سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


دارند به گاو ها سوسیس آسیا شده می دهند


دارند به گاو ها سوسیس آسیا شده می دهند
« دارند به گاو ها سوسیس آسیا شده می دهند.*»
حاشیه ای بر: طرح کودتا درسه ضربه
شهریار وقفی پور
نشر:ناصرین « نه کمال در میان است، و نه اطمینان،
وگر نه گفتاری در میان نبود.
در آن کسی که خود را بیان می کند
چیزی اساسی کم است... آرمان ادبیات این است:هیچ نگوییم ، حرف بزنیم تا چیزی نگفته باشیم »
« موریس بلانشو»
سالهای زیادی از زمانی که داوینچی شاگردانش را وادارمی کرد تا به توده ای خاکستر، یک لکه تیره، شکل ابرها، یا دودی سیاه آنقدر خیره شوند تا از زیر این لکه ها و تکه ها نبردهای خونین و کشمکشهای بیکران جلوه نمایند، می گذرد. ولی کماکان بکارگیری این روش یعنی همان روشی که سالوادردالی برای به تصویر کشیدن ایده های سورئالیستی اش از آن سود می جست امکانی ست برای بازخوانی یا به نوعی غلط خوانی نشانه در یک تاویل (به قول اکو) افراطی.« گفت بیرون را نگاه کنم و بگویم چه می بینم. رفتم کنار پنجره و نگاه کردم . گفتم: هیچ . گفت دقت کن! دوباره نگاه کردم و گفت:هیچ.{آیا اشارات فقط تمهیدی ادبی هستند؟}۱۳۵ص»
«دوباره ببین، این یک دستور است»
دراینجا جا دارد به خوانشی از موقعیت ایده در متن بپردازیم که دیگر نمی تواند یا نمی خواهد درگیر ایده ای بکر و به قولی دست اول شود ودقیقا روی همین موضوع یعنی «بازیافتی شدن» ایده از خلال خوانش ایده های قبلی انگشت بگزاریم، به امکانی که بینامتنیت را مسئله ذاتی خود ساخته؛ باز خوانی را به سمت امکانی برای دست یابی به موقعیت «غنی شده» و فراروی و قابل نمایش ساختن « خود» به کار بسته، اشاره کنیم. در این میان متن به طرح اصول و مبانی ساختاری خود از خلال خوانش ها وامکانات قبلی می پردازد که در آن نه تنها هیچ دلیلی برای پنهان کردن الگو؛کلیشه ها و منابعی که از آنها برای ایجاد محیطی متکثر استفاده شده دیده نمی شود؛ بلکه بازیافت روایات وارجاع( لینک) به متن های مرجع را ضروری می انگارد و اینگونه آشکار به اضطراب مدرن تاثیر پذیری ازسنتها* پایان می دهد: «هر نوآوری باید در زمینه سنت انجام شود و فقط عملی می تواند موثر باشد که رابطه اش را با سنت کاملا نشان دهد، نه ان که این رابطه را پنهان کند. ۷۵ص».
در این اثنا اصل« باور پذیری» که از الزامات ماکد متون قبلی (مدرن) است را با یک بی اعتناعی خودسرانه
(خود شیفتگی گربه وار) به یک ضد اخلاق بدل کرده ازمحدود کردن امکانات متن درجهت توضیح و اقناع مخاطب وحتی تن دادن به چهارچوبی مشخص(ژانر) می گریزد: «هیچ چیزی بدتر از دلیل آوردن برای مجاب کردن کسی دیگر- حتا برای مجاب کردن ِ خود این بدترین کار توی دنیا است، البته اگر بدترین کار وجود داشته باشد، چون همیشه خود قضیه را به زایده یی تبدیل می کند و تمامی انرژی و قدرتِان می گیرد، مثل همین حالا .۱۲۲ص».
(احضارادیپ) دوباره دیدن حداقل برای به خاطر آوردن و شناسایی مستلزم دستکاری در تصویر قبلی ست و احتمالا بهترین راه برای به یاد ماندنی و حتی ابدی کردن یک برج بزرگ در حافظه ها، خلق نمایش سقوط آن توسط یک هواپیمای مسافربری ست. ( دردسرهمیشگی پسر؛ یا باید به عکس پدر سبیل اضافه کند یا با پاک کن سیبیل هایش را پاک می کند). در هر حال دوباره خوانی مستلزم یا ناگزیر به دستکاریست واهمیتی ندارد که فروید ازسرطان دهان مرده بود! یا نه.
فکر می کنم باید به این قسمت که به شمایل نگاری و تشدید جریان تصویری متن مرتبط است بیشتر پرداخت. مردی را متصورشوید؛ کمی چاق وسفید با ریش پرفسوری. خیلی ساده و معمولی ست و احتمالا دراولین برخورد با چهره های دیگر فراموش خواهد شد. چطور می شود این چهره را به حافظه هدایت و برای مدتی بایگانی کرد .« مرد چاق ریش پرفسوری سفید نسبتا بلندی داشت که هر چند دقیقه دستش را در آن فرو می برد وبعد حشره ئی را که بیرون آورده بود، میان ناخن ها اَش می گرفت ومی ترکاند.۷۴ص» و حالا یک ضیافت شام را تصور کنید:« دو خدمت کارمرد سینی بزرگِ شام را آوردند.روی سینی پر بود ازهویج و نخود فرنگی پخته.میزبان مرده هم لخت خوابیده بود آن وسط و حلقه طلای اش در نورشمع ها برق می زد. پوست مهتابی اش مردها را تحریک می کرد.ص ۷۳» به ماموریت مارمولک دراین سطر دقت کنید:« بازجو مرد جذابی بود. روی سرش کلاهی سیلندری بود. روی سرش، مابین موها وکلاه، یک مارمولک کوچک خواب اش برده بود ص۱۲۱». وحالا تا می توانید به تخیلتان میدان دهید:« در افق گرگ های فسفری سورتمه شیطان را می کشیدند و صدای نفس های نهنگی زیر یخ: خاطره کودتایی نافرجام را به ذهن می آورد.ص۱۵۹» .شاید پی گیری این بحث در یک سطح موضوعی کارگاهی به نظر برسد و در سطحی دیگر ریزبینی دور از واقعیت متن؛ به هر حال این سئوال که نویسنده تا چه حد می تواند با یک تصویر بازی کند دارد مثل یک شن ریزه توی کفش، قل قلکم می دهد.« خوک هایی که دست و پای آدم وار دارند، انسان هایی که مثل مار می خزند و پیچ ومهره وفنر می خوردند وچیزهایی دیگری که حتا با ترکیب های عجیب و غریب آدم و گراز و عقرب هم به دست نمی آیند.ص۲۲» مرز رویداد شدن یک لحظه یا تصویر کجاست واین پیشروی برای عبوراز عادت و بی تفاوتی وغلبه براتوماتیزه شدن و شکست تصویرقبلی کجا به پایان می رسد؟« ساد»!
این دستکاری درعناصرنوشتار، رسم الخط، واملا یا دستور زبان نیزقابل رویت است. استفاده از دستورزبان گفتار به جای دستوررسمی و به کار گیری رسم الخط واملای سلیقه ای(خصوصی سازی= ادبیات اقلیت) نیز پلانی از کودتای آنارشیستی متن نسبت به موقعیت مسلط است:«اگر کسی بخواهد در برابر خدا سرکشی کند ، چه کاری بهترین کار است ؟ مسلما جواب شما عمل شیطانگونه نخواهد بود، چرا که در نهایت شیطان نیز به قوانین الهی گردن می نهد و راهی جهنم می شود به این امید که بخشیده شود و به بهشت راه یابد . گزینه ی مورد نظر همین است: داشتن یک بهشت و یک جهنم خصوصی.۷۴»
● قدم زنی درلانگ
وقتی به جای«رفت»،«اما رفت» می آوریم به انباری از پاره روایت ها و احتمالات دستبرد زده ایم که خود
می تواند منبعی برای روایت گری در زبان باشند.هیچکاک تاکید و توصیه هایی بر این گونه روایت گری داشت.
(فقط کافیه به قدم زنی های بعد از شام یک پیرمرد فرتوت شائبه جاسوسی اضافه کنید) توصیه هایی که تلعیق و کشش را تا بی نهایت امتداد می داد و هر رخداد را با اضطرابی بی پایان به رخدادهای بعد موکول می کرد. این روش باعث می شد تا هر نشانه(پیپ) به نهایتی از فراشد وهمخوانی حتی به سمت احتمالات فرا واقعی سوق داده شود وبا تلنگری به خدمت رویدادی در« تربیت» متن درآید. تربیت را برای این باید گوشزد کرد چون این موضوع یعنی حتی جنس و نوع برخورد با هر نشانه نیز در سیطره فضای کلی متن شکل می گیرد و رنگ وبوی خاص متن را جذب می کند واضافه می کنم که این یک فرایند باز، کاملا بسته ومعطوف به شرایط خوانش یا به قولی دمکراتیک نیست.
موضوع قابل طرح بعد بحث نقض قطعیت ارجاعات است که بیشترین انرژی متن را صرف خود کرده ست. بهترین راه یعنی همان روش متن، ترویج این ایده است که صداقت و سلامت راوی را مورد تردید قرارداده با به خدمت گرفتن موقعیت پارانوئیک ویا تاکید برتاویل نشانه و دامن زدن به ابهام احتمالات به پیشنهاد حدی از خوانش می پردازد که در موقعیت های معمول امکان پذیر نیست. اصولا در این نوع خوانش نشانه بر مصداق ارجحیت یافته و تصویر درآن به تصور یا توهم تبدیل می شود. دراین موقعیت دید ازکارکرد قطعی که به فهم می انجامد خالی شده به عدم قطعیتی بنیادین دامن می زند وداوری و واقعیت رخدادها را از یک سوء تفاهم به سوء تفاهم بعدی به تعویق می اندازد. « نگران نباش! فهم همیشه حرکت از سوء تفاهمی به سوء تفاهم دیگر است.باشد.۸۶».
تجربه ی بازی با الگوها و ساختار های قبلی را به کار بسته به سیالیت وشکل گریزی خویش صحه می گذارد « به این نتیجه رسیدم که هر شکلی محکوم به نابودی است.۱۴۲» بازی و جابجایی روایت گر در حوزه ضمایر امکانی را به بار می اورد که تمام ضمایر به کمک «من ِ» راوی بیایند و روایت را سامان دهند و چیزی که به این آشفتگی ضمایر درمتن منطق می بخشد چیزی جز همزاد پنداری های بی شمار راوی با شخصیت های برجسته متون قبلی (ارواح ادبی و سینمایی) که با کمی دستکاری جذب متن قصه شده اند، نیست. بله، به جای اینکه خواننده با کارکترها همزاد پنداری کند راوی به این کار پرداخته وبا ایجاد شرایطی سلبی وجه متکثری به این آینه گردانی داده است:« ودیدن همان امری است که شما را به فاعل شناسا یی بدل می کند و بالاترین مرحله شناخت امر مطلق است ؛ یعنی همان مرگ ص۱۲۳» این آگاهی باعث می شود تا متن همواره بر ناتمامی وموکول ومعلق به آینده ماندن در جهت بقای خویش تاکید کند.( هرگز کلاغه به لونش نمی رسید) والبته نا گفته پیداست که گرفتن مکان(بی وطنی) نیز به این سرگیجه معلق کمک زیادی خواهد کرد. مکان که عنصری ساماندهنده ست و می تواند همچون بستری(برج) زیر پای هرآشفتگی نظم بخشی کند نیز چیزی جز نشانه ای قابل تاویل نیست: « شهر واقعی نامسکون است. شهرِ واقعی در صدای گربه ای گم می شود و درخنده تک شاخی باز پیدا می شود. شهر واقعی کلمه است. شهر واقعی زیر برف است. شهر واقعی من اَم . ص۴۵»
وقتی موتیف های آزاد یک متن بر اقلیت موتیف های مقید چیره شوند ما با هزاران روایت و پاره روایت گرداگرد یک پنهان کاری (سانسور) مواجهیم« می خواست شعورش را مختل کند تا درد را احساس نکند ۶۴» اگر نخواهیم نوعی نقطه عزیمت یا تکیه گاه برای متن بتراشیم حداقل می توان به اضطراب (طعنه ای به ترس و لرز کیرکه گور) واجباری اشاره کرد؟ چرا که وقتی می گویم «چرا» شهرزاد را نبش قبر کرده ایم و وقتی قربانی، « مده آ» را؟ .
راه رفتن بر گورها و همراه موبی دیک (نهنگ سفید) نفس کشیدن زیر یخهای قطبی، سرگردانی و تن دادن به تمام آنچه ضد قهرمان سازی به آن امکان می دهد یعنی خالی شدن از شکوه و اقتدار نام خاص:« برای شروع به چند شخصیت کاملا کلاسیک احتیاج دارد: زن زانیه، پدر کش، دروغگو،آنارشیست، مادام الخمر و این طورآدمها ۷۵».
گفتن یا نگفتن؟ در شرایطی که بپذیریم « رنج هیچ کس بزرگ تراز دیگری نیست» چه شکلی پیدا می کند؟ درباره تعهد و ادبیات متعهد حرف زدن وقتی به این سئوال فکر می کنیم که چه چیز می تواند معنا داشته یا مورد توجه قرار گیرد وقتی فکر کنیم که تمام کلمات(حتی خود تعهد) می تواند در موقعیت های کور(خوانش، استعاره مرده) قرار گیرند: « مثل همان حسی که شما یک معتاد خیابانی را نشئه می بینید وآن وقت ناگهان متوجه می شوید که شما هیچ ارزشی برای او ندارید؛ یعنی هیچ چیز برای او هیچ ارزشی ندارد و همین تکانتان می دهد. مثل این که وسطِ خیابانی که هر روزاز آن رد می شدید، می بینید یک آسمان خراش بزرگ قرار دارد و تمام این مدت – ده سال، پنج سال یا چهل سال متوجه اش نبوده اید؛ اما پس چطور از خیابان رد می شدید در حالیکه یک آسمان خراش راهتان را سد کرده بوده است؟ .۱۴۱ص» وغبار زدایی از روی کلمات، زبان ومفاهیم کلیشه ای تا چه حد می تواند به خوانش و تلقی ما ازحضورمان در جهان معنا دهد؟ بله واقعیت این است دنیای احتمالات دنیای کورهاست. « به راحتی می توانم از روی بوی توی هوا، یک ساعتِ دست ساز سوئیسی را از یک ساعت دیجیتال آلمانی تشخیص دهم، کافی است به عقربه ی ساعت شمار ساعتی دست بزنم تا بفهمم اشکال از کدام چر خدنده اش است ۱۶۳»
نوشتار پارانوییک یعنی پیشنهاد تاریکی و تمرین خوانش احتمالات کور زبانی. خوانشی که معطوف به داشته های خواننده، آموزش متن و شهود گره های زبانیست. جایی که نامها قیام می کنند وارواح سرگردان با بی قیدی در متن پرسه می زنند. جایی ست که به این اندوخته ها دستبردزده شده و گاهن با جابه جایی هایی که از امکان مشابهت یا تداعی های مجاورتی سود جسته به ترکیب ناسازه وار این شمایل ها امکان می بخشد تا سوء تفاهمات را به حد دیگری از امکان دید و تاویل پرتاب کند. مثل وقتی راوی چراغ های راهنمایی را سرهای بر نیزه در چهار سو می بیند یا وقتی یک ساعت مچی را بیمارگونه این گونه توصیف می کند: « متوجه شدم چند کرم روی زخم پشت دست راست اش دارند وول می خورند.۱۲۸»
سرد نویسی هم یکی از محورهایست که می شود سر فصل وار به آن اشاره کرد و سرچشمه اش را جایی در نوشتارکافکا جست:« نویسنده ای که خلاقیتش را بیش از آن ها معطوف به اثرش کند ، به خویش تن معطوف کرده است، به شدت خود شیفته و درعین حال واقع بین است .خودش می گوید کتاب را دوستان نزدیک اَش هم نتوانسته اند تا به آخر بخوانند۱۳۷.»
هیچکاک عادت داشت در خلال فیلمبرداری از یکی سکانس های فیلمش از مقابل دوربین بگذرد و این کار را همچون یک امضاء در بیشتر آثارش تکرارمی کرد شاید بشود این حرکت را با یک رمزپنهان در یک «کارت پستال» که حامل پیامی خاص برای شخصی خاص است مقایسه کرد و بر تاویل های بی انتهای این حرکت اشاره کرد. می شود به گربه هایی که آزادانه وهرمس وار درسرتا سر« طرح کودتا در سه ضربه» وحتی « ده مرده» پرسه می زنند و از هر گوشه ای سرک می کشند نیزاز این جهت توجه بیشتری کرد. « رمان برای او نه ابزاری برای جاودانگی که تاییدِ فنا پذیری او است، از همین رو آن را یک اثرِ ادبی نمی داند ؛ بل که پیغامی حیاتی به شمار می آورد که باید در بطری انداخته شده، ناامیدانه در خاک دفن شود؛ شاید روزی آن کاپیتان جسورِ مونث که اتفاقا دارد گوری برای ماهی ِ مرده اش می کند؛ آن را بیابد و نجات اش دهد ؛ خیالی که چون خود رمان محکوم به شکست است ؛ اما نویسنده چنان فرسوده است که تنها ظهور مسیح می تواند وادارش کند خاکسترِ سیگارش را بتکاند.{این ها را برای تو نوشته ام؛ تمهیدی ادبی نیست!}ص.۱۵۹».
فرهاد اکبرزاده
پی نوشت
* ص ۱۱۸ از کتاب
* هارولد بلوم اعتقاد داشت که دلهره تاثیر پذیری درادبیات ،اصلی ترین دلهره ی اندیشه مدرن است.
برای آشنایی بیشتر نگاه کنید به :ص۴۶۱ ساختار و تاوئل متن / بابک اخمدی /نشر مرکز
منبع : آتی بان


همچنین مشاهده کنید