پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


قلم مفت، حرف مفت!


قلم مفت، حرف مفت!
بشکنی ای قلم ای دست اگر / پیچی از خدمت محرومان سر
زنده یاد افراشته
در گاهنامه شماره ٢١١ «راه توده»، تحلیلی از اوضاع ایران با عنوان «دو چشم انداز دربرابر آینده ایران، رفتن به سوی آشتی ملی و یا تدارک یک کودتای سپاهی»۱ درج شده که در نوع خود۲ بیمانند است. تحلیل، پاسخ به تنها پرسشی است که گویا خواننده ای آن را اینگونه درمیان گذاشته است:
«احتمال همکاری جناح راست حاکم با جناح اصطلاح طلب حاکمیت در آینده امکان پذیر است؟»۳.
پاسخ تحلیلگر، بسیار خوب آغاز می شود:
«ما نمی توانیم جناح راست حاکم را یکدست ارزیابی و معرفی کنیم ...»۴، ولی همانجا فراموش می کند که بگوید جناح مقابل آن نیز یکدست نیست و چنین ادامه می دهد:
«اما می توانیم حدس بزنیم که در این طیف [جناح راست حاکم]، آن جناح هایی که توازن به زیان آنها به هم ریخته و خود را در آستانه حذف شدن می بینند آماده شوند که با اصلاح طلبان و با نیروهای خارج از حاکمیت، حتی فراتر از اصلاح طلبان نزدیک شوند. »۵. وی درباره این که چرا آن طیف، خود را در آستانه حذف شدن می بیند (از سوی چه نیرو یا نیروهایی؟) و آمادگی نزدیکی با اصلاح طلبان و با نیروهای خارج از حاکمیت، حتی فراتر از اصلاح طلبان را دارد و نیز درباره این که نیروهای فراتر از اصلاح طلبان کدام نیروها هستند، توضیحی نمی دهد و تنها به این بسنده می کند که « این همان جناحی است که فکر "آشتی ملی" را اکنون و با احتیاط طرح می کند و در نهایت نیز چاره ای جز دنبال کردن آن ندارد.»۶. در این توضیح، «اصلاح طلبان» همچنان یکدست انگاشته شده اند.
تحلیل چنین ادامه می یابد:
«در مقابل، جناحی که احساس می کند دست بالا را پیدا کرده است تن به یک راه حل دمکراتیک و باز کردن دایره حکومت به روی قشرهای اجتماعی خارج از حکومت نمی تواند بدهد. این جناح طرفدار سیاست "جنگی" است.»۷. بی گفتگو، منظور نویسنده در اینجا گروه های پشتیبان یا وابسته به احمدی نژاد دربرگیرنده بخش عمده ای از سپاه پاسداران و بسیج می باشد؛ ولی بازهم روشن نمی کند کدام قشرهای اجتماعی خارج از حاکمیت را می گوید. همچنین، منظور دقیق تحلیلگر از «یک راه حل دمکراتیک» نیز کاملا روشن نیست. با این همه، یک نتیجه درست می گیرد که چندان به اهمیت آن آگاه نیست و چنانکه پس از این خواهیم دید، نتیجه گیری خود را پی نمی گیرد:
«اما همه اینها یک نکته اساسی تر و بنیادین را نشان می دهد:
حفظ ائتلاف طبقه حاکم و حفظ توده های مردم در زیر سلطه این ائتلاف، در چارچوب جمهوری اسلامی، در شکلی که تا کنون این جمهوری داشته، ناممکن شده است.»۸. به عبارت دیگر، صرف نظر از «عامل خارجی» نامساعد یعنی امکان مداخله و یورش امپریالیستی به کشور ما، سایر شرایط اوج گیری جنبش مدنی و اجتماعی فراهم شده و می شود.
تحلیل چنین پی گرفته می شود:
«هم طرح آشتی ملی و هم تحولاتی که در جناح غالب سرمایه‌داری نظامی روی می دهد، همین را نشان می دهد. این نیروی اخیر که در عرصه اقتصادی هیچ شریکی را نمی پذیرد، در عرصه سیاسی نیز حاضر به پذیرش راه حل دمکراتیک نیست. اما از آنجایی که در چارچوب شکل کنونی جمهوری اسلامی یعنی یک دموکراسی نیم بند و وجود انتخابات و مجلس و جناح ها و غیره نمی توان دیگر مانع از ورود مطالبات دیگر قشرهای اجتماعی به عرصه حکومتی شد، این جناح خود را آماده یک راه حل فاشیستی برای حل مشکلی که بر سر راه دارد می کند.» ۹.
نمی دانم آیا «سرمایه داری نظامی» را می توان به عنوان یکی دیگر از گونه های کهنه یا تازه سامانه سرمایه داری مانند «سرمایه داری ملی»، «سرمایه داری بازرگانی»، «سرمایه داری وابسته» یا مانند آنها درنظرگرفت یا نه و آیا این بخش بندی تا چه اندازه علمی ـ طبقاتی است. زیرا در آن صورت و بر پایه الگوی ایرانی حاکمیت می توان از «سرمایه داری آخوندی» یا دیگر گونه های "سرمایه داری" وابسته به صنف نیز سخن راند. این شیوه بخش بندی نه تنها علمی نیست که همانند بخش بندی «طبقات بسته» در سامانه نژادگرا (کاست) می باشد. شاید منظور تحلیلگر، سرمایه گذاری هایی است که در زمینه رزمی به وسیله «سپاه پاسداران» یا سازمان های همانند انجام شده و می شود یا شاید سرمایه گذاری هایی که به وسیله همان سازمان ها در سایر بخش های اقتصادی ـ آبادانی (عمرانی) مانند راهسازی، سدسازی و مانند آن صورت گرفته و می گیرد، مورد نظر وی بوده است.
آیا تحلیلگر با ادعای این که: « ... این نیروی اخیر [سرمایه‌داری نظامی] که در عرصه اقتصادی هیچ شریکی را نمی پذیرد، در عرصه سیاسی نیز حاضر به پذیرش راه حل دمکراتیک نیست.»، به خوانندگان خود نشانی نادرست نمی دهد؟ آیا انحصارگر واقعی اقتصاد ایران، سرمایه بزرگ بازرگانی نیست که در دستان نوکیسگان و خانواده «هزار فامیل» بطور عمده دربرگیرنده گروه رفسنجانی و انبازان وی تمرکز یافته است؟ آیا همین سرمایه داران نیستند که با دستبردهای کلان به درآمدهای ارزی از فروش نفت و صادرات مواد خام، عمده سرمایه شان نه در ایران که در سرتاسر جهان از «شیخک نشین» های اطراف گرفته تا اروپا، ژاپن و حتا کانادا و ایالات متحده به گردش در می آید؟
گرچه « ... نمی توان دیگر مانع از ورود مطالبات دیگر قشرهای اجتماعی به عرصه حکومتی شد...»، چه از نظر درونمایه و چه از نظر شیوه کاربرد زبان آن، جمله ای سرتاپا ناروشن و بی معنی است و باید منظور تحلیلگر را با گمانه زنی دریافت، آیا چنین گزاره ای دلیل شایسته ای برای کشیده شدن جناح به گفته وی «سرمایه داری نظامی» به در پیش گرفتن «یک راه حل فاشیستی» است؟ از دیدگاه علمی، آنگونه که تجربه نشان داده است، اندیشه های فاشیستی هنگامی نیرو می گیرد که براثر بحران های اقتصادی ـ اجتماعی بسیار شدید سامانه سرمایه داری، بخش عمده ای از خرده بورژوازی، سرمایه داری کوچک و حتا متوسط، خرد شده و به طبقات و لایه های پایین تر سرازیر می شوند. این ها بطور عمده همان لایه هایی هستند که «اقتصاد سایه»۱٠ را در کنار اقتصاد سرمایه امپریالیستی گردانده و می گردانند. اقتصادی که در سنجش با اقتصاد سرمایه امپریالیستی از نظر حجم پولی ـ سرمایه ای بسیار کوچک تر بوده، بهره دهی سرمایه پایینی دارد؛ ولی لایه های اجتماعی گسترده ای را دربرمی گیرد. کارفرمایان این اقتصاد را بطور عمده سرمایه داران کوچک و گاه متوسط بخش های کشاورزی، باغداری و صنایع کوچک مانند بسته بندی دربرگرفته و سود آن بطور عمده از بهره کشی نیروی کار کارگران غیر قانونی بدست می آید. در بیشتر کشورهای مادر سرمایه داری «اقتصاد سایه»، به کمک ها و یارانه های دولتی نیز نیازمند است. ورشکستگی و سرریز شدن سرمایه داران کوچک و متوسط هنگام بحران های اقتصادی بزرگ، سرچشمه و زمینه ساز فاشیسم و گردش به راست در بحران های جهان سرمایه داری در آن کشورهاست. در کشور ما، تاکنون با چنین پدیده ای سر و کار نداشته ایم. ما البته همیشه و همواره می توانیم برخی جنبه های فاشیستی ـ آنهم بگونه ای صوری ـ در این یا آن جریان تشخیص دهیم و عبارت «شبه فاشیستی» را درباره شان بکار بریم، ولی از دیدگاه علمی ـ طبقاتی نمی توانیم به این نیروها فاشیست بگوییم. در کشور ما، برخلاف کشورهای مادر سرمایه داری، بحران های اقتصادی ـ اجتماعی بیشتر به چپ گرایش می یابند. اگر منظور تحلیلگر از «یک راه حل فاشیستی»، امکان کودتای نظامی است، آن امر دیگری است که در چارچوب این جستار نمی گنجد. به این ترتیب دنباله سخنان تحلیلگر در این باره که «حذف قانون اساسی از واژگان سپاه پاسداران، تلاش برای سازماندهی بسیج، گدایی رابطه و پذیرش آن از سوی امریکا، جزیی از این راه حل فاشیستی برای عبور از جمهوری اسلامی در شکل کنونی آن است.»۱١، از کمترین ارزش برخوردار است و روشن نیست که « تلاش برای سازماندهی بسیج » در کشوری که در محاصره نیرومندترین نیروی رزمی دشمن تا دندان مسلح قرار گرفته و باید خود را برای رویارویی احتمالی با آن آماده نماید، چه ارتباطی به «راه حل فاشیستی برای عبور از جمهوری اسلامی در شکل کنونی آن» دارد. سخنانی هذیان وار یا از سر مستی!
به این ترتیب، تحلیلگر پس از آسمان ریسمان هایی که هنوز نبافته بدست خواننده می دهد، به یکباره چنین نتیجه گرفته است:
«بنابراین دو چشم انداز بیشتر وجود ندارد: یا رفتن بسوی آشتی ملی و یا رفتن به بسوی یک کودتای نظامی. در این شرایط بازتاب سیاسی نبرد طبقاتی در جامعه ایران را باید در این چشم انداز وسیع، در مبارزه میان این دو خط، این دو مسیر، و جمع آوری نیرو بسود این یا آن دید، نه اینکه چه کسی بیشتر مخالف اصل ۴۴ قانون اساسی است و چه کسی کمتر. این سرنوشت ایران است که سرنوشت اصل ۴۴ را تعیین می کند و نه اصل ۴۴ سرنوشت ایران.
خود جنگی که بر سر اصل ۴۴ قانون اساسی وجود دارد، جزیی از نبردی است که بر سر این دو چشم انداز جریان دارد.»۱۲.
تحلیلگر به هیچکدام از پرسش های زیر که از سوی برخی گروه های گوناگون اجتماعی ـ سیاسی در میان گذاشته شده، کوچک ترین پاسخی نداده است:
ـ چه نیروهایی، بر سر چه چیزهایی با یکدیگر ستیزه داشته اند که اکنون «بسوی آشتی ملی» باید بروند تا کودتای نظامی رخ ندهد؟ آیا این نیروها تنها دربرگیرنده جناح های حاکمیت و پیرامون آن است یا گستره ای بزرگتر دارد؟
ـ آیا شعار «آشتی ملی» در برابر شعار «ائتلاف برای نجات کشور» و با هدف بی اثر نمودن آن در میان گذاشته نشده است؟ و
ـ آیا در میان نهادن این یا آن شعار برای برانگیختن بیشتر مردم برای شرکت در انتخابات نیست؟
ـ آیا سر دادن این شعار، آنهم از سوی نیرویی که نه تنها خود را چپ می داند که مدعی رهبری آن نیز هست، دنباله روی بی قید وشرط از جناحی از حاکمیت یا از آن بدتر نشانه سرسپردگی نیست؟
همچنین روشن می شود که «چه کسی بیشتر مخالف اصل ۴۴ قانون اساسی است و چه کسی کمتر» در برابر چشم اندازی که تحلیلگر پیش روی خواننده می گذارد، چندان اهمیت ندارد! دلیل آن، چنین عنوان می شود:
«این سرنوشت ایران است که سرنوشت اصل ۴۴ را تعیین می کند و نه اصل ۴۴ سرنوشت ایران.»! سخن حکیمانه ای به نظر می آید؛ گرچه در این میان، سرنوشت ایران همچنان میان زمین و آسمان، برجای می ماند! ولی نباید شتاب بی مورد داشت. باید کمی شکیبا بود و دید تحلیلگر دشواری های بوجود آمده را ـ منظورم دشواری های واقعی جامعه نیست که دشواری های قلمی تحلیلگر را می گویم! ـ چگونه حل و فصل می کند:
«... طرفداران هاشمی رفسنجانی که توازن قدرت در حکومت به زیان آنان به هم خورده است از یکسو و اصلاح طلبان که خواهان ورود سرمایه کوچک و متوسط به عرصه قدرت دولتی هستند از سوی دیگر از خصوصی سازی پشتیبانی می کنند. بخشی از نیروهایی نیز که تصور می کنند توزیع مجدد ثروت به توزیع مجدد قدرت خواهد انجامید و توازن کنونی را تغییر خواهد داد از این سیاست پشتیبانی می کنند. در مقابل ائتلاف راست که بورژوازی نظامی دولتی در راس و مرکز آن است عجله ای برای انجام این کار ندارد. این جریان می خواهد خصوصی سازی را اولا در شرایطی انجام دهد که قدرت بطور کامل در دست آن مستقر باشد و حساب و کتابی به جایی و کسی پس ندهد، ثانیا آنجا که این کار را انجام می دهد به اشخاص و شرکت ها و نهادهای شبه دولتی و شبه نظامی وابسته به خود منتقل کنند و ثالثا این کار را فعلا از طریق واگذاری سهام عدالت میان صدها هزارتن پراکنده انجام دهد که از یکسو قدرتی اقتصادی در برابرش شکل نگیرد و از سوی دیگر هر زمان که لازم شد بتوانند این سهام را مفت از چنگ صاحبان کوچک آن بیرون کشیده و بالاخره برای خود موقتا یک پایگاه اجتماعی فراهم کند که به کمک آن بتواند نیروهای دمکراتیک، اصلاح طلب و چپ را سرکوب کند.»۱۳.
نتیجه تحلیل کم کم روشن می شود:
باید از «طرفداران هاشمی رفسنجانی که توازن قدرت در حکومت به زیان آنان به هم خورده است از یکسو و اصلاح طلبان که خواهان ورود سرمایه کوچک و متوسط به عرصه قدرت دولتی هستند از سوی دیگر [و] از خصوصی سازی پشتیبانی» نمود. چه به هر رو خصوصی سازی انجام خواهد شد. دیر یا زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد! و چه بهتر که به وسیله نیروهایی انجام شود که این کار را با هزینه کمتر انجام می دهند. همزمان، لولوی سرکوب «نیروهای دمکراتیک، اصلاح طلب و چپ» نیز جلوی چشمان خوانندگان که بیشترشان چپ هستند، به نمایش درآورده می شود. آیا وی فراموش نموده است که هنگام ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی بیشترین سرکوب دگراندیش ها و بیشترین ترورها انجام یافت؟ آیا وی نمی داند که از زمان ریاست جمهوری نامبرده، پای سرمایه های بزرگ بین المللی که سرمایه های کوچک و متوسط را در جیبشان جای می دهند، به اقتصاد ایران گشوده شد؟
تحلیلگر چنین سخن خود را پی می گیرد:
«بنابراین وقتی ما فرمان رهبر در تغییر ماهیت اصل ۴۴ را نقد می کنیم هدفمان افشا کردن رهبری جمهوری اسلامی است، برای آن است که نشان دهیم این رهبری باوجود شعارهای عدالت خواهانه ای که می دهد در عمل در کار گسترش بی عدالتی و توسعه مناسبات سرمایه‌داری در جامعه است نه اینکه کمترین توهم و تصوری داشته باشیم که هیئت حاکمه کنونی حتی اگر خصوصی سازی نکند در ماهیت آن هیچ تغییری بوجود خواهد آمد. بسط مناسبات سرمایه‌داری با استفاده از تمام وسایل سیاست هیئت حاکمه کنونی است چه خصوصی سازی بکند چه خصوصی سازی نکند. مگر تمام این وام های باصطلاح زودبازده یک "فابریک عظیم سرمایه دارسازی"، تلاش برای گسترش فکر سود و سرمایه و استثمار به وسیعترین قشرهای اجتماعی نیست؟ تمام درآمد نفت در جامعه ما در خدمت سرمایه‌داران و سرمایه‌دارسازی است و جلوگیری از این امر مستلزم کنترل و نظارت ملی بر روی درآمد نفت است و برقراری این نظارت جز از طریق تغییر وضع سیاسی موجود ناممکن است.»۱۴
در اینجا، با کمی دقت و سنجیدن آن با پاراگراف پیشین، تحلیلگر، به شیوه ای رندانه حساب هاشمی رفسنجانی را از رهبری جمهوری اسلامی جدا نموده و همه کاسه کوزه ها را بر سر این یک می شکند که «در کار گسترش بی عدالتی و توسعه مناسبات سرمایه‌داری در جامعه است ... حتی اگر خصوصی سازی نکند». وی خود را به نادانی می زند و طبعا خوانندگان خود را نیز نادان می پندارد که هاشمی رفسنجانی نه تنها بخشی از رهبری جمهوری اسلامی است که بخش مهم تر آن نیز به شمار می رود. زیرا وی نه تنها زور (دست داشتن در بالاترین نهادهای سیاسی کشور) دارد که زر (نیروی اقتصادی سترگ) نیز داراست و به فریب و نیرنگی بیش از دیگران نیز آراسته است.
پایان بخش تحلیل، شاهکاری به تمام معنی است:
« بنابراین وقتی ما خصوصی سازی را نقد می کنیم هدفمان نشان دادن این واقعیت است که این دولت علیرغم وعده های عدالت خواهانه و ضد غربی خود تابع فرامین بانک جهانی و اقتصاد لیبرالی است نه اینکه بخواهیم مانعی بر سر راه همکاری با اصلاح طلبان با هدف تغییر شرایط سیاسی موجود - که کلید تحول اوضاع است - ایجاد کنیم. مهم این نیست که اصلاج طلبان طرفدار خصوصی سازی باشند یا نباشند مهم این است که طرفدار تغییر وضع سیاسی موجود در جهت ایجاد نظارت بر کار دولت باشند. تازه در آن موقع است که ما می توانیم ابزارهای لازم برای تاثیرگذاری بر سیاست دولتی را بدست اوریم.»۱۵
جمع بندی همه این سخنان، چنین خواهد بود:
ـ خصوصی سازی خوب است، به شرط آنکه به وسیله «طرفداران هاشمی رفسنجانی ... از یکسو و اصلاح طلبان» انجام پذیرد؛
ـ همکاری با «طرفداران هاشمی رفسنجانی ... از یکسو و اصلاح طلبان»، «با هدف تغییر شرایط سیاسی موجود ... کلید تحول اوضاع است»؛ و
ـ «تحول اوضاع» نیز در «کنترل و نظارت ملی بر روی درآمد نفت» و « ایجاد نظارت بر کار دولت» خلاصه می شود. بوسیله چه کسانی؟ پاسخ روشن است!
ب. الف. بزرگمهر
پی نوشت ها:
۱ ـ «دو چشم انداز دربرابر آینده ایران، رفتن به سوی آشتی ملی و یا تدارک یک کودتای سپاهی»، گاهنامه «راه توده» شماره ٢١١، دوشنبه ١۴ بهمن ماه ١٣٨۷
۲ ـ تاکیدها در همه جای این نوشتار، از من است.
۹ـ ۳ ـ «دو چشم انداز دربرابر آینده ایران، رفتن به سوی آشتی ملی و یا تدارک یک کودتای سپاهی»، گاهنامه «راه توده» شماره ٢١١، دوشنبه ١۴ بهمن ماه ١٣٨۷
۱٠ ـ shadow economy
۱۵ ـ ۱۱ ـ «دو چشم انداز دربرابر آینده ایران، رفتن به سوی آشتی ملی و یا تدارک یک کودتای سپاهی»، گاهنامه «راه توده» شماره ٢١١، دوشنبه ١۴ بهمن ماه ١٣٨۷
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید