شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


نمایش ولعی بی پایان


نمایش ولعی بی پایان
«نمایش ولعی بی پایان »
یاداشتی بر : بطالت
احسان نوروزی
نشر چشمه
زیستن در جهان پسا سرمایه داری متاخر منجر به بروز متونی می شود که انگاره تولید را به مثابه اقدامی دشوار یا در برخی شرایط ناممکن انگاشته و به ناگزیر چاره ای جز مصرف متون دیگر در خود ندیده و به آیرونی و هجو پناه می برند . آیرونی گریز ناپذیرترین پیشنهاد زیستن در این فضاست. آیرونی ها با مصرف سوژه های پیشین همواره کنشمندی خود را نه به مثابه اقدام و یا عمل قهرمانانه بلکه در پوشش های هجوآمیز و بی عمل ترسیم می کنند.
در این متون بهترین جا برای بروز قصه قبرستان ها یا دانشگاه ها به مثابه ذخایر بی پایان سوژه های قابل هجوند که ویژه گی ناسازگون جهان پیرامون را تنها در کارکرد آیرونیک متن بروز می دهند . خود نگری آیرونی باعث می شود تا سوژه همواره خود را به عنوان مرجع بازشناسی و بازیابی آگاهی جدید در نظمی نویافته مورد تحلیل قرار دهد و این روند خوداندیشانه را تا قلب برخی تابو ها پیش براند و این انتقاد بی پایان از خود و مطایبه پایان ناپذیر، می تواند در این شکل از نوشتار تا بی نهایت ادامه یابد. اقتدار گریزی همواره در ذات این کنش بازیگوشانه نهفته است .هر چند که بر سر نیهلیستی بودن این کنش و خلق غیر اخلاقی هنرمند، جدالی قدیمی نهفته است اما می توان به بخش های دیگری از این عملکرد در سایه تحلیل متنی مثل " بطالت " اندیشید . رازی که در آیرونی وجود دارد و در "بطالت " نیز می توان آن را پی گرفت نوعی تعادل میان تضاد هاست که متن را همواره از کنشمندی و دست زدن به اقدام برای پایان بخشی شرایط مورد انتقاد موجود، باز می دارد و با کاربست نوعی " امر خنثی " در بطن روند انتقاد همه چیز را به حرافی بی پایان نزدیک می کند. قرار دادن شخصیت اصلی قصه در یک کتابخانه به مثابه زندان و خوراندن متون مختلف به عنوان غذا، بر همین روند اوتیسمی اشاره دارد و این ریخت و پاش نامها و صحنه های مختلف آدم را یاد تیزرهای تبلیغاتی می اندازد که چند جوان، بی مهابا در حال پرکردن سبد های خرید خود در یک فروشگاه بزرگ اند و با پرتاب ها و بازیگوشی خود نوعی نمایش دیدنی از ولعی بی پایان را به بارمی آورند که در چند کلیپ معروف نیز از این موتیف استفاده شده است . مصرف بی مهابای نامها به مثابه ذخایر موجود و مزدوج کردن پروست و پینوکیو نیز از همین امکان تعبیه شده در استراتژی مورد بحث حکایت دارد. جهان ترسیم شده در "بطالت " به ناگزیر باید خود را به یک مکان تبعید کرده و با مصرف روایت های موجود در آن مکان به حیات خود ادامه دهد . این مکان باید به نوعی در روایت های مختلف گسترش یابد. مثلا یک زیر زمین می تواند در روند تحلیلی، خرده روایت های پنهان و سرکوب شده یک جامعه را در خود جمع کرده و به مصرف برساند و هر روایت که می تواند در این مکان بروز و ظهور یابد، در آن به بازی فرا خوانده شود.« بعد از کشف زیرزمین بود که از چیزی به اسم تخیل می شد حرف زد ، هر چند تخیل زیر زمینی همیشه باید نگران سقف های کوتاه باشد .ص۵۳»
مکان هایی مثل دانشکده هنر که می تواند برای یک نویسنده بازیگوش با دست و دلبازی هر چه تمام تر موتیف و خرده روایت تولید کند، از جمله امکاناتی است که " احسان نوروزی " با فرصت طلبی و تیز بینی قابل ستایشی بهترین بهره را از آن برده است. به همین شکل کتابخانه ، زیر زمین ، خانواده و از همه مهمتر قبرستان . قبرستان بهترین جا برای جمع آوری ،احضار ارواح و نام های بی کنش است که می توان آنها را بدون هیچ اعتراضی در کنار هم خواباند و کلیت را به مثابه امری انتقاد ناپذیر، دست نخورده باقی گذاشت. رفتار این متون من را به عنوان خواننده همیشه به یاد رپ های آمریکایی می اندازد. با آن جهان به شدت محدود به کلوب های شبانه و انتقاد های در حد خود مجنون پنداری و تشبیه جامعه به یک تیمارستان. آنها همواره با ولعی بی پایان در حال مصرف هر چیز قابل بازیافت در اشعار و ترانه های خویشند، و با تکان هایی که به دست خود می دهند گویی می خواهند هر چیز در دسترس را به درون گفتمان بلاغی خود پرتاب کنند، بدون این که بتوانند رقابت خود را به جایی وسیع تر از یک کلوب شبانه و یا مشتی جوان سرخوش و مغمون انتقال دهند. آنها همواره درون فضایی که برای خود تعریف می کنند «اپوخه» شده اند و در حالی که هر نوع فاعلیت را به ریشخند گرفته اند چهره ای انتقادی را همچون یک فیگور حفظ می کنند و هرگز پا را فراتر از آن فروشگاه بزرگ و محبوبشان نگذاشته و در همان جا به مقایسه و ریشخند مشغولند. با تمام این حرفها متن «بطالت» متنی به شدت غنی و جذاب است و این فربه شدگی نیز، نه به خاطر تولید مفاهیم جدید یا روندی روزه دار در کشاندن بازی به خلاء، بلکه به دلیل همان روند مغذی سازی از طریق مصرف نام و ایده های پرانرژی ست. چیزی که می شود در مورد این متن گفت بیشتر به واژه بلاغت در مونتاژ گسترده ای از خرده روایت ها و نامها و ایده ها باز می گردد. گاهی ما در یک صفحه به اندازه یک رمان مفصل به این سو و آن سو پرتاب می شویم و گاهی در مواجه با برخی ایده ها، با نقاط نا اندیشیده ای در خود مواجه می شویم و آنقدر پیش می رویم تا کسی صدایمان بزند و از خود جدایمان کند.
« انگار دورم رو اتاقکی شیشه ای حائل کرده باشه که امواج صدارو بازتاب بدن، صداهایی که قراره قطعه ای موسیقی باشن در گوشم به هم می پیچند، لقاح می کنند و امواجی جدید می آفرینند و خودم را تصور می کنم که در نیم کره ی شیشه ای میان امواج می لولم و وقتی کودک همسایه نیم کره را تکان می دهد تا شن ها آرام از گنبد به کف نیم کره بریزند ،در چیزی لزج غوطه می خورم و پا که می زنم و بالا می آیم خود را در برکه ای می بینم که شتر ها کنارش ایستاده و آب می خورند و هفت تیرکشی غبار گرفته آنها را هی می کند و مرا که می بیند بدون تعجب فقط به تپه ای اشاره می کند و چیزی به عبری می گوید .پی صدا را تا بالای تپه می گیرم و دیگه نیازی به دیدن اون ور تپه نیست تا بفهمم که این چیزی نیست جز نوای جنیس جاپلین که روی صحنه رفته و داره برای کسی دست تکون می ده .۴۸ص»
موضع دیگری که می شود در همین رابطه بدان پرداخت استفاده از زبان روز مره و سود جویی از فاصله انتقادی آن با زبان رسمی ست که برای آن هم می شود از مثال های جالبی استفاده کرد. (زبان اقلیت؟) بهترین نمونه دم دست استفاده مصادره به مطلوب شده از این زبان را می توان در مکالمات مجریان جوان شوهای تلویزیونی امثال "فرزاد حسنی" دید که با چاکریم مخلصیم و به کار گیری گیم زبانی مرسوم و به روز جوانان همواره سعی در نوعی "خود پسر خاله سازی " با مخاطبان خویش را دارند و این ظرفیت صمیمی سازی را به شدت به نفع محبوبیت خویش جعل ساخته اند. موضوع دیگری که می شود به آن اشاره کرد موضع آلودگی و آلوده انگاری ست که این متون با تزریق آلودگی و نا مشروعیت (منفیت) به نفس کنش های در خود ماندگار سعی در بروز آن به عنوان موضعی انتقادی دارند. برای این موضوع نیز می شود به دیوار نوشته های شهر نیویورک اشاره کرد آنجا که نفس کنش آلوده سازی با توجه به بی اثر بودن آن به عنوان یک منظر در دل تمام مناظر شیک و براق سر برمی آورد و تقابلی را مهیا می کند با فضایی که به شدت به محدوده استاندارهای جهان سرمایه داری مقیدند. این ایده که خانواده و جامعه به عنوان دو بستر برای پیگری موضوعات روانکاوی و مارکسیستی (در متن تشکرات نانوشته کتاب به رسم تیتراژ پایانی فیلم های سینمایی "دلوز" جایگاه ویژه ای خواهد داشت) در جایی می توانند مورد بازخواست واقع شوند که فرد خود را به عنوان یک سپتوم به آن سیستم ها تحمیل کند، در اتخاذ این استراتژی سهمی غیر قابل چشم پوشی دارد . پس روش متن در اتخاذ این "هپلی منشی" همواره در مواجه با این دو کلان مفهوم به عنوان مراجع و بستر سازان تولید نوعی "بچه ی بد ِ طرد شده " در خود به بار می آورد . پس خود اندیشی و به خود مشغولی در این اثنا به آن منش سارتری باز می گردد که به خود فحش می دهم تا انسان را زیر سئوال ببرم و یا در شکل دیگر خود را آلوده می کنم تا اعتراض کنم .
بعد از مصرف نامها و مکان ها ،لحن (لحن جلعی متون مقدس ) نوبت به ایده ها می رسد. نویسنده در این روند روایی سازی ، برخی از پر بحث ترین مفاهیم روز فلسفی را به بازی فرا می خواند و در قالب شخصیت / روایت به انجماد در می آورد. چیزی مثل جهان / متن که در کتابخانه به بازی گرفته شد و یا مقوله ای مثل " پیام" که در قالب یک شخصیت /مفهوم با آن زائده فراموش نشدنی اش به کار گرفته می شود .پیام به تدریج از محتوا ی انسانی خود خالی می شود و در نهایت روی سی دی نقش می بندد. چیزی که در این روند شکل می گیرد حرکتی ست از سخت افزار به سمت نرم افزار، یا بهتر است کمی کلاسیک تر نگاه کنیم و بگوییم از طبیعت به سمت فرهنگ. و در جای دیگر همین بازی با نام و محتوای آن، با دختری به نام نیاز ادامه می یابد و به صورت یک شگرد تثبیت می شود.
گره ها و مواضع بی شماری در متن رخ می دهد که نمی شود یک یک بدان پرداخت اما می شود در سایه همان فیگور های کلی که در بالا بدان اشاره شد، به منش کلی متن چشم دوخت هر چند که این مشابهت ها نمی تواند مانع از گفتن این حرف شود که با این وجود متن "بطالت" فاصله قابل توجهی را از متون تولید شده مشابه در سالهای اخیر گرفته است. متونی که هنوز درحد همان ایده های تجربی در جا زده اند و بیشتر با همان بر چسب داستان های" پست مدرن " نام گذاری می شوند که نمی توان فهمید این برچسب یک ریشخند است یا ستایش .
فرهاد اکبرزاده
منبع : آتی بان


همچنین مشاهده کنید