پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


سن میکله یه خروس داشت


سن میکله یه خروس داشت
« سن میکله یه خروس داشت »
یاداشتی بر:مونته دیدیو کوه خدا
اری دِلوکا
مهدی سحابی
نشر مرکز
فرهاد اکبرزاده
ژولیا کریستوا با صورت بندی گفتمان منیپه یی (منتسب به منیپوس گاداره فیلسوف قرن سوم ق. م) با گوشه چشمی به مکالمه گرایی باختینی به طرح گسترده ای در ارتباط ستیز جویانه با آنچه تک گویه گرایی حماسی اش می خواند پرداخته و در راستای ایده کارناوالی باختین در جهت آزاد سازی سخن از قیود تاریخی اش به سمت فضایی آزاد گرایش عمیقی به دام انداختن موقعیت های «انحصاری»دارد.اوازگوشزد کردن این نکته فرو گذاری نمی کند که درحوزه ی «متون» منیپه یی، گزنده گویی ، حدیث نفس، و دیگر خرده ژانرهای مجادلاتی مجال جلوه می یابند، کلام هیچ ابایی از آلودن خود ندارد و به این ترتیب از بند«ارزش ها» ی از پیش مفروض آزاد می شود، کلام ، بدون تمایز گذاری میان فضیلت ورذیلت بدون متمایز انگاشتن خود از این فضیلت و رذیلت آنها را به عنوان آفریده های خویش در خود پذیرا می شود. در اینجا مسائل آکادمیک کنار رفته و مسائل«غایی» وجود مطرح می شوند. تعمیم دادن این نظریات که سطوح فلسفی عمیقی را در مواجه و شناختی نزدیک تر با زبان عامه ممکن می کند به همان اندازه صراحت های غیر قابل توضیح دشوارند واین دشواری به خاطر برخورد با گره های انحصاری ست که از برخورد چند سطح آگاهی وزبان ناشی شده اند- می گوید :« ایتالیایی زبانی ست بدون آب دهان در حالی که ناپلی توی دهن با تف همراه است، وکلمه ها را خوب به هم می چسباند،تف را چسب کلمه ها می کند . تف برای تخت کفش خوب نیست ،اما برای زبان محلی چسب خوبی ست.زبان ما هم اصطلاحی دارد که می گوید. زیگه کلپت میت شپایژ یعنی با تف چسباندن»
گفتمان منیپه یی متمایل به فضاحت ها و غرابت ها در زبان است. این نوشتار نوعی ژورنالیسم سیاسی روزگار خود است و گفتمان آن تعارضات سیاسی وایدئولوژیک آن زمانه را منعکس می کند.{را ه افتاد توی کوچه های مونته دیدیو، با دادی که برای فروش جنسش می زند و همیشه مرا به خنده می اندازد « شونه دارم، شونه بزرگ ، شونه کوچیک، پهن وباریک ، شیپیشواش بیان شونه ببرن.» که به ناپلی خوب می شود چون ولنگاری و بی پروایی به اش می آید ،اما فکر نکنم اگر کسی توی خیابان ها به ایتالیایی داد بزند :« شانه دارم، شانه بزرگ ، شانه کوچک ، پهن وباریک . شپشو ها بیایند شانه بخرند » سرتا سر ایتا لیا را هم که زیر پا بگذارد بتواند حتی یک سنجاق سر بفروشد.ص ۵۵}
کریستوا یاداوری می کند که نزد باختین که گفتمان روایی را به گفتمان حماسی مانند می سازد روایت یک تحریم ، یک تک گویه گرایی ، یک مقید سازی رمزگان به یک ، به خدا، است. پس گفتمان حماسی گفتمانی مذهبی و خداشناسانه است .همه روایت های «رئالیستی» تابع منطق صفر و یک روایت های جزمی اند. در حالی که مکالمه گرایی گفتمان منیپه ای مورد اشاره او، فلسفه ی عملی نبردعلیه ایدئالیسم و متافیزیک مذهبی، نبرد علیه حماسه است.«اگر توی ولایت او بود پینوکیو اسمش می شد یوسل و به نشانه وفاداری نسبت به کسی که ساخته بودش همه عمرش چوب باقی می ماند۷۱»
البته در مسئله اساسی در اینجا حدود روایت گری در قالب اول شخص است که می تواند به شائبه جزمیت منجر شود در حالی که در نوشتار"اری دلوکا" این جزمیت به واسطه چند سطحی شدن نظام نشانه یی به نسبی سازی متن منتهی شده است. « جیغ و داد وسرو صدایی که می شنوم ناپلی ست ، ناپلی حرف می زنم، اما وقتی می نویسم ایتالیایی می نویسم. بابا می گوید: ایتالیا زندگی می کنیم اما ایتالیایی نیستیم. برای اینکه به این زبان حرف بزنیم باید درس بخوانیم و یادبگیریمش. مثل این که رفته باشی خارج ، رفته باشی آمریکا، اما بدون اینکه سفر کرده ورفته باشی. خیلی از ما ها هیچ وقت ایتالیایی حرف نمی زنند و آخرش هم ناپلی می میرند.۱۸»
مونته دیدیو کوه خدا که جایزه فمنیا را برای اری دلوکا به بار آورد به شکل کلی شامل یاداشتهای پراکنده نوجوانی ناپلی است که در شرایط ویژه ای قرار دارد. این ویژه گی که به تولید همان شرایط انحصاری مورد بحث منجر شده در نویسنده اثر نیز قابل رویت است . در یاداشت مترجم می خوانیم اری دلو کا متولد ناپل ۱۹۵۰ است که در آغاز جوانی به فعالیت های سیاسی رو آورده است و تا ۱۹۷۶ از فعالان گروه چپ افراطی بوده است او حرفه های متعددی از پادویی وکارگری تا بنایی را پشت سر گذاشته و هنوز هم به حرفه بنایی ادامه می دهد که به قول خودش :« به اتکای آن می تواند آزادی عملش را حفظ کند ». موقعیت راوی نوجوان قصه از چند جهت دارای ویژه گی های خاص است که تنهایی به واسطه بیماری مادر وعدم حضور پدر و نفوذ در اعماق جامعه و برخوردی بی واسطه با سطوح مختلف آگاهی( واقع شدن دربازی های زبانی مختلف، به تعبیر ویتگن اشتاین ) در مواجه با اصطلا حات و تعابیرعامه از آن جمله اند.
{اوسا اریکو بعد روزنامه را جمع کرد و برای اینکه بحث را تمام کند جمله ای را گفت که یک نجار باید برای لعنت چشم حسود بگوید :« سن جوزه خودت رندشون کن». یعنی که یا سن جوزپه، رنده ای بکش واین چرت و پرت های ما را بریز بیرون}
فرهاد اکبرزاده
پی نوشت ها
کلام،مکالمه و رمان/ ژولیا کریستوا/ به سوی پسامدرن / تدوین ترجمه پیام یزدانجو/ نشر مرکز


همچنین مشاهده کنید