جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

روشهای جدید در فهم قرآن مجید


روشهای جدید در فهم قرآن مجید
دکتر سیدسلمان صفوی، علاوه‌بر اجتهاد در فقه اسلامی، در دوره فوق‌دکتری فلسفه در دانشگاه لندن به تحصیل پرداخته و کتابهای متعددی چون ساختار معنایی مثنوی مولوی، ادراک از دیدگاه ملاصدرا، علیت از دیدگاه ملاصدرا و فیلسوفان غربی، تمدنها، تعالیم مولوی و... را به رشته تحریر درآورده است. او در کنار آثاری به زبان فارسی، مقالاتی هم به انگلیسی قلمی کرده و علا‌وه بر تدریس در دانشگاه‌های ایران و انگلستان، مدیریت بنیاد مطالعات ایرانی لندن و سردبیری مجله انگلیسی <ترانسندنت فیلوسوفی> را نیز به عهده دارد. متن پیش رو سخنرانی او در مرکز پژوهشی میراث مکتوب است.‌
□□□
روشهای متعددی در زمینه فهم قرآن وجود دارد؛ اما من در این نشست چهار روش یا نگاه را عرضه خواهم کرد:
۱)نگاه معناشناختی
۲) نگاه ساختارگرایانه
۳) نگاه تاویل‌گرایانه
۴) روش تالیفی.‌
روشهای جدید مکمل و استمرار روشهایی هستند که در گذشته و امروز در حوزه‌های علمیه ما رایج بوده و هستند و البته روشهایی زنده و موفق بوده، از دل آنها کارهای بزرگی به وجود آمده است و ما احترام عمیقی به روشهای پیشینیان‌مان قائلیم؛ اما بنده در اینجا کوشش دارم مطالب جدیدی که عمدتاً حاصل تحقیقات دوره قرن بیستم است ، عرضه کنم. البته این کار مکمل روشهای بسیار احترام‌آمیز سنتی ماست.‌
از طرف دیگر باید بر تأملات و دقتهایی که در این کار هست تاکید کرد؛ زیرا قرآن مجید کلام خداوند است نه کلام نبی(ص) و کلام مقدس و همه کوششهای ما به جهت فهم بهتر این کلام مقدس است؛ اما تا فهمیدن همه ابعاد این کلام الهی، راهی بس طولانی را باید طی کرد و در حقیقت تنها <راسخون فی‌العلم> هستند که می‌توانند همه ابعاد را دریابند. حال این راسخون فی‌العلم چه کسانی هستند، جای بحث و گفتگو دارد. قدر متیقن آن اهل‌بیت ( ع) می‌باشند. فلذا قرآن، کلام خداوند است و کتاب هدایت.‌
● توجه به متن امری مهم در فهم قرآن‌
یکی از مهمترین مسائلی که در روش‌شناسی فهم قرآن باید به آن توجه کرد، مساله <سیاق> context است و تاثیر معنا و مفهوم و اینکه معنا و مفهوم برآیندی است از سیاقی که در سوره‌های قرآن مجید وجود دارد. بنابراین روش موضوعی که آیات را از یکدیگر جدا و سپس طبقه‌بندی کرده، بیان می‌کند که مثلا فلا‌ن موضوع در قرآن با توجه به آیات مختلف در سوره های مختلف این‌گونه است...، مشکلی دارد و مشکل آن جدا کردن آیات از ‌سیاق بحث است؛ لذا ما تاکید داریم مفهوم را در چارچوب سیاق بحث باید فهمید و معرفی کرد و این یک اصل طلایی است. همچنین همواره باید میان شرح، تفسیر و تأویل قرآن کریم تفاوت قائل شد.‌
● تأملی در روش معناشناختی‌
روش معناشناختی، روشی برای فهمیدن معانی اصطلاحات کلیدی است. در حقیقت روش معناشناختی مطالعات قرآنی، روش تحلیل مفاهیم و اصطلاحات کلیدی قرآن کریم، براساس یک متد و رویکرد پویاست، نه ایستا. در این روش ما مفاهیم کلیدیی داریم که در چارچوب نظام کلی قرآن قابل فهم و توضیح است. این سیستم متشکل از شبکه‌ای از مفاهیم است که در آن ، همه مفاهیم روابط متقابلی با یکدیگر دارند و در حقیقت این مفاهیم کلیدی، معانی‌شان متکی بر یکدیگر است؛ لذا بنابر آنچه بیان شد، اینها مفاهیم کلیدی هر نظریه معناشناختی قرآنی است، یعنی شبکه مفاهیم، اصطلاحات کلیدی، سیستم قرآنی، معنای کانونی، میدان معنایی، تداخل مفاهیم و متکی بودن مفاهیم بر یکدیگر و روابط متداخل حلقوی اینکه سیاق بر ساختار معنی و هر اصطلاح کلیدی تاثیر می‌گذارد.‌
باید توجه داشت که البته در این نظریه مدلهای گوناگونی وجود دارد، یعنی هم ریشه زبان‌شناختی دارد و هم ریشه فلسفی مونتاگو، تارسکی، بارویز و پری ،برخی از نمایندگان معتبر روش سمانتیک می‌باشند.‌ این نظریه در دوره جدید پس از تاسیسش، با دو کار در حوزه ادبیات انگلیسی انجام گرفته است: کتاب <خدا و انسان در قرآن> و کتاب <اصطلاحات کلیدی قرآن> که هر دو اثر مرحوم پرفسور ایزوتسو است و در حقیقت ایشان هر دو کتاب را براساس نظریه معناشناختی تالیف کرده‌اند.‌
● روش ساختارگرایانه و انتظام کلمات کلیدی‌
ساختار به معنای چارچوب تعیین کننده مناسبات درون عناصر یا اجزای یک داستان، اثر یا پدیدار است که به مفهوم <همخوانی ارگانیک میان اجزای اثر> باز می‌گردد. اهمیت فهم ساختار در جهت فهم متن، یک رویکرد فلسفی به متن است. روش متعارف و یا روش علّی بررسی تک تک ابیات یا پدیدارها جهت فهم عمیق متن مکفی نیست، بلکه تفسیر متن باید بر تحلیل مجموعه مناسبات بین اجزای ساختار یک متن استوار باشد. از خرده‌ساختارهای یک کل که خود، حاصل مناسبات خاص درونی بین اجزای مختلف آن ساختار است، معانی جدیدی ورای ظاهر متن پدید می‌آید؛ یعنی معنایی که خود را پنهان ساخته ظاهر می‌گردد.
بر اساس اصول ساختارشناسی، مناسبات، تفاوتها و تقابلهای اجزای متن به نشانه‌های متفاوت، شکل و معنی می‌دهد و مجموعه‌ای از عناصر صوری را با یکدیگر مرتبط ساخته، امکان می‌دهد که از راه همنشینی عناصر گوناگون، عبارتهایی با معانی تازه ساخته شود. از طریق دقت در روابط پاراگرافها و بخشهای مختلف یک اثر می‌توان به محتوای اصلی یک داستان یا کل اثر پی برد. ساختارشناسی به طرح ابیات و پدیدارها فراتر از جنبه‌های ظاهری آنها کمک می‌کند و آشکار می‌سازد که طرح یک عنصر (بیت، پاراگراف، بخش و حکایت) در رابطه آن با سایر عناصر است. کلیه این روابط که سازنده یک ساختار یا سیستم نهایی است، به کشف محتوای اصلی پنهان اثر کمک می‌کند.
در این روش، رابطه بین دال و مدلول به تنهایی چندان مهم نیست؛ یعنی صرف این پندار که مثلا الله در سوره فاتحه`‌الکتاب اسم جامع الهی و رحمن و رحیم اسمای حسنی و بیانگر رحمت عام و خاص الهی هستند و در داستان اول مثنوی مولوی, شاه نماد روح و کنیزک مظهر نفس است، اهمیتی ندارد، بلکه کیفیت و چگونگی رابطه یک دالّ با دالّ دیگر است که دارای اهمیت است. هیچ دالی به دال خودش ارجاع نمی‌شود، بلکه در زنجیره دالّها جای می‌گیرد. دال در این زنجیره معنا می‌یابد، دلالتها نیز باید در همین پیوستگی دالها به شمار آید. ‌ موضوع اصلی همواره در ظاهر اثر پنهان است. تفسیر تک تک آیات به معنای راهیابی به کل سوره، داستان یا اثر نیست. ما سرنخ ارتباط دال‌ها را با یکدیگر از طریق فرم و ساختار، تأویل و ارجاع جزء به کل و کل به جزء کشف می‌کنیم. البته ما ساختارگرا به آن معنایی که در فضای فرهنگی فرانسه پس از جنگ جهانی دوم مطرح شد، نیستیم؛ بدین معنا که به دیدگاههای ساختارگرایان معروفی همچون میخائیل باختین و لوئی اشتراوس متعهد مطلق نیستیم و یا پیرو بوریس آخن باوم و رومن یاکوبسن فرمالیست‌های روس نیز نیستیم. ما بر خلاف ساختارگرایان می‌خواهیم از صورت یا فرم به محتوا برسیم، آنچه برای ما مهم است، محتواست نه فرم. البته معتقدیم برای فهم محتوا باید فرم را کشف نمود و از طریق گفتگو بین فرم و محتوا، معنای باطنی اثر را دریافت. روش ساختارشناسی ما مبتنی بر رویکرد کل‌نگر(‌‌Synoptic) ، نه رویکرد خواندن متوالی یا بیت به بیت و هم‌چنین بر اساس پاراللیسم، انعکاس متقاطع و سیکل هرمنوتیکی یا ارجاع جزء به کل و کل به جزء می‌باشد .‌
بر اساس این روش، تفسیر و رویکرد آیه به آیه مفید است؛ اما کافی نیست؛ زیرا با تفسیرآیه به آیه، تفسیر کل سوره حاصل نمی‌شود.‌این روش عبارت است از تاکید بر ساختار و فرم سوره. البته باید توجه داشت که ساختار را نقشه متن می‌دانند. برای همین منهای داشتن نقشه متن نمی‌توانیم متن را دریابیم؛ بنابراین با این روش می‌توانیم روابط بخشهای مختلف را بهتر بفهمیم.‌
هنگامی که کوشش می‌کنیم ساختار را دریابیم، روابط متعددی در بین بخشهای مختلف متن کشف خواهد شد که این روابط یا مربوط به تشابه است و یا توسعه و تکامل مفاهیم در دو بخش متقارن یا متعارض یا اینکه توضیح می‌دهد بخش قبلی یا بخشی را که با آن در ارتباط است؛‌ اما در بحث ساختار ما به جهت توضیح روابط دو رویکرد داریم:
۱) ساختار کلان یک سوره
۲) ساختار خرد یک سوره.‌
از ساختار خرد یک سوره برای پیدا کردن ارتباطات کلمات با یکدیگر استفاده می‌کنیم و از ساختار کلان برای پیدا کردن ارتباطات بخشهای مختلف یک سوره؛ لذا برای این کار نیازمند توجه به آغاز و انجام یک سوره هستیم تا روابط حکایتی و موضوعی آنها را متوجه شویم و بخشهای مختلف و روابط آنها را در نظر بگیریم.‌
‌ در حقیقت از طریق ساختار، ما نظم و معنای پنهان ‌‌text را درمی‌یابیم. لذا اگر گفته شود که ساختار چه اهمیتی دارد، باید گفت که ساختار به ما کمک می‌کند تا انتظام سوره و معانی پنهان آن را دریابیم؛ مثلا در سوره توحید، خداوند می‌فرماید: <قل هوالله احد، الله‌الصمد....> در ساختار خرد، <الله> آیه اول در ارتباط با <الله> آیه دوم است و <احد> آیه اول در ارتباط خرد با <احد> آیه چهارم و <لم> آیه سوم با <لم> آیه چهارم ارتباط دارد. بنابراین، ساختار خرد سوره توحید، بیانگر انتظام کلیدی و ملودی سوره است، در حالی که ساختار کلان سوره بیانگر این است که تاکید سوره با توجه به نقش <الله واحد> در آغاز و پایان سوره، بر جنبه وحدانیت حق‌تعالی تاکید دارد، در حالی که در سوره فاتحه`‌الکتاب، توحید ربوبی را با توجه به نقش <ایاک نعبد و ایاک نستعین> بیان می‌کند.‌
یا مثلا در سوره مبارکه <کهف> که دارای ۱۱۰ آیه و ازجمله سوره‌های بزرگ است، در فهم ساختاری از این سوره، باید عمدتاً نگاه کلی‌نگر داشته باشیم تا بتوانیم ساختار را دریابیم. در این نگاه کلی‌نگر، این سوره از نظر ما به ده قسمت تقسیم می‌شود، قسمت اول آیات یک تا ۱۰ و... و این بخشها هر یک با هم، در ارتباطی معنادار هستند. سوره دارای ساختی کلی است و هر بخشی، سیاق مستقلی دارد. لذا ما دارای چند نوع سیاق خواهیم بود مانند سیاق کلی، سیاق بخشی و... و در واقع در چارچوب این نوع سیاقها و با رویکرد کلی‌نگر، ما باید به تفسیر و تاویل سوره بپردازیم. پس ما دو نوع رویکرد کل‌نگر و خردنگر داریم و به هر دو روش هم نیازمندیم؛ یعنی هم رویکرد آیه به آیه و هم رویکرد کل‌نگر.‌
سنتی که در روش تفسیری ما تا به حال بوده، رویکرد تفسیر آیه به آیه بوده است. این روش، روش بسیار خوبی است؛ اما کافی نیست و ما برای فهم بهتر سور قرآنی به رویکرد کل‌نگر هم احتیاج داریم. در ذیل به ساختار سوره کهف اشاره شده است:‌
(۱) آیات ۱- ۸ :مبانی کلی دینی‌
(۲) آیات ۹-۲۶: قصه اصحاب کهف‌
(۳) آیات ۲۷-۳۱: دنیا محل امتحان است‌
(۴) آیات۳۲-۴۶:داستان دو مردی که دو باغستان داشتند‌
(۵) ۴۷-۵۹: اعمال انسان، کیفر و پاداش، قیامت‌
(۶) آیات ۶۰-۸۲: داستان موسی و خضر‌
(۷) آیات ۸۳-۱۰۲: داستان ذی القرنین‌
(۸) آیات ۱۰۲-۱۰۸ دنیا پرستان، منکران لقای الهی، دوزخ، ایمان و عمل صالح‌
(۹) آیه ۱۰۹: وسعت کلمات خداوند‌
(۱۰) آیه۱۱۰: نبوت احمدی، توحید، معاد، ایمان و عمل صالح‌
● هرمنوتیک، نوعی هنر و تکنیک‌
برای هرمنوتیک یا تأویل دو تاریخچه می‌توان پیدا کرد:
۱) تاریخ کلاسیک
۲) تاریخ جدید.‌
در حقیقت، هرمنوتیک از <هرمس> گرفته شده و نوعی روش و نگاه قدیمی در تاریخ فرهنگ و اندیشه بشری است. این روش تا قرن ۱۹ ادامه دارد و با شلایر ماخر(۱۸۳۴) و دیلتای(۱۹۱۱) و... هرمنوتیک جدید شکل می‌گیرد و سپس توسط‌هایدگر(۱۹۷۶) وگادامر و ریکور و... ادامه می‌یابد.‌ در حقیقت هرمنوتیک بیان‌کننده هنر و تکنیک‌های تأویل متن است و کوششی است برای آنکه از ظاهر متن به باطن آن برسیم. پس نوعی هنر و تکنیک و نوعی روش است.‌
باید توجه داشت که روش ساختارگرایانه و روش هرمنوتیکی، نوعی رویکرد فلسفی به متن هستند و سوال از چیستی متن می‌کنند؛ اما روش معناگرایانه متفاوت است. آنچه در هرمنوتیک جدید هست و در گذشته کمتر استفاده می‌شد، سیکل هرمنوتیکی است که در آن بیان می‌شود برای فهم کل و پاره‌ها، باید جزء را به کل ارتباط دهیم و کل را به جزء، و از این طریق گفتمان بین جزء و کل و کل و جزء، می‌توانیم بخشی از معنای پنهان متن را دریابیم؛ اما در هرمنوتیک جدید مشکلاتی وجود دارد؛ ازجمله نیت مولف و دیگری بحث نقش زمان و مکان. بخشی از قائلان به هرمنوتیک جدید، بیان می‌کنند که کار مفسر، کشف نیت مولف نیست، بلکه آن سوی نیت مولف است.‌در اینجا به دو نگاه پیشینی و پسینی باید تاکید کنیم:‌
از جهت پیشینی، کار مفسر باید آن باشد که نیت مؤلف را در بیاورد و اساساً تأویل یعنی ارجاع معنی به منشأ اصلی خودش. به خصوص در قرآن مجید که کلام خداوند است، کار مفسر باید این باشد که بفهمد اراده خداوند از آن سوره و آیات چه بوده است.‌اما آنچه در تاریخ تفسیر رخ می‌دهد، آن است که نظر مفسر همه‌جا، هماهنگ و در مماس با نیت مولف نیست؛ اما به طور اصولی، در روش تأویل قرآن، که کار مفسر این نیست که نیت مولف را دربیاورد، بلکه در مورد قرآن مجید، کار تأویل‌گر باید آن باشد که نیت قرآن را دریابد، که مولف آن حضرت حق است.‌
نکته دیگری که در هرمنوتیک مورد توجه است، زمان و مکان و نقش آنها در فهم متن است.‌ همان‌گونه که می‌دانیم، در قرآن، محکمات و متشابهات داریم. گفته می‌شود که تفسیر و تأویل در حوزه متشابهات است و نه در حوزه محکمات. و بعد در این حوزه‌ها ما با نوعی مفاهیم ازلی و ابدی روبرو هستیم؛ لذا این مفاهیم مکان‌‌مند و زمان‌مند نیستند.‌ اما باید به نکاتی توجه کرد: خود اصل خداوند و وجود حق‌تعالی از محکمات است و البته معاد نیز همین‌طور. فهم اسما و صفات خداوند نیز امری مشکک است و بر اساس رویکردها و روشهای مختلف، ما فهمهای متکثری نسبت به این مفاهیم پیدا می‌کنیم.
لذا به یک معنا می‌توانیم بگوییم که فهم ما از متن، زمان‌مند و مکان‌مند است؛ اما خود متن زمان‌مند و مکان‌مند نیست؛ زیرا که ازلی و ابدی است و متعلق به همه اعصار، حال آنکه فهم ما، فهمی عصری است... حال آیا این فهم عصری، فقط در حوزه فقه‌الجوارح است و در حوزه فلسفه نیست؟ این محل بحث است، بنده معتقدم که هم در حوزه فقه‌الجوارح زمان و مکان در فهم ما تاثیر دارند و هم در حوزه فلسفه، ما فهم عصری از متن داریم، گو اینکه با مفاهیم ابدی مواجه هستیم.‌‌ در زمینه هرمنوتیک قدیم و روش تأویل‌گرایی در ادبیات کلاسیک مثلا در آثار ملاصدرا و ابن‌عربی و میبدی، ما شاهد روشهای تاویلی هستیم، اما در هرمنوتیک جدید، هنوز کاری جدی در زمینه هرمنیوتیک جدید قرآن انجام نشده است.‌
● نگاهی به روش تألیفی‌
در روش تالیفی، ما از سه روشی که پیشتر ذکر شد، استفاده می‌کنیم، مثلا کار مرحوم <ایزوتسو> مشکلش این است که فقط از یکی از این روشها استفاده کرده است، یعنی از روش معناشناختی. بنابر این روش چهارم (روش تالیفی) از سه متدلوژی قبلی استفاده می‌کند.‌
برای فهم یک سوره، این روش گفتمانی ایجاد می‌کند بین کشفیات این سه روش و استعلا می‌جوید به سمت مفهومی جدیدتر، که از اینها برتر است.‌مثلا معنی <کتاب> قبل از نزول قرآن، یک معنی است، اما کلمه <کتاب> در قرآن در ارتباط با مفاهیمی چون: الله، نبی، تنزیل، وحی و... قرار می‌گیرد و در چارچوب این منظومه مفاهیم، <کتاب> مفهوم جدیدی را ارائه می‌کند که صرفاً با روش اتیمولوژی نمی‌توان فهمید که معنی آن لغت چیست.‌یا اینکه مثلا ‌‌A با ‌‌B ارتباط دارد، البته این ‌‌A با ‌‌C و ‌‌E هم مرتبط اند، ‌‌F با ‌‌B و ‌‌C ارتباط دارد، لذا مثلا مفهوم توکل از طرفی مرتبط با مفهوم <ایمان> است و از سویی مرتبط با مفهوم <صبر>. ایمان خودش مرتبط با مبدا و معاد است، لذا برای فهمیدن مفهوم توکل در نظریه معناشناختی، باید آن را در چارچوب کل ارتباطات مفهومی که در آن شبکه قرار دارد، مفهوم واقعی‌اش را دریابیم نه اینکه مثلا ریشه لغوی آن را بررسی کنیم، بنابراین اینها میادین معناشناختی هستند.‌
دکتر سید سلیمان صفوی
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید