سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

فلسفه نیچه در خواست قدرت


فلسفه نیچه در خواست قدرت
یادداشت های منتشرناشده نیچه در کنار اظهاراتی همچون «من چترم را فراموش کرده ام» حاوی طرح های چندی برای مضامین و درونمایه های کتابی نیز هستند که بنا بود «خواست قدرت» نام گیرد. در برخی از این طرح ها، عنوان فرعی «کوششی برای بازارزشگذاری همه ارزش ها» نیز به چشم می خورد. پس از مرگ نیچه، خواهر او الیزابت فورستر- نیچه (یک نازی تمام عیار و دوست هیتلر) مجموعه یی از یادداشت های منتشرناشده نیچه در فاصله سال های ۱۸۸۸-۱۸۸۳ را جمع آوری کرد و در کتابی با عنوان خواست قدرت آنها را به چاپ رساند؛ مجموعه یی که بعدها و به ویژه تحت تاثیر تلقی هایدگر از این کتاب به مثابه شاهکار نیچه، در نظر بسیاری چونان شاهکار بی چون و چرای نیچه خودنمایی کرد. هایدگر خود در درسگفتارهای دهه ۱۹۳۰ و اوایل ۱۹۴۰اش درباره نیچه، که بعدها در کتابی با عنوان «نیچه» به چاپ رسید، تمامی آن نوشته هایی را که نیچه خود منتشر کرده است، صرفاً به عنوان بستر و پس زمینه یی می شمارد که راه را برای بیان شکل نهایی و حقیقی فلسفه نیچه در خواست قدرت هموار ساختند. در واقع به نظر هایدگر، فلسفه حقیقی نیچه را باید در این یادداشت های منتشرناشده گردآمده در کتاب خواست قدرت یافت.
با این همه، امروزه ما می دانیم که نیچه نه تنها پروژه خواست قدرت را در سال ۱۸۸۸ رها کرد، بلکه همچنین می دانیم بیش از سه چهارم از ۱۰۶۷ گزین گویه یی که در کتاب خواست قدرت گردآوری شده در شمار آن یادداشت هایی قرار دارند که نیچه هرگز قصد انتشار آنها را به هیچ شکلی نداشت (و آن گونه که من در طول این مقاله نشان خواهم داد، نیچه دلایل کاملاً موجهی نیز برای کنار نهادن این پروژه و چاپ نکردن این دستنوشته ها داشته است). از این رو، امروزه به نظر می رسد برای فهم اندیشه های نیچه و یافتن فلسفه حقیقی او باید به آثار منتشرشده او در زمان حیاتش رجوع کنیم.
از این رو به نظر می رسد تنها توجیه و دلیل قانع کننده یی که امروزه می توان برای بحث نیچه به روایت هایدگر مطرح ساخت، فهم اندیشه های خود هایدگر است. افزون بر آنکه این روایت هایدگری از نیچه، تاثیر قابل توجهی بر متفکران پست مدرن فرانسه داشته و بدین لحاظ نیز بحث از نیچه خواست قدرت از اهمیت بسیاری برخوردار است. در نظر نیچه هایدگر «جهان حقیقی»، صرف افسانه یی بیشتر نیست (WP:۵۶۸)۱ اما تنها جهان حقیقی افسانه نیست، جهان روزمره و به تعبیر برخی فیلسوفان، جهان زندگی نیز در نظر نیچه افسانه یی است؛ افسانه یی حاصل ملاحظات منفعت گرایانه ما در مقام موجوداتی کنشگر و اهل عمل که نیازها و امیال خاصی دارد. پس در این صورت از جهان ما، سوای این افسانه ها چه می ماند؟
فیلسوفان معمولاً جهان روزمره و پدیداری ما را، جهان تغییر، صیرورت، کثرت، تقابل، تناقض و جنگ می دانند. (خصایصی که معمولاً دلیلی برای نفی و خوارداشت جهان در اختیار انسان می نهند.) افزون بر این به نظر نیچه، این شوند به یکسره عاری از هر هدف یا غایتی است. اما چرا؟ از آنجایی که به نظر نیچه، جهان مخلوق هیچ خدایی نیست، بنابراین چنین جهانی باید از ازل وجود داشته باشد. در این صورت، هر امکان قابل تصوری در طول این زمان بی نهایت لزوماً متحقق شده و بنابراین اگر جهان هدف یا غایتی از پیش معین داشته است (به اصطلاح اگر چیزی همچون «غایت و پایان تاریخ» داشته است)، تاکنون باید به این هدف و غایت رسیده باشد و جریان امور در جهان یکسره فرجام یافته باشد. (روشن است که این استدلال چندان استحکامی ندارد و به نظر نمی رسد نیچه خود نیز آن را هرگز به عنوان یک استدلال واقعی لحاظ کرده باشد.)
اکنون جای یک سوال هست. عناصر سازنده اصلی این جریان بی پایان شوند و صیرورت چیستند؟ موجودات، یعنی همان اعیان و اشیایی که در تجربه روزمره مان با آنها مواجه می شویم؟ نه، این اشیا صرفاً توهمات و افسانه هایی اند برساخته نیازها و اعمال ما. (WP,۵۱۷) به معنای دقیق کلمه، اجزای سازنده نهایی و بنیادین واقعیت، کوانتوم های نیرو و به تعبیری خود نیرو هستند. اما نیچه از به کار بردن واژه نیرو به عنوان یک مفهوم بنیادی در علم، به دلیل نابسندگی کافی آن چندان خرسندی ندارد. نیرو در نظر نیچه از دو جهت نابسنده است؛ نخست (بدان گونه که شوپنهاور نیز پیشتر مطرح ساخته است) از آن رو که واژه نیرو به خودی خود برای ما معنایی ندارد. تنها معنای محصل از نیرو برای ما، معنایی است که ما از آن تجربه داریم، یعنی اراده. به تعبیر دیگر ما نیرو را صرفاً در قالب اراده می توانیم بفهمیم. «نیرویی که قادر به تصور آن نباشیم، واژه یی توخالی است و باید در قلمرو علم هیچ حق شهروندی برای آن قائل نشویم.» (WP,۶۲۱) نتیجه اینکه «مفهوم نیرو که فیزیکدانان ما از طریق آن... جهان را آفریده اند، هنوز نیازمند تکمیل است؛ یک اراده درونی باید بدان نسبت داده شود.» (WP,۶۱۹) دوم از آنجایی که قلمروهای نیرو در جهان فیزیکی لزوماً در حالت موازنه و هماهنگی نسبت به یکدیگر قرار گرفته اند، در این صورت مفهوم نیرو به خودی خود نمی تواند واقعیت مسلم و روشن آنچه به تعبیری استعاری می توان «تناقض» یا «جنگ» خواند، را بیان کند. نتیجه اینکه، ماهیت سرشت کوانتوم های سازنده جهان را نه تنها بر حسب قدرت، که باید بر حسب «خواست قدرت» توصیف کرد. (همان) «این جهان چیزی جز خواست قدرت نیست - و نه هیچ چیز دیگر، خود شما نیز این خواست قدرت اید - و نه هیچ چیز دیگر.» (WP,۱۰۶۷)
اما چرا نیچه به جای خواست زندگی (خواست تداوم زندگی و بقای) شوپنهاوری، مفهوم خواست قدرت را وارد فلسفه خود می سازد؟ به نظر نیچه، از آنجایی که ماندگارترین چیزها همواره ساده ترین آنها هستند، خواست زندگی شوپنهاوری به تنهایی نمی تواند ظهور سیستم های پیچیده را تبیین کند. (WP,۶۸۴) درست است که برای قدرت، زندگی و بقا شرط لازم است، اما نکته اینجاست که بقا نه هدف، که صرفاً وسیله یی است برای رسیدن به قدرت. (بار دیگر در اینجا نیز روشن است استدلال نیچه چندان ضعیف است که نمی توان تصور کرد او نیز این استدلال را چندان جدی گرفته باشد.)
پی نوشت ؛
۱- منظور از WP، کتاب خواست قدرت است که به شماره بند آن ارجاع داده شده است.
فلسفه نیچه در خواست قدرت
جولین یانگ/ ترجمه؛ امین حامی خواه
جولین یانگ
ترجمه؛ امین حامی خواه
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید