چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

منـطـق متناقض نما


منـطـق متناقض نما
مقاله کوتاهی که خواهید خواند نه از نوشته های مهم جان پری فیلسوف امریکایی است و نه برای شناساندن وی برگردانده شده است. وجه برگرداندن این نوشتار وجود فانوس کوچکی است در آن که ما را بیش و پیش از بحث به کار خواهد آمد؛ مایی که ساکنان نیمه روشن فرهنگی پرشطح ایم.
اریک فروم در مقاله خود «روانکاوی و بودیسم» تصویری کژ از ماهیت منطق پیش چشم خوانندگانش می نهد، تصویری که به نظر می رسد امروزه هر سخنی درباره «ذن» تابنده آن است حال آن که جز ویرانی برای فهم این مکتب ارمغان نکرده است. بر پایه رأی فروم قواعد منطقی همانند قراردادها و رسوم زبانی فرهنگ به فرهنگ تغییر می کنند:«اغلب مردم می پندارند قواعد درست اندیشیدن قواعدی طبیعی و جهانشمولند، درست همچنان که می اندیشند که زبان «طبیعی» فقط و فقط زبان ایشان است و دیگر زبانها تنها واژگانی متفاوت برای بیان آن چیزی هستند که ایشان اظهار داشته اند. به گمان ایشان آنچه در نظام فرهنگی غیرمنطقی است در همه نظام های دیگر هم غیرمنطقی خواهد بود؛ چرا که با منطق «طبیعی» در تعارض خواهد بود. تمایز منطق ارسطویی با منطق متناقض نما نمونه خوبی از این تفاوت است ‎/‎/‎/ برخلاف منطق ارسطویی منطق دیگری نیز وجود دارد که می توان بدان نام «منطق متناقض نما» داد. بنابراین منطق بر موضوعی همچون الف هم می توان ب را حمل کرد و هم نه - ب را. این منطق، منطقی است که بر اندیشه چینی و هندی، فلسفه هراکلیتوس و دست آخر زیر لوای نام دیالکتیک بر اندیشه هگل و مارکس حاکم بوده است.
لائوتسه (Lao-Tse) اصل بنیادین این منطق را بر ما نمایانده است آنجا که گفته است: واژه هایی که کاملاً صحیح اند، متناقض نما هستند. از چانگ تسه (Chang-Tzu) نیز چنین می شنویم: آنچه یگانه است یگانه است، نیز آنچه که یگانه نیست».
ویرانگری این منطق به اصطلاح متناقض نما به دلیل سست کردن احتمالی منطق نیست زیرا منطق بنیادی محکم دارد و طرفه آنکه اگر از ذن کاری رود جز تصدیق جهانشمولی منطق ارسطویی فروم نخواهد بود. با طرح و سخن از چیزی همچون منطق متناقض نما تنها از فهم درست تجربه ای باز خواهیم ماند که متناقض نماهای ذن می کوشند به شنونده خویش انتقال دهند یا در وی بیافرینند.
راست آن است که تمام دلالت و اهمیت متناقض نماهای ذن و همچنین متناقض نماهای هراکلیتوس، کانت و هگل (هر چند به دلایلی متفاوت) به دلیل پیوند آنها با قوانین عدم تناقض و طرد شق ثالث است. لحظه ای ببینیم این متناقض نما ها چه مدلولی برای شنونده ای خواهند داشت که از فرهنگی می آید که در آن منطق متناقض نما حاکم است. متناقض نماهای ذن ساکنان این فرهنگ را برنخواهند آشفت، چرا که هرگز آنها را متناقض نخواهند یافت. اگر چنان باشد که فروم می گوید و منطق از فرهنگی به فرهنگی دیگر تغییر کند آنچه در منطق ما متناقض نما به حساب می آید در منطق دیگر چنین نخواهد بود. بر خلاف نظر فروم چنین نیست. متناقض نماهای ذن به همان اندازه که برای غربیان متناقض اند برای شرقیان نیز متناقض اند. اگر می بینیم شرقیان کمتر از دیدن چنین متناقض نماهایی شگفت زده می شوند تنها از این روی است که ایشان بدان خو کرده تراند. اگر لائوتسه در فرهنگی بار آمده بود که در آن منطق متناقض نما روا می بود وی هرگز نمی گفت واژه هایی که کاملاً صحیح اند، متناقض نما هستند! وقتی متناقض نمایی منطقی شود دیگر متناقض نما نخواهد بود. بی گمان کسی که از افسون ماهیت متناقض نمای جمله هایی مانند « آنچه یگانه است یگانه است، نیز آنچه که یگانه نیست» در امان مانده باشد خواهد یافت که چنین سخنانی اساساً غیرقابل فهم اند. افزون بر این اگر قرار باشد این متناقض نماها به تجربه روشن شدگی (Satori) بینجامند باید چنین شگفتی ای را هم سبب شوند، شگفتی ای که هرگز بر کسی که با متناقض نمای فروم می اندیشد حادث نمی شود.
منطق مانند ریاضیات در همه فرهنگ ها یکی است. این دو بر همانگویی (Tautology) استواراند و ماهیت صدق شان را از آن می ستانند. بی گمان هر نظامی ممکن است که بر خطا باشد یا بیش از اندازه محدود باشد اما همیشه می توان آن را تقویت کرد و یا بسط داد، همان گونه که در نظامهای ارسطو و اقلیدس روی داد. رشته منطق نیز از این قاعده بیرون نبوده و به راه هایی نه چندان روشن توسعه یافته است، تا آنجا که فیلسوفانی مثل هگل اصطلاح «منطق» را به شیوه ای متفاوت و ناروشن به کار بسته اند. با این همه فروم با سخن از منطق های مختلفی که همگی به یک اندازه معتبر اند، تو گویی منطق های مختلفی وجود دارند، تنها گره را کورتر و فهم را آشفته تر نموده است.
از آنجا که منطق مانند ریاضیات کاملاً تحلیلی و نه ترکیبی، است سخن از این که ای بسا تجربه ای در نظامی منطقی باشد و در نظامی دیگر غیرمنطقی حاصلی جز تارتر کردن موضوع بحث ندارد. به نظر فروم این تفاوت را می توان با کمک مفهوم فرویدی دوسودایی (Ambivalence) توضیح داد. وی چنین می گوید: «مفهوم دوسودایی در آرای فروید نمونه خوبی است. بنا بر رأی فروید انسان می تواند در زمانی واحد واجد دو حس عشق و نفرت باشد. این تجربه که از منظر منطق متناقض نما کاملاً «منطقی» است از نظرگاه منطق ارسطویی یکسر بی معنا است. در نتیجه به سختی کسی می تواند از احساس دوسودایی آگاهی یابد. آدمیان نمی توانند در یک زمان هم به عشق آگاهی داشته باشند و هم به نفرت زیرا کاملاً بی معنا است که کسی در زمان واحد دارای دو حس نقیض هم باشد.»
فروم احتمالاً درست می گوید که عموماً کسی نمی تواند به دوسودایی آگاه شود اما چنین می نماید که وی سرنا را از سر گشادش می دمد و منطق ارسطویی را علت این سختی می انگارد. وقتی دچار دوسودایی می شویم و حس می کنیم نسبت به کسی همزمان دو احساس کاملاً متناقض داریم عقل حکم می کند احوال خود را بکاویم و ببینیم آیا آن دو حس واقعاً متناقض هستند، نه این که منطق ارسطویی را ایراددار تلقی کنیم. کار فروم مثل داستان آن کسی است که اشیایی را با دو روش مختلف شمرده و به دو پاسخ متفاوت رسیده است اما به جای آن که بگوید اشتباه کرده است نتیجه می گیرد که در فرهنگی زندگی می کند که ساکنانش دلبخواه تصمیم گرفته اند مجموعه قواعد ریاضیاتی ای را به کار بگیرند متفاوت با قواعدی که او در محاسبه به کار بسته است.
به نظر می رسد نکته ای که فروم باید اظهار نماید این است که قواعد منطقی همچون قواعد نحو زبان به گونه ای تفکر مفهومی پشت گرم دارند و ذن، به قول سوزوکی (D.T.Suzuki) [ذن شناس معروف]، برای این که به ما یاد بدهد با شکم خویش بیندیشیم باید با متناقض نماهای خلاف هر گونه منطقی پیش روی بنهد، چرا که منطق بافتار نگهدارنده هر جامه مفهومی ای است. هر منطق متناقض نمایی تمامی اثری را که این چنین از ذن انتظار می رود خنثی می کند. این منطق متناقض نما بارها و بارها بیش از منطق نامتناقض نما سد راه ذن آموزان مبتدی خواهد بود.
John Perry, Paradoxical Logic, Philosophy East and
جان پری
ترجمه : رضا مثمر
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید