جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

زمین و زمان دکتر مصدق


زمین و زمان دکتر مصدق
چهاردهم اسفند سالروز درگذشت دکتر محمد مصدق در سال ۱۳۴۵ بود. مردی که آوازه اش همچنان در جان و دل ایرانیان برجاست. دولتمردی که چون دولتش با کودتا ساقط شد، ایدن وزیر خارجه امپراتوری بریتانیا در یادداشت های روزانه اش نوشت امشب پس از مدتی می توانم با آرامش بخوابم. نخست وزیری اش هم با غافلگیری مخالفان رقم خورد.
۵۷ سال قبل در هفتم اردیبهشت ۱۳۳۰ پیشنهاد نخست وزیری وی توسط جمال امامی در صحن مجلس مطرح شد با این ذهنیت که وی آن را نخواهد پذیرفت. اما او برخلاف پیش بینی ها این مسوولیت را پذیرفت و با تمام قوا رشته کار را به دست گرفت و نقطه عطفی در تاریخ ایران ایجاد شد. دو هفته بعد روز۲۲ اردیبهشت مصدق در مجلس توضیح داد؛ «من همیشه شانه از این کار خالی کرده ام و علت این بوده است که وسایلی در دست نیست که به اصلاحاتی موفق شوم. چون تقریباً در صدر و ذیل این دستگاه اشخاصی کار می کنند که می خواهند از آشفتگی اوضاع استفاده کنند. امتناع کردم و به محض آنکه آن روز رای تمایل به من داده شد، بلادرنگ برای خدمت حاضرشدم....»۱
در کنار تصویرهایی که از رژیم پهلوی شده است (از جمله دیدگاه مصدق) این پرسش به ذهن خطور می کند که چطور درون چنین سیستمی فردی آزادیخواه چون مصدق وارد می شود و دست به کاری بزرگ چون ملی کردن صنعت نفت می زند. مردم را به صحنه می کشاند و حرکتی ماندگار پا می گیرد، چنان که ابرقدرت های امریکا و انگلیس داغ ننگ کودتایی را بر پیشانی خود می زنند که هنوز پاک نشده است. آنها که حضور دکتر مصدق و یارانش را در مجلس شورای ملی به سختی تاب می آوردند، چگونه به نخست وزیری او تن دادند؟ چگونه قدرتی استبدادی که همه چیز را در سلطه خود می خواهد، خود مغلوب شرایط می شود؟
درباره آن دوران تحلیل ها و مقالات فراوانی از سوی فعالان سیاسی و پژوهشگران نوشته شده است و هرکدام پاسخی به پرسش های فوق می دهند. اما این نوشتار از نگاهی دیگر به آن زمانه می نگرد. استناد این نوشتار به گزارش ها و خاطرات روزانه کسی است که نه در زمره مبارزان و منتقدان حکومت پهلوی است و نه از یاران دکتر مصدق. دکتر قاسم غنی از دوران رضاشاه تا سال ۱۳۳۱ که دنیا را وداع گفت با شخصیت های مختلف ایرانی و خارجی به خصوص دولتمردان و درباریان سر و کار داشت. او علاوه بر اشتغال در حوزه علم و ادب، مدتی وزیر، وکیل مجلس و سفیر بود و شاه نیز او را معتمد می شمرد. در ماجرای خواستگاری، ازدواج و طلاق فوزیه شاهزاده مصری، از جانب شاه نماینده بود. او مردی وطن دوست و دلسوز ملت بود و به گفته مورخان در هر پست و مقامی با درستکاری و حسن نیت عمل کرد و نامی نیک از خود بر جای گذاشت. خاطرات او آینه یی است از دوران سلطنت پهلوی پدر و پسر، هرچند این آینه تمام نما نیست اما می تواند گوشه یی از آن زمانه را به خواننده نشان دهد.
غنی به دلیل مراودات فراوانی که با مقامات حاکمه داشت، اطلاعات زیادی از اشخاص و اوضاع پیدا می کرد. این اطلاعات همراه با تحلیل های شخصی وی مجموعه خاطرات او را شکل می دهد. گرچه آمیختگی این اطلاعات با افکار و نگاه شخصی قاسم غنی ممکن است از اعتبار خبری آنها بکاهد، اما نکته یی حائز اهمیت است که آشنایی با دیدگاه ها و نظریات خود وی که از معتمدان بسیاری مقامات حاکم و شخص شاه و حتی اشخاص مستقل در آن زمان بود، خود به نوعی بیانگر فضای سیاسی و فکری آن زمان است.
● وضعیت شاه و دربار
درباره وضعیت دربار، مخالفان سخن بسیار گفته اند اما گفته دکتر غنی که خود به مشروطه سلطنتی معتقد بود و آن را تنها گزینه برای حفظ حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران می دانست در این زمینه اعتبار دیگری دارد.
وی در اردیبهشت ۱۳۲۹ در تحلیلی از اوضاع ایران که به درخواست حسین علاء نخست وزیر قبل از دکتر مصدق نوشته است، درباره مفسدان اقتصادی آن دوران می نویسد.
● فساد اقتصادی
«نیت پاک اعلیحضرت اقدس همایونی متوجه مبارزه بر ضدفساد و دزدی و قاچاق و استفاده های نامشروع افراد غیرصالح است، چرا و به چه علت این امر به جریان نمی افتد و این نیت پاک به منصه شهود نمی رسد، معلوم نیست. امروز کار رشوه دادن و رشوه گرفتن به درجه یی رسیده که اگر اوضاع به همین منوال ادامه بیابد و دادگستری و قوه مجریه مملکت اقدام سریع شدید نکنند، رشته به کلی از هم خواهد گسیخت.»۲
اما او در جای جای خاطرات خود به نفوذ افراد ناصالح و بیگانه پرست در حاکمیت اشاره کرده و از این بلا می نالد و آن را ریشه نارسایی ها می شمرد. نیمه دوم سال ۱۳۲۷؛ «در کسان خانواده سلطنت، اشرف پهلوی همه کاره است. نفوذ غریبی در برادر تاجدار خود دارد. مداخله ایشان در تعیین سفرا و وزرای مختار و وزرا و سایر مقامات موثر است. به وسیله این مقامات در تعیین معاونان و مدیران نیز جماعتی که از نزدیکان و اطرافیان ایشان محسوبند، متعلق به طبقات مختلف اند از قبیل؛ عبدالحسین هژیر، شکرایی رئیس تشریفات دربار، موفق مصور وکیل مجلس، سردار فاخر حکمت رئیس مجلس، دکتر آشتیانی مدیرعامل بنگاه امور خیریه (وکیل مجلس)، خجسته هدایت (زن علیقلی هدایت) و امثال اینها.»۳
«چند مجلس حضور اعلیحضرت اقدس شهریاری تشرف حاصل کردم. صحبت از اوضاع ایران و چه باید بشود و ترکیه و مصر و... بود.
اعلیحضرت با کمال افسوس محاط به مردمان حقیر کوچک نفس و گاهی هنگامه جو و بدنیت هستند که هر سری سودایی دارد و القای شبهات مختلف و بیرون آوردن امور از محور طبیعی خود.»۴
«خود اعلیحضرت هم با من در تهران موقعی که از امریکا به تهران رفتم و قبل از مسافرت به مصر صحبت کردند که من خسته شده ام از این اوضاع، یا باید شاه آبرومند مملکت آبرومندی باشم یا بروم کناره بجویم.»۵
● دستگاه دولت
آبان ۱۳۲۷؛ «ایرانی ها به طور کلی مردم خوبی هستند ولی طبقه حاکمه آن مخصوصاً آنهایی که از حیث شغل رسمی نوکر دولتند، مردمانی نوعاً فاسد و دزد و حقه باز و شیاد اند. از وزیر و معاون و مدیر بگیریم تا وکیل و روزنامه نویس و آنهایی که در حاشیه آنها هستند و این جماعت معدود ملت ایران را بدنام و رسوا ساخته اند.»۶
«وزرا در مقابل ماموران خارجی پست و زبون و فروتن، در مقابل ایرانی های خودشان متفرعن و خودسر و رستم دستان. به هرحال به حدی بد است که مافوق ندارد. مدارس تهران آدم تربیت نمی کند و دیپلمه های دانشگاه نوعاً بی سوادند. تحصیلکرده های خارجی هم نوعاً بی سوادند. سرمایه همه وقاحت و تشکیل اتحادیه و اعتصاب و فحش و ناسزا شده است. نفاق و حسادت و کوتاه نظری و فساد فکر کاملاً حکمفرماست. دلم در تهران به تنگ آمد.»۷
«وزارت امور خارجه بسیار خراب و بی سامان است. به طور کلی اعضا و اجزا بی سواد و بی اطلاع و ابداً شایستگی کار خود را ندارند، جز خیلی خیلی معدودی که آنها هم کاری نمی توانند از پیش ببرند. به طور ● خلاصه؛
۱) غالباً بی سواد عامی، نه اطلاعات شرقی دارند نه غربی، نه علم و معرفت، حتی اکثری زبان خارجی هیچ نمی دانند.
۲) غرور و خودپسندی بیجا، همان لغت «وزارت خارجه» آنها را که مردمان کم ظرف سطحی هستند، مغرور ساخته.
۳) هوس به خارج رفتن برای دوری از محیط ایران که از آن متنفرند، هرزگی و عیاشی، قاچاق و سوء استفاده از مصونیت سیاسی.
۴) عده یی نامحرم و جاسوس سفارتخانه ها یا غیرمحرم از نظر بی شعوری.
۵) ترقی و پیشرفت و دخول به وزارتخانه به وسیله یی و واسطه یی و اعمال نفوذ و قدرت یک مشت وکیل و وزیر و متنفذ با پول و رشوه.» ۸
در اول خرداد ۱۳۲۹ یعنی زمانی که نخست وزیری مصدق اعلام شد، دکتر غنی در واشنگتن یادداشت زیر را نوشت. او از قول عباسقلی گلشائیان که در ماجرای قرارداد گس طرف ایرانی بود و نامش شهره آفاق شد، تصویری از اوضاع کشور به دست می دهد که موید دیدگاه های خود ایشان است؛
«یک مشت کاغذ از تهران رسید که بر غم و اندوه افزود. یعنی گلشائیان شرحی وحشت آور از اوضاع و احوال نوشته که به جای تعقیب منصور را سرکار آورده اند... مسعودی ها توی اصناف هنگامه می کنند و هر رئیس بلدیه یی که مخالف با اصناف باشد از میان می برند. منصور در مخالفت های شدید است. بانک به مردم سخت گرفته، همه از پا درآمده اند. تجار و همه طبقات ناراضی. شاه محاط به یک دسته مردم بی سروپاست. از این قبیل اخبار عجیب و غریب طاقت فرسا. خدا عاقبت را به خیر کند...»۹
● مجلس و انتخابات
او یک ماه قبل از به قدرت رسیدن دکتر مصدق به علاء نخست وزیر وقت می نویسد تنها راه نجات از شرایط فعلی، آزاد گذاشتن انتخابات و عدم دخالت دربار و دولت در انتخابات است؛ شعاری که جبهه ملی و منتقدان حکومت داشتند و کاری که دولت مصدق بعد از ملی کردن نفت در دستور کار خود داشت؛ «در چند سال اخیر هیچ ملاک و میزانی اساس کار نبوده است. نه مردم آزاد بوده اند هر که را خود می پسندند، انتخاب کنند، نه دولت مرام مخصوصی داشته که برای آن مرام و هدف اشخاص مخصوصی را که واجد شرایط خاصی باشند کمک کنند که وکیل شوند. نتیجه لجام گسیختگی امروزی شده...»۱۰
«باید بالاخره در این راه یعنی آزادی کامل انتخابات کوشید. آیا تصور می رود اشخاصی را که مردم به صرافت طبع انتخاب کنند خدای نکرده بدتر از اینهایی باشند که وکالت را حرفه قرار داده و حق موروثی خود می شمارند و در موقع انتخابات به هر وسیله متوسل می شوند و گاهی به هر پلیدی تن در می دهند؟ وکیلی که با دست های دیگری غیر از مردم محل انتخاب شده چه اعتنایی به مردم محل دارد ولو هر ساعت با کمال وقاحت بگوید موکلین من، حوزه انتخابی من.»۱۱
● انگلوفیل ها
در خرداد ۱۳۲۹ مقارن با شروع کار دکتر مصدق در سمت نخست وزیری، چنین تصویری از برخی رجال سیاسی ایران به دست می دهد؛ «امروز در ایران پنج طبقه انگلوفیل را داریم که هریک از نظری و به شکلی تابع سیاست انگلیس و مجری نیات آنها هستند؛
۱) یک طبقه پادو و حقوق بگیر و گاهی شغل بگیر معروف و جاسوس و خبرچین...
۲) طبقه یی که عملاً وارد کار انگلیس ها و دوایر و ادارات مربوط به آنها هستند، مثل اعضای ایرانی نفت جنوب و بانک شاهنشاهی از قبیل مصطفی فاتح...
۳) اشخاصی که خودشان یا بعضی از آنها پدران و چند پشت شان تحت الحمایه بوده، در سایه آنها محفوظ بوده اند. حالا هم حفظ ملک و دارایی و خان و خان بازی که دارند در سایه همان انگلیس ها است، مثل سید ضیاء الدین طباطبایی...
۴) اشخاصی هستند که تازه کارند و می خواهند وارد طبقات سه گانه مذکور شوند یعنی می خواهد جاسوس انگلیس ها شود یا به بانک و نفت آنها برود. یا نماینده ایران در کمپانی نفت لندن شود... اینها غالباً برای وصول به مقصد و حسن خدمت نشان دادن از هیچ چیز فروگذار نمی کنند تا ارباب ها تصدیق کنند که به درد می خورد و...
۵) یک دسته دیگر هستند غیر از همه این طبقات و آنها جماعتی هستند که ایران را دوست دارند، جاسوس هم نیستند، حریص کار هم نیستند ولی عقیده سیاسی آنها این است که ما قائم بالذات نیستیم و خودمان به تنهایی نه قابل اداره خود هستیم و نه توانا به اداره خود.... اینها به حسن سیاست انگلیس ایمان زیاد هم دارند و غالب اینها چون وجاهت ملی دارند از بهترین مروج های سیاست انگلیس و حیثیت معنوی آن دولت به شمار می روند، مثل تقی زاده...
امروز در صحنه سیاست اینها مدیر و مدبرند و همه هر یک به نوعی خدام انگلیس هستند و هر پنج طبقه مذکور ضد آنهایی هستند که می خواهند ایران به امریکا نزدیک شود. اینها با مصدق و طرفداران او بد هستند، چون مصدق می خواهد امریکا را به عنوان قوه سومی وارد صحنه ایران کند. کسی که سیاست ثابت پابرجا ندارد شخص شاه است که الان هم محصور به انگلوفیل ها شده است. من تصور می کنم در بزنگاه او را از میان خواهند برد.۱۲»
● وضعیت جامعه
گذشته از وضع دربار، در حوزه اجتماعی نیز او تصویر یأس آوری به دست می دهد؛ «جرائد نوعاً» فاسد و بی حیا و بی فکر و در پی زندگی روزانه دوانند، به هر راه و به هرشکل بتوانند تامین کنند. قمار فوق العاده شایع است و به اصطلاح جزء نشان های تمدن شده است. جماعتی عجیب و غریب، زن و مرد غالباً مشغولند یا حرف قمارهای شب گذشته خود را می زنند. تریاک کشی هم شایع تر از پیش، همه باطناً افسرده و ظاهراً دلقک مآب و مسخره.»
«مطبوعات نوعاً» سم مهلک شده. همه اش قصص عاشقانه با زبان بسیار مستهجن و خراب که برای دختران و پسران مدارس در حکم سم است، چرا؟ برای اینکه همین ها مشتری دارد. نادراً کتاب مفیدی به چاپ می رسد. فقر و فاقه فراوان، امور صحی بسیار عقب مانده، همه سرگردان، همه خدازده.
ولی من حیث المجموع مثل اینکه مردم به خود آمده اند و در پی چاره جویی هستند.۱۳»
«۲۱ شهریور ۱۳۲۹- امریکا؛ حکایت غریبی است. به کلی جامعه ایرانی برهم خورده و درهم و برهم شده است. هرکسی گوشه یی را گرفته و به هر راهی شده از مملکت و وطن خود گریزان است. همه مایوس و دلسرد و کسل و افسرده و واهمه دارند. ایران را محیط غیرقابل اصلاح می دانند. همه شاه را بی حال و بی شخصیت و سست و ملایم می دانند. نمی توانم وصف کنم چطورند، ولی همه از مملکت خود نفرت دارند. شاگردان مدرسه ایراد می کنند چرا چنین است؟ چرا دزدی می شود؟ چرا عدالت نیست؟ چرا به وجدان و عقیده مردم کار دارند؟ چرا خیانت پیشه اند؟ چرا جلو نمی گیرند؟ چرا مجال نمی دهند و هزار چرای دیگر که یکی از آنها جواب ندارد. با کنجکاوی که دارند از همه چیز هم با خبرند. خلاصه جامعه از هم پاشیده است.۱۴» «۱۱ خرداد ۱۳۲۹- واشنگتن؛ امریکایی ها اخیراً ۱۰ میلیون اسلحه به ایران دادند. همین اسلحه هم مورد استفاده انگلیس ها خواهد شد نه مورد استفاده شاه. تمام قشون ایران چهار نفر صاحب منصب ندارد که فی المثل در حال عادی و صلح برای پیک نیک دو هزار نفر را به آرامی و مثل آدمیزاد از تهران به قم ببرند و برگردانند. راس رئیس آنها همین سپهبدها هستند که هم در رزم خود را شناسانده اند و هم در بزم. بیچاره یک مشت شاگرد مدرسه ساده لوح که تحصیل می کنند که بعد به وطن برگردند و خدمت کنند تا به شکل سگ و گربه درنیایند و هرچه را در ممالک آزاد آموخته اند فراموش نکنند و عزت نفس و فردیتی که به آنها تزریق شده مبدل به فرومایگی و فاحشه صفتی نشود. محال است بتوانند یک گیلاس شیر و یک قرص نان بخورند. عده یی هم که باهوش ترند اصلاً از همان اول به فکر تغییر تابعیت افتاده و یکسره خود را راحت و تکلیف خود را معین کرده اند. چرا؟ برای اینکه می بینند پادشاه شان که می آید همراهانش انتظام، جواد مسعودی، هرمز پیرنیا، فردوست، دکترعدل ومحارم محلی قدسی کیا و مادام اصانلو هستند و صدها هزار دلار خرج می شود و هزارها دلار پوست حیوانات عجیب و غریب و لباس و تجمل هر یکی از همراهان به مملکت گدای لخت و عور می برند و.... ۱۵»
● وضع دنیا و ایران
«۳۰ اردیبهشت ۱۳۲۹- واشنگتن؛ به هرحال می بینم از کازابلانکا گرفته یعنی از مغرب تا شرق اقصی همه در دریای بدبختی و جهل و بی خبری و خرافات و فقر و تهیدستی و دروغ و ریا و نفاق غوطه ورند. یک مشت دول گرگ صفت طماع استعماری هم آنها را می دوشند.... یکی از آن ممالک ایران است. با یک دنیا افاده راجع به گذشته مشعشع که تا اندازه یی هم راست است ولی امروز کالعدم است. وقتی سهمی در تمدن دنیا داشته ولی امروز دنیا توی سرش می زند.
قسمت معظم مردم در آتش فقر و جهل و حرمان از همه چیز درحال نزعند. یک مشت اقلیت قلیل فاسد به نام وکیل و سناتور و وزیر و درباری و کارکنان دولت و تاجر قاچاق باز و کاسب دزد، خواص محسوبند و هر چه هست برای همه زیان آور است...خلاصه لذت دنیا در بی خبری و جهل و کودک مآبی است، اگر اندکی به این فکرها بیفتم خفه می شوم. من این حال را این روزها دارم... ۱۶»
● نیاز زمانه
غنی پس از عمری سر و کله زدن با دولتمردان، با علم به اوضاع کشور، همواره این آرزو را بیان می کند که مردی یا جریانی پیدا شود و کشور را از این وضع اسفناک نجات دهد، اما او آنقدر به اوضاع بدبین است که این آرزو را وهم و خیال می پندارد. او از رجال مطرح آن روز و حتی شاه ناامید شده و چشم به آینده می دوزد؛ «درون ها تیره شد باشد که از غیب چراغی برکند خلوت نشینی
چه می شد که یک نفر مرد قوی عادل عاقل پیدا می شد و فصل نو بنیاد می کرد و مردم را از چنگ این جماعت که بعضی از آنها متوجه نیست شدن هستند، نجات می داد و شالوده یی می ریخت. اینها هم خواب و خیال است.۱۷»
او گرچه همچون اخوان ثالت که سال ها بعد سرود؛ نادری پیدا نخواهد شد/ کاشکی اسکندری پیدا شود، از اصلاح امور ناامید است اما شرایط را مساعد اسکندری چون انگلیس هم نمی بیند و حتی پیش بینی نهضتی علیه این اسکندر زمانه را نیز دور از واقع نمی شمرد، او ۵۸ سال پیش در چنین روزهایی می نویسد؛ «۲۰ اسفند ۱۳۲۹- واشنگتن؛ علا رئیس الوزرا شده است. این مرد هم که انگلوفیل واقعی است مگر آنکه به زودی استعفا دهد و الا پدرش درخواهد آمد. مردم دیگر زیر بار انگلیس ها نمی روند. دوتا چند هفته خوب است ولی خیال می کنم محللی باشد تا حکومت گردن کلفتی که دیگر موجبات آن فراهم شده پیدا شود. خداوند اوضاع ایران را به خیر بگذراند. خطر بروز انقلاب روز به روز بیشتر می شود...۱۸»
این اسناد به خوبی نشان می دهد ظهور مصدق حرکت گروهی خاص یا عزم و اراده فرد یا قشری خاص نبود، بلکه نیاز زمان و هوشیاری او و یارانش در برابر شرایط ایجاد شده بود که چنان نهضتی را برپا کرد.
۹ روز بعد از این یادداشت است که قانون ملی شدن نفت با فشار مصدق و یارانش در مجلس شورای ملی تصویب می شود، دو ماه نمی گذرد که حکومت ملی مصدق در ایران بر سر کار می آید. دکتر غنی در نامه هایش به مصدق نسبت به او اظهار ارادت کرده و آرزوی توفیق برای او می کند اما عمرش کفاف نمی دهد تا برخورد دربار و بیگانگان را با این حکومت ملی از نزدیک تجربه کند. همان انگلوفیل ها و فرصت طلبان و مزدبگیران بیگانه سازمان می یابند و بر مصدق می شورند و نخست وزیری را که در طول صدارتش خرج زندگی اش را هم از مزرعه شخصی اش تامین کرد و حقوق دولت نگرفت، ساقط کردند. او را از جایگاه خدمت به ملت، به حبس کشاندند و سال ها در تبعید ماند تا در کنج عزلت جان به جان آفرین تسلیم کرد. روانش شاد.
پی نوشت ها
۱- محمد بسته نگار، مصدق و حاکمیت ملت، انتشارات قلم، سال ۸۱، ص ۱۲۳
۲- قاسم غنی، بحثی در سیاست، انتشارات یغما، تیرماه ۱۳۳۴، صص ۳۲ و ۳۳
۳- غنی سیروس، یادداشت های دکتر قاسم غنی، ج۳، انتشارات زوار، ۱۳۷۷، ص ۳۶۶
۴- همان، ج۳، ص۳۶۵
۵- همان، ج۳، ص ۳۷۲
۶- همان، ج۳، ص۳۶۹
۷- همان، ج۳، ص۳۶۴
۸- همان، ج۳، ص۳۶۳
۹- همان، ج۴، ص ۶۵
۱۰- منبع شماره ۲، ص۸
۱۱- همان، ص۱۲
۱۲- منبع شماره ۳، ج۴، صص ۱۷۸ و۱۳
۱۳- همان، ج۳، ص۳۷۹
۱۴- همان، ج۴، ص ۲۷۶
۱۵- همان، ج۴، ص ۱۷۷
۱۶- همان، ج ۴، ص۱۶۳
۱۷- همان، ج۴، ص۳۶۸
۱۸- همان، ج۴، ص ۳۵۱
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید