پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

ملک ری، رشک ملک ختن


ملک ری، رشک ملک ختن
استاد برجسته و محترم دانشگاه تهران در رشته تاریخ دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی بی تردید یکی از بزرگترین نویسنده های معاصر ایران زمین است که در خلا‌ل آثاری پر بار و مانا و مقالا‌تی به یادماندنی همواره موجبات جولا‌ن اندیشه و نشاط ذهن ها و مغزها را در طول سالیانی طولا‌نی فراهم اورده است. چندی پیش مقاله ای از این بزرگوار در روزنامه اطلا‌عات منتشر شد با عنوان: آسمان کره انداز شد که طبق معمول دربردارنده نکاتی بس و بسیار ارزشمند بود. مطلبی که در زیر می آید، مقاله ای است که پیرامون آن مقاله و با نوعی از همراهی و نیز یادکرد مطالبی دیگر به قلم آمده است که تقدیم علا‌قمندان می کنیم.
وقتی برق آمد به شهرما زرند، غروب که می‌شد ناگهان چراغ خانه‌ها که هیچ، چراغ کوچه‌ها هم روشن می‌شد، بی‌نفت و فتیله، صدای رادیوی مارک -‌اندریا- هم می‌آمد، باید صبر می‌کردی تا رادیو - دهلی - که فارسی را با لهجه‌ای که تا آن روز نشنیده بودم، از اخبار می‌گفت و درعالم کودکی اسامی سنگین نیکسون، آیزنهاور، کندی، خروشچف و فیدل.... برایم نامفهوم اما گوش نواز بود. عده‌ای منتظر بودند تا موزیک رادیو بلند می‌شد و گوینده - ترانه‌های درخواستی را اعلام می‌کرد، پیچ رادیوها بود که خانه بعض ازکوچه‌ها را به غرور داشتن رادیو از دیگرخانه‌ها که بعضا برق هم نداشتند متمایز می‌کرد.
این سالها گذشتند، سالهایی که جنگ موتورهای دیزل و قناتهای هزارساله به نفع تنوره دیو - بمبو - تمام شد و دیگر به مادر چاه و پشته‌های قنات و مظهرقنات و ممر پیچ‌درپیچ جوی آب که ازاین خانه به آن خانه و ازاین کوچه به آن کوچه همانند کلاف سردرگم می‌چرخیدند تا از روستا خارج و به اراضی زراعی برسند، تمام شد بمبو وارد آبادی شد. ازسطح زمین چهار، پنج متری را خاک برداری می‌کردند تا به آب می‌رسیدند که کف اتاق خاک برداری شده را به قول روستائیان زه آب فرامی‌گرفت، گوشه این اتاقک چاهی دستی حفرمی شد که با دلو، آنهم با سختی چندین نفرتندتند آب چاه را خالی می‌کردند تا مقنی بتواند حداقل دو سه متر در دل زه آب چاه بکند، وقتی این چاه کنده می‌شد، موتوری با مارک - لیستر- که بعدا شنیدیم این مرد با وارد کردن موتورهای دیزلی - لیستر- پولش از پارو بالا رفت (اما داستان‌هابیل و قابیل در خانواده اش تکرار شد و یکی از پسرانش پسر دیگرش را کشت) سرچاه نصب می‌شد و با لوله خرطومی آب چاه بالا کشیده می‌شد و مقنی‌ها به سرعت نوک کلنگ خود را در دل خاک و آب فرو می‌کردند.
و سرانجام - بمبویی - با تالاق و تولوق خود کارکیلومترها قنات را می‌کرد. دیگر ترس از باران برق آسای بهاری نبود که سیلاب را وارد قنات کند و با توتم کردن قنات، آب آبادی قطع شود و اهالی روستا با بیگاری - راین - قنات را لایروبی کنند. اهالی روستا با صدای موتور لیستر کنارآمدند و تا چشم به هم زدی، کل اراضی روستا که هیچ، اراضی کویری و علفچر روستا هم زیرکشت رفت، دیگرگاو و خیش گندم کاری کارساز نبود و دومین صدای ماشین، یعنی تالاق و تولوق - تراکتور- آرامش روستا را به هم زد. مسابقه‌ای درگرفت، هرروز محل نصب بمبو را باید با نوک کلنگ پائین‌تر می‌بردند تا بتواند آب مورد نیاز اراضی جدیدا زیرکشت رفته را آبیاری کند. اختلافات شروع شد، ریش سفیدان انجمن کردند که فاصله این بمبو با اون بمبو باید طوری انتخاب شود که صدایشان به هم نرسد. سطح آب کم کم پائین می‌رفت تا جایی که دیگرکاری از دست مقنی‌ها برنمی آمد.
ناگهان سروکله جرثقیل حفار پیدا شد. ماشینی که یک ساعته کارهفته‌های مقنی را انجام می‌داد. مردمی که تا دیروز برادروار کنارهم زندگی می‌کردند، شدند دشمن هم و جرثقیل حفارشد عامل اختلاف آبادیها که با قناتهای به هم پیوسته مشروب می‌شدند وسروصدایی درده نبود. اراضی یک ده چندین بمبو را در خود جای دادند و آبی که ازکیلومترها دورتر به آبادی می‌رسید، حالا با زدن هندل یا فشار دکمه‌ای مستقیما از دل زمین بیرون می‌آمد تا چشم به هم زدی، دیگر موتورهای لیسترکارسازنبود و موتورهای قوی و چاههای عمیق، کشاورزی روستا که از بدو پیدایش با همین قنات رزق روستائیان را تامین می‌کرد وابسته شد به موتور آب و هرسال سطح آب پائین و پائین تررفت تا امروز که جواز حفرچاه با بیش از ۴۰۰ مترصادر می‌شود و آبی که از دل زمین به کمک موتورهای برقی بیرون می‌آید، نه قابل آشامیدن است و نه مایه حیات، زیرا پرندگان هم جرئت نوشیدن جرعه‌ای ازاین مایع را ندارند، آبی تلخ و شور که اگر به آزمایش گذاشته شود فرمولی غیرازآب معمولی دارد. قناتها خشکیدند، روستاها کم کم خالی از سکنه شدند و این شهرها بودند که با برق ۲۴ ساعته و سینمای فردین و تئاترنصر و لامپ‌های رنگارنگ خیابانها با اسامی دهن پرکن لاله‌زار و مشابه آن، مردم را به سوی خودکشیدند. شهرها که دیگرمیرآب و آب انبارنداشتند و به کمک پول اصل ۴ ترومن با لوله‌های آهنی آب را حتی تا آشپزخانه و دستشویی رسانده بودند.
شهرجاذبه پیدا کرد وسرریز روستاها روانه شهرها شدند، شب‌های طولانی روستا پرشد از قصه مثلا پسرمشهدی حسن که از زورگرسنگی به شهرپناه برد و حالا با جیپ آمریکایی و کت و شلوار فرنگی به روستایی آمد که دیگر پرنده‌ها هم آب بمبوها را نمی‌خوردند و چه راز و رمزی از شهر می‌گفت و فردا جوانان گیوه‌ها را دور می‌انداختند و گالش می‌پوشیدند و روانه شهر می‌شدند.
اما تهران قصه‌ای دیگر داشت. تا اینجا را گفتم که مقدمه‌ای بشود برای <آسمان کره‌انداز شد> استاد ارجمند دکترباستانی پاریزی، نه اینکه استاد در مقاله یادی از من کرده‌اند که: <اتفاقا این آقای دکتر نعمت احمدی، وکیل عدلیه و دوست و همشهری نازنین مخلص، اهل زرند کرمان است که این روزها با کشاورزی دست به یقه شده است، او هم درمحاکمات پرسروصدای خود معمولا هرجا دست به دفاع از موکل خود زده، بلافاصله موکل او یا روانه زندان شده است یا محکوم به پرداخت جریمه...> (روزنامه اطلاعات شماره ۲۴۴۱۲) اینکه دکترمحمدابراهیم باستانی پاریزی که همانند ستاره دنباله‌دار ‌هالی هرچند ده سال یک بار در آسمان علم و ادب ایران طلوع می‌کند به چون منی نوربتاباند و مرا دوست و همشهری نازنین خطاب کند، ستاره بختم دروقت سعد است و آسمان دلم نورباران؛ اما نه به عنوان وکیل عدلیه که وسیله کوتاه رسیدن موکلینم به زندان و جریمه می‌باشم.
خوب است حضرت استاد از کارنامه پرونده‌هایم با خبرنیستند که قبل از خواندن مطلب کلمه به کلمه خواندنی - آسمان کره‌انداز شد - حکم قطعی اعدام یکی از موکلین جوان دانشجویم را رویت کردم که چشمانم سیاهی رفت و چند تایی از این احکام درراه دارم و طرفه اینکه یکی از موکلین دانشجوی فوق‌لیسانس کردم به ۱۰ سال تبعید درزندان - بافت کرمان - محکوم شده بود که درست درلحظات خواندن مطلب حضرت استادی از تلفن مامورینی که او را تا - بافت - بدرقه می‌کردند فاصله - سنندج تا بافت - را می‌پرسید که مامورین با حساب سرانگشتی می‌خواستند مدت زمان و مسافت ماموریت تحویل زندانی تبعیدی را بپرسند که اگر فرصتی باقی بود به یکی از شهرهای شمالی کشور برای دیدوبازدید اقوام خود بروند.
اگر اینها را حضرت استادی می‌دانست، جوری می‌نوشت که چراغ دفتروکالتم با همین پرونده‌های مجانی هم رو به خاموشی می‌رفت! بگذریم، نه این مقدمه هدف من بود ونه پاسخ به استاد، که نه جرات آن را دارم نه سوادش را و همه نیش و نوش قلم استاد را می‌دانند که با چرخشی عسل مصفاست و با حرکتی حنضل طاقت‌فرسا! یاد خاطره‌ای افتادم، از اولین روزهای دبیرستان زرند کرمان. یکی از بچه‌های مدرسه معروف بود به احمد جیکو. به لهجه محلی،جیکو نوعی سوسک است که تندتند روی دو پایش از این گوشه به آن گوشه می‌پرد، انگار خسته نمی‌شود، شب و روز و تاریک و روشن، حالیش نمی‌شود. احمد جیکو در تنها دبیرستان زرند اسمی به هم زده بود، چون همیشه به پروپای بزرگتر از خود می‌پیچید، هرچند همیشه کتک می‌خورد؛ اما اسمی درکرده بود، همیشه پارچه‌ای دور دست یا پایش بود و با دواگلی سروصورتش قرمز بود. اما ول کن مطلب نبود که نبود؛ اعتباری و اسمی داشت، یک روز که حسابی از دو سه تا بزرگتر کتک خورده بود و گوشه دبیرستان مشغول پاک کردن خون زخمهایش، به او گفتم: <چرا کاری می‌کنی که همیشه خدا، زخم و زیلی باشی؟ اینها کی بودندکه صبح اول وقت کتکت زدند؟> نیم نگاهی به من‌انداخت و گفت: <همینه دیگه، تو اسم این دو تا پهلوون نره خر را با اون هیبت ترسناک نمی‌دونی؟ اما همه دبیرستان نه اینکه اسم احمد جیکو را می‌دانند، بلکه یک شهر او را می‌شناسند>!
حالا شده قصه من، با زندان رفتن خودم، شکایت وزیرکشاورزی ، بدرقه موکلینم تا زندان، همراهی آنان تا پشت باجه بانکها برای پرداخت جریمه یا وثیقه آزادی که امروزه، سراز میلیونها می‌زند، از - احمد جیکو - هم معروف ترشدم تا جایی که بعد از دادو فریاد من پس ازخبرشفاهی بازنشستگی چند استاد ممتاز دانشگاه، اتفاقا استاددکترمحمدابراهیم باستانی پاریزی دکتردرتاریخ و استاد تمام وقت دانشگاه تهران، بعداز ۵۷ سال سابقه به گفته حضرت استادی، در پاسخ چطور این طور به هوای نفت ۱۵۳ دلاری که می‌شود حقوق بازنشستگی استادان تمام وقت را پرداخت کرد، غافل از گردش ایام که نفت به بشکه‌ای ۳۰ دلار خواهد رسید و لابد حقوق بازنشستگی اساتید هم باید با نفت ۳۰ دلاری پرداخت شود و از بد حادثه، کلنگ بازنشستگی استاد را من دهاتی کرمانی زدم و امضاء زیرحکم بازنشستگی استاد را یک بچه دهاتی دیگرکرمونی زد تا حضرت استاد یادش باشد که درهر محفل و نوشته‌ای گریزی به کرمان و مردم آن نزند، هرچند فرق این حسن تا آن حسن از زمین تا آسمان باشد!
حالا من مثل احمد جیکو نمی‌خواهم با حضرت استاد دکتر باستانی پاریزی درگیرشوم و خودم را به اسمی گره بزنم که اگر فقط همان شعر <یاد آن شب که صبا برسرما گل می‌ریخت> را درکارنامه خود داشت، به عنوان شاعروارد تاریخ ادبیات ما بود؛ اگر۶۰ تا ۷۰ کتاب را درکارنامه خود نداشت و فقط آثارپیغمبر دزدان را که اتفاقا اولین کتاب ایشان است، به چاپ رسانده بود دروازه‌های ادب فارسی را درنوردیده بود، او مایه آبروی رشته تاریخ است او با نثرزیبای خود چنان الفتی بین کتابخوانان ایجاد کرده که بسیاری از کتابهایش که درنخستین سفرخود به مکه خواسته بود به تعداد عمرحضرت رسول باشند و خدا را شکرکه از عدد ۶۳ گذشته است و هنوز پرفروغ و پرتوان ازیک جلسه حضوردررونمایی نقاشی‌های استاد محمودفرشچیان زیباتر از خود تابلو فرشهای استاد فرشچیان، مانی‌وارقلم سحارخود را به حرکت درمی آورند که درمقاله <آسمان کره‌انداز شد> از بخل آسمان برزمین که امروزه دیگرفراموش کردند یاران عشق.
اما این حقیرسراپا تقصیر می‌خواهم جولانی بدهم و طرحی ارائه کنم که درعصرتکنولوژی دیگر نباید از خشکی سالهایی یاد کرد که... دربعضی شهرهای کرمان براثرمهاجرت گوسفندان به شهرها، سه کیلو یونجه یک تومان درشهرقیمت پیدا کرده است ( از مقاله آسمان کره‌انداز شد) حضرت استادی درست می‌گویند؛ اما یک نکته باریکتر از مو را من روستایی کشاورز می‌بینم نه شما روستایی پسرحاج آخوند شاعر که با ژرف بینی خود دست کمی از هر فیلسوفی نداشت، با نکته‌ها و شعرهایی که ازایشان توسط شما نقل می‌شود، عقل افلاطونی، هوش ارسطویی و ذوق مولانا و تاریخ‌دانی بیهقی وارش، دکترمحمدابراهیم باستانی پاریزی را تحویل جامعه داد که از پاریز تا پاریس که هیچ، تا جزایر قناری و سرمای کانادا و دیوارچین و ساحل نیل و آبی دانوب وکنار دریاچه لمان سوئیس درنوردید و با قلم از کوروش ذوالقرنین تا یعقوب لیث صفاری و گرز شاه منصورمظفری و قائم مقام فراهانی را سهل و آسان دراختیاراین و آن گذاشت.
باوردارم اگرنبود محمدرضا شجریان سلطان پرآوازه ایران، امروز سعدی و حافظ و مولانا اینهمه علاقمند نداشتند، زیرا این صوت داوودی استاد شجریان است که گوشها را با اشعارسعدی و حافظ و مولانا آشتی می‌دهد و پس آنگاه شوق مطالعه دیوان این بزرگواران سراغ جوانان می‌آید که تا پیرانه سری همراه آنان است، تاریخ هم با قلم استادباستانی پاریزی و غلبه حاشیه برمتن و دستمایه قصه‌های پرکشش، خوانندگان را با تاریخ آشنا کرده است.
بسیاری ازمردم را می‌شناسم که تاریخ را با خواندن آثاردکترباستانی شروع کرده‌اند و یک پا تاریخ خوان شده‌اند و بعضا تاریخدان، اما قصه آب و خشکسالی دیگرقصه تالو گردانی یا دعای باران نیست که این بشردوپا بیش از خشم طبیعت دست‌اندرکارخشک کردن زمین است جواب آن چطور، این است این طور خیابان شمالی دانشگاه تهران که امروز بلوارکشاورز نام‌گذاری شده و دراین خیابان واقع است را قدیمها آب کرج می‌گفتند.
شاخه‌ای از آب رود کرج را به اراضی جلالیه منتقل کرده بودند که محل اسب‌دوانی ارتش بود، یعنی همین مکان پارک لاله که امروز درختهایش رشدی عجیب دارند که اتفاقا محل استراحت اسبها بود و کود وپهن اسبها اراضی این محل را آنچنان بارورکرده که درختان پارک تا همیشه ازکود طبیعی آن سالها استفاده می‌کنند و هرساله رشدی دارند باورنکردنی، باقی آب رود کرج از قلعه حسنخان گرفته تا شهریار و رباط کریم را مشروب می‌کرد و باقی مانده آن به رود شور می‌ریخت.
به این محل می‌گفتند ملک ری، انبارغله ایران بود، آنقدر وسوسه انگیزکه عمربن سعد، سوابق آشنایی با حضرت امام حسین(ع) را کنار گذاشت و به عشق تصاحب ملک ری دستش به خون شهدای عاشورای سال ۶۱ هجری آغشته گردید، اما ملک ری ندیده به شمشیرمختار ثقفی قصاص شد. این ملک ری را که اسم و رسمی درتاریخ دارد، گذشت ایام از ارج و قرب ‌انداخت. می‌گوئید چطور؟ به گفته استاد این طور. سدی بر روی این رود زدند که امروزه سد امیرکبیر نامیده می‌شود. هم برق تولید می‌کند، هم دکل‌های قوی برق دارد، تا جایی که فرمانده نیروی هوایی کشور در رژیم سابق را که از قضا شوهرخواهر هم بود، لای سیمهای خود به کشتن داد.
همه آب رود کرج را با لوله، روانه تهران کرده‌اند؛ تهرانی که خود حاصل تجمیع دهها قنات پرآب بود، شد محتاج آب رود کرج، برنامه ریزان بدون اینکه حقابه‌ای برای پائین دست سد درنظر بگیرند، همه آب را فرستادند تهران، باغهای شهریار و اراضی قلعه حسنخان و اراضی مرغوب حد فاصل شهریار تا علیشاه عوض و رباط کریم و چهاردانگه و بیا تا حدود کهریزک و باقرآباد که همگی از شاخه‌های رود کرج آبیاری می‌شدند و آوازه ملک ری را تا شام و کوفه رسانده بودند. شد لم یزرع و همه آب هم سهم تهران، لوله درلوله، دهها روستای تهران هم اراضی خود را که قوت مردم را تامین می‌کردند دادند به محل احداث ساختمان و از اطراف و اکناف کشور دراین شهرکه ساخته هفتادودو ملت است جمع شدند، دیگرکاهوی شاه عبدالعظیم و سبزی و خیار دولاب به قصه‌ها پیوست. تازه این اول راه بود، رودخانه لتیان که دره شمالی ‌تهران ازمیگون تا لواسان کوچک و بزرگ را مشروب می‌کرد، آن زمانی که هنوز قصه باغ لواسان را نیاز نبود درمظلومیت تاجر اراکی - همشهری وزیرارشاد دولت اصلاحات - همین دکترباستانی پاریزی بنویسد این رود بعد از گذر از لواسان وارد جاجرود می‌شد و دشت ورامین تا نزدیکی‌های گرمسار را مشروب می‌کرد.
اگرجنوب غرب تهران را رود کرج آبادان ساخته بود، این رود لتیان بود که به همراه جاجرود اراضی جنوب غرب تهران تا ورامین و گرمسار را انبار دوم غله کرده بود. با بستن سد لتیان آب این دره هم وارد لوله‌ها شد تا نظاره گر گسترش شهر تهران باشند. اما این دهان عطش آلود که با یک دو رود سیرآب نمی‌شد! رفتند سراغ دماوند و دره زیبای لار و رود پرآوازه اش یعنی رود لار، سالهای آخرحکومت پهلوی دوم بود که سد لار هم‌ باقی مانده آب کوههای البرز را روانه تهران کرد.
هرچند می‌گویند و ظاهرا هم درست است که مکان یابی این سد درست نبود و هرزآب آن به گفته مهندسان زمین شناس می‌تواند خشک آبی شهردماوند وروستاهای اطراف آن را که همانند تشنه‌ای کناردریا از عطش له له می‌زنند سیراب کند. امروزه روستاهای اطراف دماوند مانند مشاء و احمدآباد و آن سوتر گیلاوند و آئینه ورزان وآبسرد که زیرسایه دماوند نظاره گر برف و یخ این کوه زیبا می‌باشند اتفاقا کم آب‌ترین مناطق کشور هستند! اگر هرزآب سدها را با بستن سدی دیگر به این مناطق اختصاص دهند، به پرآبی دائمی دست خواهند یافت، سهمی که قبل از احداث سدلارداشتند.
تهران هنوز تشنه، این بارنگاهی به دره زیبای طالقان‌انداخت تا سهمی خود را از سد طالقان طلب کند و چنین شد. تهران به تنهایی کلیه آبهای ضلع جنوبی البرز را می‌بلعد، اما پائین دست تهران که ملک ری اش می‌نامند، به برهوتی لم یزرع تبدیل شده است. تهران حرام آب کن‌ترین شهردنیاست. یادش به خیر، مرحوم پدرم که به گفته خودش سالهایی که قنات اسماعیل آباد (ده محل تولد من در زرند) رود می‌خورد، یعنی سیلاب بهاری یا برف آب زمستانی راهی به قنات ده پیدا می‌کرد و قنات، توتم می‌شد، به اتفاق چند نفر لباس کار می‌پوشیدند و درمسیر عکس آب، داخل قنات می‌شدند تا محل توتم را پیدا کنند و زمانی که محل را پیدا می‌کردند، تازه کار مقنی‌ها شروع می‌شد و چرخ چاه راه می‌افتاد و گل و لای را بالا می‌کشیدند تا دوباره قنات را که چند فرسنگ دردل کویر کنده شده بود، باز کنند. او آب قناتی را دیده بود که به گفته روستائیان تنبل می‌رفت و با زورچند قصبی را (هر قصب ۲۵ متر مربع است) آبیاری می‌کرد تا نان خالی اهالی روستا را تامین کند.
سال ۵۶ که من تازه وکیل شده بودم و دفترم سرهمین چهارراه فعلی ولیعصر - انقلاب بود که هست، غروبی پدرم از دفترپائین رفت تا به اصطلاح هوایی بخورد. قراربود زود برگردد. وقتی با تاخیرش روبرو شدم، آمدم پائین، دیدم با حسرت به آب جاری پرازلجن جوی کنار خیابان خیره شده. وقتی من را دید، با تعجب و با لهجه غلیظ کرمانی گفت: <عجب اوو پر زوری! بابا این اوو مال کیه؟> وقتی متوجه شد این آب پرزور که اتفاقا‌اندازه آب چندین روستای کویری بود هرزآبی است که آبادانی همراه ندارد، بلکه درپائین دست باعث بالا آمدن (زه آب) خانه‌های جنوب شهراست و همه این آبها دست به دست هم می‌دهند و سرانجام به محل لش آب شهرری می‌رسند و از منطقه چرم شهر تا ۵۰ کیلومتری کویرقم و حسن آباد را به باتلاقی تبدیل می‌کنند و نیزارهای ورامین هم حاصل آنهاست با تعجب پرسید: <مگر مردم این شهرعقل ندارند؟ چرا این آبها را سرازیر اراضی جنوبی تهران نمی‌کنند تا بزرگترین باغات و مزارع کشور را به وجود آورند؟> ‌
حالا رسیدیم به اصل مطلب، لوله کشی تهران بیش از ۵۰ سال است که احداث شده، می‌گویند یک سوم آب درون لوله‌ها هرز می‌رود. تهران فاقد فاضلاب به معنای مصطلح آن است. هنوز بسیاری از خانه‌های تهران از چاههای فاضلاب استفاده می‌کنند هنوز تبلیغ تخلیه چاه بیشترین تبلیغ روزنامه‌ها و آگهی‌های چسبناک بر روی در و دیوار خانه‌هاست. هنوز بیش از %۳۰ آب مصرفی تهران علی‌رغم هدایت چهاررودخانه مهم البرز مرکزی به این شهر، از چاههای حفرشده در سطح تهران تامین می‌شود. چاههایی که به جهت آب شرب حفر می‌شوند، اما درکناراین چاهها، چاههای فاضلاب خانه‌ها وجود دارد. چه بخواهیم و چه نخواهیم زه آب چاههای فاضلاب و چاههای آب آشامیدنی به هم مربوط است و این بزرگترین گرفتاری آب آشامیدنی تهران است. می‌گویند %۳۰ آب آشامیدنی تهران از محل این چاهها تامین می‌شود از طرفی میزان آبی که از طریق لوله‌های پوسیده قدیمی هرز می‌رود و باعث به هم پیوستن زه آبهای زیرزمینی وچاههای فاضلاب می‌شود براهل فن پوشیده نیست. چه حکایتی است آب آشامیدنی تهران که دیگرخانواده‌هایی که دستشان به دهن می‌رسد به توصیه پزشکان از آب‌های معدنی استفاده می‌کنند و آنانی که آب معدنی مصرف نمی‌کنند، همین آب لوله کشی را ساعتها می‌جوشانند تا قابل شرب شود! اما حکایت آبهای زیرزمینی تهران که درجنوب شهر، هرازگاهی باعث بالا آمدن آب در زیرزمین خانه‌ها می‌شود، قصه دیگری است.‌
می‌شود از تهران به عنوان کانون بی‌انتهای آب یا به گفته مقنی‌ها <مظهرآب> استفاده کرد و دشت‌های پائین دست این شهر را که روزگاری انبار غله فلات ایران بودند و عظمت ملک ری را که برکسی پوشیده نبود، دوباره احیا کرد. چطور؟ می‌گویم این طور: برنامه فاضلاب تهران و مدیریت آن به کنار، این برنامه را دیگران باید مدیریت کنند که اگر چنین نشود، مردم تهران مصرف کننده ناسالم‌ترین آب دنیا خواهند بود و آلودگی آب چیزی نمانده که سلامت اهالی تهران را از بین ببرد. اگر فاضلاب تهران مدیریت شود، اگر لوله‌های فرسوده این شهرکه با قدیمی‌ترین تکنولوژی درزمانه <اصل ۴ ترومن> یا (طرح مارشال) به هم متصل شده با لوله کشی نوین جایگزین شود که از مواد خاص استفاده می‌کنند و جلوی هرز آب و آلودگی آن را می‌گیرد، حداقل %۳۰ آبی که هرز می‌رود، مدیریت خواهد شد.
دیگر زه آب لوله‌های پوسیده انتقال آب با فاضلاب خانه‌ها به هم نمی‌پیوندد و وارد چاههای تامین آب شرب تهران نمی‌شود. این برنامه کلان مربوط به دولت است. اما برنامه‌ای که بخش خصوصی می‌تواند بدون کمک دولت و صرفا با صدور مجوز به راه بیفتد، واگذاری اراضی ملی جنوب تهران است از دشت ورامین تا رود شور رباط کریم و در بخش جنوبی تا هرکجا که آب آن تامین شد، یعنی رفتن صدها هزار هکتار اراضی به زیر کشت و ایجاد میلیونها فرصت شغلی که علاوه برتامین بخش اعظم غذای کشور، حاشیه جنوبی تهران تا دل کویر را به منطقه سرسبزی تبدیل می‌کند. می‌شود هزاران چاه در جنوب تا مرکز تهران حفر کرد، آبها را با کانالهای بزرگ (اعم از سرپوشیده یا چندین نهر طبیعی که در تهران جریان دارد) از دل زمین استحصال و به اراضی جنوبی تهران (از ورامین تا رباط کریم و تا عمق کویر) روانه ساخت و هم زه آب جنوب تهران را که بزرگترین خطربرای ساکنان و ساختمانهای این شهراست، بیرون کشید.
این آبها که از چهارسد بزرگ یعنی چهاررودخانه خروشان، به تهران آورده می‌شوند و مورد مصرف قرار می‌گیرند، باد هوا که نمی‌شوند، همه به عمق زمین راه می‌یابند. تهران از چندین آبادی تشکیل شده که هریک دارای قناتهایی با صدها لیترآب درثانیه بودند. از شمال تا جنوب تهران که به اسناد ثبتی نگاه کنید با اسامی روستاهایی مانند ازگل، جمال آباد، کمال آباد، جماران، جمال‌آباد، درکه، ونک، یوسف آباد، حسن آباد، و دهها اسم دیگر برخورد می‌کنید.قنات این روستاها چه شده است؟ همه روانه لایه‌های زیرین شدند و درجنوب شهربه حالتی درآمدند که با کندن دوسه متر به آب می‌رسیم و در منطقه چرم‌شهر به باتلاق گسترده‌ای برمی‌خوریم اگر دولت تنها اجازه حفر چاه عمیق و انتقال و سپس واگذاری اراضی بایر و کویری جنوب شهر را بدهد، حاشیه جنوبی تهران جدای از احداث هزاران هکتار باغ میوه و کشت و زرع، بزرگترین مجتمع کشت وزرع جهان را بدون سرمایه‌گذاری کلان به وجود خواهد آورد. به اضافه بزرگترین کمربند سبزی که یک پایتخت می‌تواند به خود ببیند. خیلی ساده است، هم اکنون می‌توان با حفرچاه‌های متعدد حول و حوش میدان راه آهن و کشتارگاه و انتقال آن به زمینهای اطراف اتوبان ساوه تهران که هنوز آثار باغها و درختان میوه‌اش برجاست، آبادی سالهای قبل از احداث سد کرج را به منطقه برگرداند.‌
این طرح خرجی برای دولت ندارد و بخش خصوصی با انعقاد قرارداد حاضربه انجام آن است.‌
این اراضی هم اکنون درست همانند اراضی آن روزی هستند که حضرت استاددکترباستانی پاریزی شرح داده‌اند: <آن روز که ما ازاین کوهستان دیدن می‌کردیم، هنوز حتی یک بوته درمون وارچن جوانه نزده بود، یک شاخه کاه کوهی نروئیده بود، گله‌های گوسفند، بی‌آنکه تاب و توان پیمودن پست و بلندی را داشته باشند، درته دره‌ها، خود را به آرامی به خاک می‌کشیدند.> (آسمان کره‌انداز شد. همان) بله حضرت استادی، آن روزآسمان برزمین کوهستان پاریز بخیل شده بود؛ اما البرز این کوه سربلند حکایت دیگری دارد. مانند دیواری آسمانی جلوی ابرها را می‌گیرد که می‌خواهند از شمال و شمال غربی وارد فلات مرکزی ایران بشوند و باعث می‌شوند که اکثر قله‌های البرز سرتاسر سال پوشیده از برف باشد.
آن زمانی که نگارنده جوان بود و کوهنورد و اهل برنامه دورکوه دماوند، حکایت از یخچالهای طبیعی اطراف قله دماوند می‌شنیدیم و می‌دیدیم با نام‌های افسانه‌ای <تخت فریدون> و دیگر اسامی شاهنامه‌ای. این یخچالها که از میلیونها سال باقی مانده و با هر برفی برآنها افزوده می‌شود، منبع تامین رودهای چهارگانه‌ای است که آبش را با لوله به تهران آورده‌ایم و تهران نیز تشکیل شده از دهها آبادی با قناتهایی که باید درکتابهای تاریخ و جغرافیا دنبال نام آنها بود و هم اکنون به زیرزمین تهران سرریز شده‌اند. با تکنولوژی امروز به راحتی می‌توان با استفاده از شیب خدادادی تهران آبهای زیرزمینی و آبهایی را که روانه زیرزمین می‌شوند و در جنوب شهر باعث خرابی هستند، به اراضی جنوبی کشاند و میلیونها شغل به وجود آورد. شما که زیرچنار بزرگ پاریز نشسته‌اید و خنکای هوای فرحبخش آنجا را احساس کرده‌اید و شرشرآب زلال را شنیده‌اید و ذوقی سلیم هم دارید که با گل ریز بهاری درختان، یاد زلف دوتای معشوق خیالی خود می‌افتید که برسرش باد صبا گل می‌ریخت، با قلم سحارخود طرح این بچه روستایی را بپرورانید که درعالم وکالت جز راه زندان و پرداخت جریمه برای موکلان خود و تسریع در بازنشستگی استادان ممتاز دانشگاه را با جار و جنجال نامه بی‌هنگام خود ندارد، اما به لحاظ روستازادگی و اشراف به کشاورزی که ذوق طبیعی اوست، سالها از هدررفتن آب تهران و لم یزرع بودن اراضی اطراف آن دررنج بوده وباوردارد اگر روزگاری آسمان کره‌انداز شود، می‌توان با سبز کردن هزاران هکتار اراضی حاصلخیز ملک ری، آنجا را رشک ملک ختن کند که سودآوری‌اش از گنج بی‌پایان قارون بیشتر است و رفاه و راحتی ساکنانش یادآور جنات عدن باشد. شما که ماجرای باغ لواسان را به آن زیبایی نوشتید که هر چند رسیده بود بلائی، ولی به لطف قلم‌تان به خیر گذشت، بیایید از طرح همشهری همه کاره بی‌کاره خود دفاع کنید تا هزاران جوان جویای کار با راه‌اندازی این طرح همیشه مدیون شما باشند و تهران شهری قابل تنفس شود با ریه‌هائی به وسعت کمربند سبز جنوبی آن.‌
این طرح‌ها علیرغم محاسنش یک عیب بزرگ دارد و آن بروکراسی حاکم برادارات و وزارتخانه‌هاست. همانطورکه حضرت استادی گفتند اجازه حفرچاه با وزارت نیرو و سازمان آب است؛ شهرداری باید مجوز انتقال آب ازتهران به حاشیه جنوبی را صادرکند؛ وزارت جهاد کشاورزی باید به کمک سازمان منابع طبیعی، اراضی دولتی را واگذارکند... بازهم می‌خواهید شرح وظایف سازمانها و وزارتخانه‌ها را بنویسم؟ مطمئن هستم که کاغذ بازی ادارات نه به عمر هفته منابع طبیعی، نه به عمر آدمهای معمولی مثل من، بلکه به عمر نوح هم قد نخواهد داد و حسرت چنین طرحهایی فقط بعد از مقالات پرباری مانند مقاله استاد و یا برنامه‌های هفته منابع طبیعی که می‌گویند سی میلیون اصله نهال را غرس خواهند کرد <قابل خواندن> است؛ اما هیچ گاه از پیچ و خم ادارات به سلامت نخواهند گذشت. می‌گویید چطور؟ می‌گویم این طور: من مزرعه‌ای خریدم که ۹۵ هکتار مساحت دارد. رفتم اداره کشاورزی که مجوز احداث باغ یا همان <طرح طوبی> را اخذ کنم که مسئولان جهاد کشاورزی، کشاورزان را تشویق به اجرای آن می‌نمایندهمه اسناد را دادم، طرح و نقشه کارشناسی آن را هم به مراجع ذیربط ارائه دادم، اما با یک مسئله ساده روبروشدم که لابد باید از خیر طرح طوبی بگذرم؟ زیرا گفتند اراضی اولیه که چاه عمیق آب آن مجوز دریافت داشته فقط ۶۰ هکتاربوده و با اینکه طراح آبیاری قطره‌ای میزان آب مجاز چاه را برای بیش از ۹۵ هکتار کافی می‌دانست، اما جواب مسئولان این بود که این اراضی جدید ربطی به پروانه چاه قدیم ندارد و نمی‌توانیم طرح ۹۵ هکتاری‌تان را قبول کنیم.
حالا من خوش باور در هفته منابع طبیعی با تکیه بر مقاله تاریخی علمی دکترباستانی پاریزی هوس آن کرده ام که آب دهها قنات تهران و چهار سد تامین آب شرب تهران را سرجمع ازداخل شهربه اراضی جنوب تهران ببرم و حتما هم می‌خواهم هیچ مانعی درکارنباشد و هزاران هکتار اراضی لم یزرع جنوبی تهران را باشکوه و آبادانی نام ملک ری گره بزنم. اگر خیلی هنر دارم، بتوانم به مسئولان بقبولانم که به خدا من هم مالک آبم، هم مالک زمین و می‌خواهم طرح درختکاری را دراین اراضی پیاده کنم؛ اما گوش شنوایی پیدا نمی‌کنم! چه رسد به اینکه طرحی با این طول و تفصیل بدهم؟ طرح بنده در شرایط موجود یادآور قصه مردی است که با یک کاسه ماست کنار دریا نشسته بود و با قاشق ماست به دریا می‌ریخت پرسیدند: <چه می‌کنی؟> گفت: <دوغ درست می‌کنم>! گفتند: <با این کاسه ماست و این دریا مگر می‌شود دوغ درست کرد؟> جواب داد: <نه، اما اگر بشود، چه می‌شود>! من هم در هفته منابع طبیعی طرحی پیشنهاد می‌کنم که بشود جنوب تهران را به بزرگترین ریه طبیعی تبدیل کرد؛ نمی‌شود، اما اگر بشود، چه خواهد شد. راستش باور دارم که می‌شود اگر فقط دچارکاغذ بازی نشویم.‌
احمدی زرندی
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید