای هنر و حتی برای حقیقت تنها یک ارزش وجود دارد؛ «دست اول بودن». تازگی اصیل آنچه گفته می شود، و «موسیقی ناشنیده یی» که گفته با آن صورت می پذیرد. سارتر برای ما (برای ما بیست و پنج ساله های زمان آزادی) چنین بود. در آن زمان به جز سارتر چه کسی گفتن چیزهای تازه را می دانست؟ چه کسی به ما شیوه های تازه فکر را آموخت؟(سارتر به سادگی هستی های انسانی را با ناهستی «حفره یی» در جهان مشابه می دانست؛ همان چیزی که او دریاچه ناچیز هیچی می نامیدش. اما مرلوپونتی، آنها را به صورت تاخوردگی در نظر می گرفت؛ تاخوردگی های ساده و پلیسه یی. بر این مبناست که می توان اگزیستانسیالیسمی سخت و نافذ را از اگزیستانسیالیسمی ترد و خویشتندار تمیز داد.) و اما در مورد کامو- افسوس، هم قهرمان گرایی اش برآماسیده بود و هم پوچ گرایی اش دست دوم. کامو مدعی بود از صف متفکران نفرین شده حمله می کند، اما فلسفه او به تمامی، فقط ما را به لالاند و میرسن عودت می داد؛ نویسندگانی که برای هر دانشجوی دوره کارشناسی سرشناس بودند. مضامین جدید، سبکی نو و خاص، شیوه گستاخانه و جدلی و طرح مسائل اینها همه از جانب سارتر می آمد. در اضطراب و امید ناشی از آزادی، همه چیز را کشف کردیم، همه چیز را از نو کشف کردیم. کافکا، رمان امریکایی، هوسرل و هایدگر، مکالمه مجدد و مستمر با مارکسیسم، اشتیاق برای رمان نو... معبر تمام اینها سارتر بود، نه فقط به خاطر اینکه فیلسوف بود و در مجموع ساختن نبوغ داشت، که بلد بود چیزهای تازه ابداع کند. نخستین اجرای مگس ها، انتشار هستی و نیستی، جستاری در هستی شناسی پدیدارشناختی، کنفرانس او تحت عنوان «اگزیستانسیالیسم و اومانیسم» اینها بود رخدادهای ما. چنان بود که ما از آنها، از پس شب های بلند، هویت فکر و آزادی را می آموختیم.
«متفکران منفرد» به نوعی در تضاد با «استادان رسمی» هستند. حتی سوربن هم به آنتی سوربن نیازمند است، و دانشجویان به سادگی به استادان خود گوش نمی سپرند، مگر اینکه معلمان دیگری نیز داشته باشند. نیچه در زمان خودش، از استادی دست کشید تا متفکری منفرد باشد. سارتر هم در زمینه یی دیگر و با نتیجه یی دیگر چنین کرد. متفکران منفرد شخصیتی دوگانه دارند؛ نوعی انزوا که در هر وضعیتی خاص خود او باقی می ماند، و این علاوه بر تشویشی خاص، در آشوب خاصی از جهان است که ایشان از آن سر بر می آورند و به سخن می آیند. از این است که آنها به نام خودشان حرف می زنند، بی آنکه چیزی را بازنمایی کنند، و آنها آن حضورهای خام، آن نیروهای عریانی را در جهان جست وجو می کنند که به سختی «بازنمایی پذیر» می شود. در «ادبیات چیست؟» سارتر نویسنده ایده آل را این طور وصف می کند؛ «نویسنده جهان را چنان که هست مطرح می کند؛ کاملاً خام، متعفن و روزمره. و آن را به آزاد مردمانی هبه می کند که در بنیاد آزادی قرار گرفته اند... برای نویسنده آزادی بیان برای گفتن هرچه دلش می خواهد بگوید کافی نیست. او باید مردمی را خطاب کند که آزادند هرچیزی را دگرگون کنند و این گذشته از الغای طبقات، به معنای زوال دیکتاتوری و به معنای تجدید حیات دائمی مقوله بندی ها و واژگونی نظم به محض تحجر است. به عبارت دیگر، ادبیات به طور ذاتی، سوبژکتیویته جامعه یی است که در انقلاب مستمر به سر می برد.»
از همان آغاز تلقی سارتر از هستی نویسنده، هستی شبیه به هر هستی دیگری بود که دیگری را از منظر منحصر به فرد آزادی او مورد خطاب قرار می داد. کلیت فلسفه او، بخشی از جنبش فراگیری بود که با نگره بازنمایی و نظمی که خود متعلق به بازنمایی بود، رقابت می کرد. فلسفه، عصر را تغییر می دهد، عرصه داوری را به حال خود وامی نهد، تا مگر خود را در جهان روشن ماقبل داوری و بازنمایی های جانبی مستقر کند. سارتر از پذیرش جایزه نوبل سر باز زد؛ این تداوم عملی همین رویکرد بود. نمایانگر اشمئزاز او از ایده بازنمایی اشیا، آن هم به شیوه یی عملی و حتی در قبال ارزش های معنوی، یا همان طور که خودش می گوید، اشمئزاز ایده نهادینه شدن.
متفکر منفرد به جهانی محتاج است که از بی نظمی ناچیز و معینی برخوردار باشد، چه بسا همین امید انقلاب بذر انقلابی مستمر شود. در سارتر، تعلق به آزادسازی، به ناامیدی های روزگار را می یابیم. او نبرد الجزایر را بهانه یی برای احیای ضرورت کشمکش سیاسی یا خشم آزادی آفرین قرار می داد و از آن پس، اوضاع بیش از پیش پیچیده تر می شد، زیرا دیگر در زمره سرکوب شدگان نبودیم، چه آنها یکی پس از دیگری به خروش در می آمدند. آه، جوانی، آنچه به جا ماند کوبا و شورشی ونزوئلایی است.
اما بزرگ تر از انزوای متفکر منفرد، انزوای کسانی بود که در پی معلم بودند؛ کسی که شبیه معلم باشد و برای او مجالی نیست، جز در پریشانی جهان. نظم اخلاقی، نظم بازنمایی، در به روی همه ما بسته بود. حتی ترس اتمی به جلوه یی از ترس های بورژوایی تبدیل شده بود. امروزه جوانان، اندیشه را با معلمانی چون تیلارد دو شاردن تعلیم می بینند. همان چیزی را کسب می کنی، که لایق آن باشی. پس از سارتر، نه فقط سیمون وی، که میمون سیمون وی نیز. این بدین معنی نیست که حرف تازه در ادبیات معاصر رو به نقصان گذاشته است. به چند نمونه گذار توجه کنید؛ رمان نو، کتاب های گامبرویچ، داستان های کلوسوفسکی، جامعه شناسی لوی استروس، تئاتر ژنه، تئاتر گاتی، فلسفه «نیندیشیده یی» که فوکو در پی آن است... اما آنچه امروز جای آن خالی است، همان چیزی است که سارتر برای نسل پیشین گردآوری کرد و بدان تجسد بخشید، همان چیزی که وضعیت های تمامیت سازی بود؛ تمامیت ساختن از سیاست، تخیل، جنسیت، ناخودآگاه و اراده یی که ذیل تمامیت حقوق بشری وحدت پیدا می کرد. ما به زندگی همچون خیل کثیر افلیج های لت و پار ادامه می دهیم. سارتر درباره کافکا چنین می گفت؛ «آثار او، واکنشی رها و وحدت یافته به جهان یهودی- مسیحی اروپایی است. رمان های او سنتز فائق آمدن او بر وضعیتش به مثابه انسان، یهودی، تیهی، نامزدی گستاخ، بیمار مبتلا به سل و... است.» اما در مورد خود سارتر چه؛ آثار او واکنش به جهانی بورژوایی بود که خود را به هیئت کمونیسم علنی می کرد. آثار او بیان فائق آمدن او بر وضعیتش به مثابه روشنفکری بورژوا، فارغ التحصیل اکول نرمال، نامزدی یله و مردی زشت چهره (سارتر غالباً خودش را این طور جلوه می داد) و... است یعنی همه آن چیزهایی که در جنبش کتاب های او منعکس می شد و طنین می یافت.
از سارتر چنان سخن می گوییم که گویی متعلق به روزگار سپری شده است، دریغا، این ماییم که در نظم اخلاقی و سازشکارانه امروز سپری شده ایم. دست کم سارتر برای ما رخصتی فراهم آورد تا فوگ لحظه آینده را، بازگشت را، منتظر باشیم. زمانی را که فکر دوباره شکل می گیرد، کلیت های خود را همچون نیرویی که توأمان فردی و جمعی است، نو به نو می کند. از این است که سارتر همچنان معلم من باقی می ماند. آخرین کتاب سارتر نقد عقل دیالکتیکی، یکی از زیباترین کتاب های اوست که طی سال های اخیر منتشر شده است. تکمله یی ضروری بر هستی و نیستی، در این معنی که اینک این مقتضیات جمعی است که سوبژکتیویته فردی را تکمیل می کند. و وقتی دوباره به هستی و نیستی می اندیشیم، شگفتی آغازینی را که در بازسازی فلسفی سارتر حس کرده بودیم، از نو کشف می کنیم. امروزه دیگر می دانیم رابطه سارتر و هایدگر، دین او به هایدگر، مساله یی است گمراه کننده و برآمده از کژفهمی. آنچه مرا شیفته کرده سارترمآبی منحصر به فرد هستی و نیستی بود، که معیاری شد برای طرز تلقی او؛ نظریه اش در باب بدایمانی، آنجا که خودآگاه، از درون خود نیرویی مضاف بر نیستی آنچه هست و هستی آنچه نیست، اعمال می کند؛ نظریه اش در باب دیگری، آنجا که نگاه خیره دیگری، برای جهانی کفایت می کند، جهان را من «می دزدد»؛ نظریه اش در باب آزادی، آنجا که آزادی با تاسیس وضعیت ها، خود را محدود می کند، روانکاوی اگزیستانسیال، آنجا که آدمی انتخاب های بنیادین فردیت را از دل حیات انضمامی از نو کشف می کند و هر بار جوهر و مثال، به رابطه یی پیچیده وارد می شوند که سبکی تازه به فلسفه اعطا می کند. پیشخدمت کافه، دختر عاشق، مرد زشت چهره، و روی هم رفته دوست- پیری- که هیچ وقت- آنجا- نیست. اینها در نوآوری های واقعی در اثری فلسفی تلفیق می شود و جوهر را به سوی ریتم وجودی مثال ها رهسپار می کنند. نحو بی رحمانه گسست ها و کشیدگی ها به طرز درخشانی که در همه جا مشهود است، یادآور دغدغه های دوقلوی سارتری هستند؛ دریاچه های ناهستی و چسبندگی ماده.
ترجمه ؛ پویا رفویی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید