پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


آشفتگی بدون بی نظمی


آشفتگی بدون بی نظمی
«آشفتگی، بودن بی نظمی»
یاداشتی بر: خویشاوندان دور
کارلوس فوئنتس
مصطفی مفیدی
نشر نیلوفر
« سر انجام به زبانی به او درود می فرستیم
که او دیگر چیزی از آن سردر نمی آورد.»
والتر بنیامین
شیفتگی فوئنتس به ادبیات و تفکراروپایی و به خصوص فرانسوی نه ازسربحران مشروعیت یا دست اندازی های پنهان بلکه بیشتر ناشی از تسلطی در جهت آمیزش وادغام فرهنگ ها برای به دست دادن امکان تبدیل متن به صحنه کارزاری بی پایان از بر خورد هاست. واین مسئله چه درجایی که کتابش را به لوئیس بونوئل تقدیم می کند چه وقتی متن رمانش را با جملاتی از پروست، بودلر، والری، نیچه و دیگران آغشته می کند قابل در ک است این مسئله را می توان در مورد" پوست انداختن" کتاب دیگر نویسنده نیزبه وضوح دید امری که به این پرسش بنیادین دامن می زند که آیا این موضوع به چیزی جزخودآگاهی در درک جذابه "غیر" در مناسبات گم و گیج آگاهی و بیگانگی اشاره دارد؟« پدراز ویژه گی مشخص فرهیختگان آمریکای لاتین بر خورداربود:اشتیاقی به دانستن همه چیز، خواندن همه چیز،امان یا بهانه ای به دست اروپایی ندادن، ودرعین حال آگاهی برآنچه اروپایی نمی داند و آنچه از آن خویش می شمارد، پوپولوو ودکارت. وبالاتر از همه این که به اروپایی نشان دهد ، که نشناختن فرهنگ های دیگر عذری کافی نیست.۱۹»
در جهانی که ساختارهای اجتماعی، هیولاهای اقتصادی، بمباران خبری و تمرین هایی که ما را هر روز به جایی می برند با افرادی مجاور می کنند و باز می گردانند و تکرار می کنند آنچه برایمان از احساسی هر روزه انباشته ست را ، در هر لحظه و هر جا. ساختار هایی که مثل تنگی بلورین هستی و تفکرمان را به بند کشیده اند وبا منطقی تهی بیرون از این حباب را به خلاءی نا موجود بدل کرده اند حرف زدن از سفر، دیگری و راز گونگی ناشناخته ها جاذبه ایست غیر قابل انکار. جاذبه ای که در باز گرداندن حیرتی گم شده به یاری مان می آید تا پرسشی نه از سر عادت بلکه ازسر بیگانگی با آنچه فکر می کنیم می دانیم مطرح و به گونه ای شاهد انزوای خویش در خویش و از خویش باشیم.
« این خود نمایی صرف است که ادعا کنیم چیزی ما را حیرت زده نمی کند. شاید بالاتر از خود نمایی ، کودنی محض است. تنها یک احساس عمیق نا امنی ممکن است یک نفر را دچار چنان بلاهتی کند که از استعداد تعجب کردن محروم شود .می گفت مرگ کسانی را مغلوب می کند که از آن حیرت نمی کند؛ زندگی نیز همینطور.۱۳»
تجربه همراهی با کلمات فوئنتس همراهی هم زمان دو حس متضاد است حسی حاکی از هم زمانی مرزی از بیگانگی مدام در عین غرابت. واین جادوی نوشتار فوئنتس است . او می تواند با هر تشبیه از سازه های شهری معبدی رویایی در اعماق دور تاریخ بیافریند.« و خانه ییلاقی که گفتی از دنیای جنگل نقل مکان کرده است، به یک دژ زیر دریایی بدل شده ، برج و بارویی بی مصرف را می مانست ، یادگار نبردی فراموش شده در قعر دریا۴۳»
روح نوشتار و نوع تصاویر فوئنتس به شکلی قابل لمس با ویرانه ها و بقایای تمدن های از دست رفته درارتباطی عمیق و درونی است. نگاه فوئنتس به معابد، بت ها، و بقایای فرهنگی تمدنهای کهن یادآور نگاه استروس در باز خوانی نشانه های فرهنگی قبایل بدوی است همان کسی که به گونه ای مشخص نشان داده بود که بین فکرکردن در جوامع امروزی و تفکر وحشی تفاوتهای چندانی وجود ندارد.«اشتهای رفیقم نسبت به ویرانه ها سیری ناپذیر است ، و با دیدن سوچی میلکو به ژان گفت که بر خلاف انچه والری گفته بود تمدن ها به طور کامل نمی میرند ، آنها می مانند ، ولی فقط در صورتی که پیشرفت نکنند.۱۵».
از سوی دیگر همین گرایشات بومی و باستانی وقتی در تقابل مباحث پیچیده و نظری قرار می گیرند به پژواکی که ذاتی نوشتار فوئنتس است جان می دهند و این رازیست بزرگ و منحصر به فرد. تلفیقی از چشم وچشم انداز که مدام در تاثیر و تاثر ها در سیلان و جابجایی ها به ابدیتی از تبدیل و تناسخ امکان می دهند .
«هوگو داشت در پاسخ دوست من می گفت که معبد مکانی است جدا ، مقدس ، ممتازاز طبیعت. ولی به اتکای همان واقعیت که جدا از طبیعت خلق شده است،آن را پژواک می کند.۲۳».
تلفیق وآمیزش نظم و بی نظمی ، مدرن و کهنه، منطقی وغیرمنطقی، رویا وواقعیت با نگاهی عمیقتربه ساختارمتن وجهی از خود آگاهی را موکد می کنند که نه از سر تصادف صرف بلکه بیشتر با تدبیرکنترل در خلق وآزاد گذاشتن دست اتفاق در کلمات رخ داده اند . وهمین وجه کنترل در عین آزادی با جمله معروف مادام دولافایت در مورد دربار هانری دوم به شکلی کاملا مشخص هم عرض می شوند همان توصیف معروف که بر مشاهده عمیق استوار بود« نوعی آشفتگی بدون بی نظمی».
استروس به گونه ای ساختار هنر مدرن را هنری برپایه دلالت می دانست و برهمین مبنا آنرا بیشتر از هر چیز مفهومی می یافت تا ادراکی. این درک در آثار فوئنتس نیز به چشم می خورد وبازتاب خاص خود را در جهت پاسخ گویی به این وضعیت یافته است. گرایش به تجریدی کردن محیط نوشتار درمجاورت وارتباط با درگیری عمیق با مسئله زمان و چندگانگی ها و پوست انداختن های هویتی به نوعی او را به سمت گذرگاهی ازنظریات سوق می دهد که می توان رد پای بزرگانی چون شوپنهاور و نیچه را بر آن دید و همین گرایش همچون توضیحی در لابلای کلمات مستقیما با ساختار متن در ارتباطی درونی دانست. او با این سطرها به پس زمینه و نام خاص (مولف) به نوعی موثر پاسخ می دهد ودر جهت بی نام کردن کلمات به سمت گفته ای قدیمی که «همه هنر ها در جایی به موسیقی تبدیل می شوند» میل دارد.
« زیرا موسیقی برهنه و عاری از واژه ، یعنی بی نام ، به گوش ما می رسد ، میل دارد به خاطر خودش آن را بشنوند و نه به سبب عنوان های توصیفی که برای یک قطعهء سمفونی اعتباری بیش از هیاهوی زمینهء ترمپت ها قایل می شوند، آن هم برای صحنه ای که ما باید پیش از انکه موسیقی را بشنویم ان را خیال کنیم . ۴۷»
فرهاد اکبرزاده


همچنین مشاهده کنید