پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


رویکردهای انتقادی و پست مدرن


رویکردهای انتقادی و پست مدرن
رویکرد رادیکال‌ها به‌ دو دسته‌ انتقادی‌ و پست‌ مدرن‌ تقسیم‌ می‌شود که‌ در رویکرد انتقادی‌ سازمان‌عرصه‌ سلطه‌ گری‌ است‌ و رویکرد پست‌ مدرن‌ سازمان‌ را به‌ عنوان‌ موجودیتی‌ نظم‌ یافته‌ و معنادار زیر سؤال‌می‌برد. در مدرنیسم بر « قطعیت » تأکید می شد و در پست مدرنیسم بر « عدم قطعیتها ». فرضیه های بنیادی که در ارتباط با تمامیت و قطعیت، همچنین علیت و جامعیت برخی از امور، مورد تایید فلسفه مدرنیسم بوده اند از جانب فلاسفه پست مدرن، مردود دانسته شده است. مدرنیسم در جستجوی حقیقت بود ولی پست مدرنیسم معتقد است که حقیقتی وجود ندارد و تأکید می کند که فقط روایت هایی از حقیقت وجود دارد. در مدرنیسم « عقلانیت » حاکم است در حالی که در پست مدرنیسم « گفتمان » حاکم است. پست مدرنیسم با ایدئولوژی و هرگونه فراروایت مخالف است. در دوره پست مدرنیسم، با ورود تکنولوژی و ابزارهای تکنیکی، « گفتمان و مذاکره » بر « عقلانیت حاکم گشته است. نظریه انتقادی با این عقیده که زندگی اجتماعی سرشار از تعارضات، مهملها، ستمها و ابهامات است به دنبال "بیداری" و "رهایی" است و پست مدرنیسم به دنبال نفی عقل انسانی است. دوره نفی عقلانیت و فرد، مستقل، خود مختار و مطلق العنان می باشد.
● مقدمه
تاکنون بشر دو عصر متفاوت کشاورزی ( سنتی ) و صنعت ( مدرنیسم ) را پشت سر نهاده و اینک در عصری زندگی می کند که نامهای گوناگونی بر آن نهاده‌اند. « دانیل بل » آن را عصر فراصنعتی می‌نامد؛ « ژاک دریدا » بر این عصر نام ساختار زدایی نهاده است « مک لوهان » عصر کنونی را عصر ارتباطات و دهکدة جهانی و « آلوین تافلر » (۱۹۷۰) آن را عصر فراصنعتی می‌نامد. اما پست مدرنیسم (فرا روشنگری) مفهومی گسترده‌تر از مفهوم‌های یاد شده است.
نظریه انتقادی شامل مطالعه روابط میان قدرت، دانش و گفتمان، به لحاظ سیاسی و اخلاقی در بافتهای کشمکش و نزاع فرهنگی و تاریخی است و به دو شق نظریه انتقادی مدرن و نظریه انتقادی پست مدرن قابل تقسیم است. در نظریه انتقادی مدرن می‌توان به کارهای اندیشمندان مکتب فرانکفورت آدورنو، مارکوزه و هورکهایمر و به تازگی، هابرمس اشاره کرد. کارهای « لویی آلتوسر » و « آنتونیو گرامشی » نیز در این دسته بندی قابل ذکرند. در مقابل، پست مدرنیته اشاره به یک سری توسعه‌های مربوط به هم و برجسته در سیاست جهانی، اقتصاد و زندگی اجتماعی در قرن بیستم دارد. بطور کلی در پست مدرنیسم محققان مجبورند مسائل اجتماعی را از طریق قرار دادن آنها در بستر های فرهنگی و تاریخی سیاسی کنند تا آنکه بتوانند خود را در مرحله جمع آوری و تحلیل داده‌ها دخیل کرده و یافته‌هایشان را نسبی سازند. "بحران بازنمایی" در پست مدرنیسم ریشه‌اش در نو آوریهای نظریه‌ای تاکید بر مرکزیت گفتمان در شکل دادن به فهم انسان دارد. یکی از علل این بحران "پساساختارگرایی" ‌ست. پساساختار گرایی بر نشانه‌ها که به لحاظ معناهایشان در رابطه قراردادی با دیگر نشانه‌ها هستند، تاکید دارد. در این نگاه، فرهنگ همچون خاکی ریشه مانند از نظامهای نشانه‌ای تلقی می‌شود.
معنای هر نشانه‌ای از طریق روند بلاغی که معناهای بالقوه را به قصد معناهای رقیب یا معناهای مسلط، محدود می‌کند، ساخته می‌شود. نظریه انتقادی با این عقیده که زندگی اجتماعی سرشار از تعارضات، مهملها، ستمها و ابهامات است به دنبال "بیداری" و "رهایی" است. ( الهی فر، بی تا ). از دید نظریه انتقادی جریان امور ضرورتاً آن چیزی نیست که هم اکنون هست، بشریت قادر است زندگی خود را تغییر دهد و امکانات کار را از این پس در اختیار بگیرد. نظریه‌های انتقادی از نقد نظام سرمایه‌داری و سازوکار آن آغاز می‌کنند و به ارزیابی ارزش اضافی و شی‌وارگی و کالا شدن همه وجوه و جنبه‌های زندگی مدرن می‌پردازند. این نظریه‌ها درک دیگری از شرایط موجود در جامعه ایجاد می‌کنند و به چگونگی تعامل میان این شرایط و قوانین حاکم بر آنها و همچنین عوامل بقا و پایداری شرایط توجه دارند. این کار سخت و پیچیده از خلال رویکرد چندرشته‌ای و از ترکیب این رشته‌ها در زمینه‌های مختلف مطالعاتی به ثمر می‌رسد. این زمینه‌های مطالعاتی شامل مطالعات اقتصادی، تاریخی، فلسفی، سیاسی، روانشناسی و جامعه‌شناسی است، اگرچه مطالعات انتقادی فقط محدود به این زمینه‌ها نیست. ( سعادتیان ).
هدف نهایی نظریه‌های انتقادی این است که جامعه امروزی را به جامعه عقلانی، انسانی و اصلاح‌پذیر تبدیل کند. بدین ترتیب نظریه‌های انتقادی رویکردی اصلاح‌گرایانه دارند و در پی شناخت و حذف علل و عواملی هستند که موجب بروز و ایجاد ساختار اجتماعی شده‌اند که انسان‌ها در آن اسیر بازیگران قدرت و ثروت می‌شوند. در حالی که هدف پست مدرنیسم نفی عقلانیت انسان و دادن اختیار، استقلال و آزادی در قالب گفتمان و مذاکره و به طور کلی ایجاد نظم است. در این مقاله به بررسی دو رویکرد انتقادی و پست مدرن از جنبه های مختلف پرداخته شده است.
● نگاهی به مفهوم انتقادی
ریشه واژه کریتیک از واژه (crisis) آمده است این واژه در فیزیک و پزشکی هم بکارمی رود. آنچه بطورکلی ازمفهوم واژه انتقادی مدنظر است عبارت است ازبررسی متونِِِِِ جداسازی و داوری و ارزیابی و تشخیص درست ازنادرست بکار می رود. در ادبیات روشنگری کریتیک به معنای "داوری اثر فکری یا پدیده ای اجتماعی" بود. ( سپیدار و صفا، ۱۳۸۵ ).
● مطالعات انتقادی و ریشه های آن
مطالعات انتقادی به لحاظ تاریخی ازدوره رنسانس در اروپا شکل گرفت و سال ۱۴۵۰ میلادی وقتی"یوهان گوتنبرگ" ماشین چاپ را تکمیل و اختراع کرد متون و کتابها تکثیر و توزیع شد و در اختیار همگان قرار گرفت. دیگر دانش مختص به علما و اشراف و روحانیون نبود و نوشته ها برای اولین بار در دسترس انبوه مردم قرار گرفت و مردم به بحث درمورد آن پرداختند اما نباید فراموش کرد که مطالعات انتقادی در آغاز پراکنده و کلی بود و شکل منسجمی نداشت. مقاله معروف"روشنگری چیست؟" اثر کانت در زمینه تفکر انتقادی نقش مهمی دارد. روشنگری ازدید کانت یعنی اینکه بشر دریافته است که توانایی فکر کردن را برای خود دارد یعنی خود را از"قیمومیت خودساخته"رها کرده است. بنابراین ازدید کانت فکرکردن برای خود حداقل در سطح تصمیم گیری برای رهایی از نمادهای قدرت سنتی (دولت و کلیسا و کارهای عامه پسند)مترادف با انتقاد بود.
"کارل مارکس"در نقد مشهورش به « فویرباخ » واژه انتقادی را این گونه به کار می برد: فلاسفه درطول تاریخ از راههای مختلف جهان را تفسیر و توصیف کرده اند درحالی که مساله تغییر آن است. وی درکتاب "ایدئولوژی آلمانی" واژه ایدئولوژی را برای معرفی وضعیتی بکارمی برد که درآن استقلال فکر نه بعنوان بازتاب تقسیم اجتماعی کار فکری و یدی بلکه به عنوان نشانه ای از موقعیت آن به عنوان موتور واقعی تاریخ انسان شناخته شده است.وی معتقد بود که تفکرفقط ازراه شناخت نادرستی ازقلمرو ایدئولوژی مسلط دریک دوره تاریخی معین درک می شود. ازدید مارکس وظیفه تفکر انتقادی این بود که خود را در برابر انقلاب پرولتاریا تبیین کند. به طورخلاصه نقد مارکس ازاندیشه های هگل در مورد دولت و دستگاههای ایدئولوزیک منشا جهت گیری امروز نظریه پردازان انتقادی ارتباطات است و جمله مشهور او این است: "در هر جامعه ای افکار طبقه حاکم افکار مسلط بر جامعه خواهد بود و طبقه حاکم ابزارهای تولید از جمله رسانه ها را در اختیار دارد." پس عمده ترین دیدگاههای انتقادی درارتباطات ریشه های چپی و مارکسیستی دارند. ( سپیدار و صفا، ۱۳۸۵ ).
● رویکردهای انتقادی در سازمان
رویکردهای انتقادی، سازمانها را عرصه سلطه گری دانسته، یک چارچوب رادیکال اتخاذ می کنند. بعلاوه در این رویکردها، نظریه، مفهومی است که می تواند افراد را از این نیروهای سلطه جوی سازمانی رها سازد. ( میلر، ۱۳۷۷، ترجمه قبادی، ص ۱۳۸ ). فلسفه رویکردهای انتقادی به ارتباط سازمانی، ریشه در کار « کارل مارکس » دارد که رابطه بین صاحبان و کارگران را در یک جامعه سرمایه داری بررسی کرد. از نظر او در این رابطه یک عدم توازن ذاتی وجود دارد و عاقبت کارگران در مقابل سیستم سرمایه داری قیام خواهند کرد. « مارکس » معتقد بود که این " انتقاد " منجر به انقلاب می شود؛ زیرا حقایق ریشه ای درباره شرایط اجتماعی انسان آشکار می شود. ( همان منبع، ص ۱۳۹ ). اندیشه مارکس مبنای کار نظریه پردازانی شد که در تحقیق اجتماعی رویکردی انتقادی داشتند. از جمله: « ماکس هورخیمر » ، « تئودور آدورنو » ، « هربرت مارکوس » ، و « جورگن هابرماس » .
نظریه پردازان انتقادی روی مواردی با یکدیگر توافق دارند. نخست اینکه آنها معتقدند که برخی ساختارها و فرایندهای اجتماعی منجر به عدم توازن در قدرت می شوند. دوم اینکه این عدم توازنهای قدرت موجب اعمال ظلم و ستم بر بعضی طبقات و گروههای اجتماعی می شود. سوم اینکه نقش نظریه پرداز انتقادی، توصیف و برملا کردن این عدم توارنها و آگاه نمودن طبقات تحت ستم نسبت به آنهاست؛ سپس از طریق یک اقدام سیاسی مستقیم و یا از طریق آگاه نمودن افراد تحت ستم، رهایی امکان پذیر می شود. (همان منبع، صص ۱۴۰ – ۱۳۹ )
● ویژگی های نظریه‌ انتقادی
▪ ویژگیهای کلی اندیشه های انتقادی
« مک کویل » در کتاب نظریه های ارتباطات جمعی ویژگی اصلی نظریه انتقادی را توجه به تقسیم و اعمال قدرت نابرابردرجامعه و برگزیدن زاویه دید طبقات استثمارشده به جای اداره کنندگان رسانه ها یا جامعه به طور کلی می داند. "استیفن لیتل جان"در کتاب نظریه های ارتباطات ویژگی های اساسی علوم انتقادی راچنین بر می شمارد: نظریه های انتقادی از ساختار گرایی بهره می برند و تلاشی در جهت ترکیب نظریه و عمل هستند و درک و فهم تجربه واقعی مردم دردریافت هر متنی راضروری می دانند و همچنین هدف تحقیق انتقادی را آشکارساختن راههای برخورد منافع متضاد و آشکار ساختن فرایندهای سلطه و دفاع ازمنافع گروههای حاشیه ای می داند. ( سپیدار و صفا، ۱۳۸۵ ).
▪ ازدیگر ویژگی های نظریه‌ انتقادی
۱) متفکران این حوزه معتقدند برای رسیدن به درک درست از زندگی واقعی مردم باید آن را در زمینه اجتماعی مورد بررسی قرار داد.
۲) آنچه مطالعات انتقادی را از انواع مطالعات دیگر متفاوت می‌سازد این است که اصحاب این مکتب، برای درک و فهم شیوه‌هایی که از طریق آن گروه‌های مختلف اجتماعی تحت ستم واقع می‌شوند، اعمال و نهادهای اجتماعی را تجزیه و تحلیل می‌کنند.
۳) رویکردهای انتقادی، شرایط اجتماعی را برای کشف ساخت‌های پنهان اجتماعی بررسی می‌کنند، طبیعی است این رویکرد از ساختارگرایی بهره می‌برد. این رویکرد می‌آموزد که دانش، خود قدرت است. این امر به این معنی است که فهم شیوه‌هایی که اشخاص مورد ستم واقع می‌شوند به آنها کمک می‌کند تا برای تغییر وضعیت اقدام کنند.
۴) علوم انتقادی ـ اجتماعی، با ایجاد آگاهی برای ترکیب نظریه و عمل تلاش می‌کنند. از این جهت نظریه‌های انتقادی هنجاری هستند، زیرا موجب تغییر شرایطی می‌شوند که بر زندگی ما تاثیر دارند. ( سعادتی، ۱۳۸۵ ).
● وظایف و کارکردهای نظریه‌ انتقادی
نظریه‌های انتقادی، با نگاهی نقادانه و عمیق به پدیده‌ها و واقعیت‌های اجتماعی و کشف روابط ساختاری آن در نهادهای قدرت و ثروت در پی افزایش آگاهی واقعی در میان مردم هستند تا بدین وسیله با شناختی صحیح از علل و شرایطی که موجب شده است قدرت‌های سرمایه‌داری بتوانند تمام جنبه‌ها و وجوه زندگی فردی و اجتماعی را در خدمت تامین منافع و سود مادی خود درآورند، مبارزه کنند. همچنین این نظریه‌ها به دنبال ایجاد تعادل اجتماعی میان اقتدار شخصی فرد و همبستگی عام جمع هستند و بدین ترتیب فردگرایی را در متن و زمینه جمع‌گرایی برمی‌تابند. در غیر این صورت این فردگرایی در خدمت نظام سرمایه قرار خواهد گرفت و سرمایه‌داری با تبلیغات خود افراد را در تور هیجانات جامعه مصرفی نگاه خواهد داشت. مکتب انتقادی این فردیت را «فردیت کاذب» می‌داند که از طریق کالاها و فرآورده‌های شخصی شده و فردی شکل می‌گیرد و خود را نمایان می‌سازد. دیگر این که نظریه‌های انتقادی همواره در پی ارتقای اندیشه‌ها و فعالیت‌های مبارزاتی در مقابل عناصر سلطه و گروه‌های قدرتمندی هستند که از طریق سازوکار نظام سرمایه‌داری یا حاکمیت و کنترل عوامل قدرت، جامعه را ستمگرانه در چنگال خود نگه می‌دارند. از آنجا که نظریه‌های انتقادی در پی ایجاد جامعه‌ای انسانی، عقلانی و اصلاح‌پذیرند، با تقویت و حفظ ارزش‌های مفید اخلاقی سعی دارند موجبات هر چه بیشتر انسجام و همبستگی اجتماعی را فراهم کنند. ( همان منبع، ۱۳۸۵ ).
● قدرت در رویکرد انتقادی
مفهوم قدرت برای نظریه پردازان انتقادی بسیار مهم است. « کنراد و راین » ( ۱۹۸۵ ) برای قدرت سه رویکرد سنتی، نمادین و رادیکال - انتقادی را مطرح کرده اند.
۱) رویکرد سنتی: طبق این رویکرد، قدرت، موجودیت نسبتا ثابتی است که افراد یا گروهها دارند.محققانی که این رویکرد را اتخاذ می کنند به دنبال کشف عوامل به وجود آورنده قدرت سازمانی و نیز تاثیر قدرت بر پیامدهایی مانند رضایت شغلی و عملکرد هستند.
۲) رویکرد نمادین: قدرت را نتیجه تعاملات ارتباطی می داند. .محققانی که دارای این رویکرد هستند به ناسازگاری میان ساختارهای قدرت و فرایندهای ارتباطی که از طریق آنها این ناسازگاریها مدیریت می شوند، علاقه مندند.
۳) رویکرد رادیکال- انتقادی: در این رویکرد، نظریه پرداز به ساختارهای عمیقی که در زندگی سازمانی موجب ایجاد گسترش روابط می شوند، توجه دارد. این نظریه پردازان معتقدند که میان ساختار ظاهری و ساختار عمیق قدرت، تفاوتهای اساسی وجود دارد که باید بررسی گردند. بنابراین نقش نظریه پرداز رادیکال- انتقادی، کشف شیوه هایی است که از طریق آنها تبادلات اقتصادی، اجتماعی و ارتباطی موجب ایجاد و حفظ روابط قدرت در سازمان می شوند. ( میلر، ۱۳۷۷، ترجمه قبادی، صص ۱۴۰ ).
● فرایندها و ساختارهای اجتماعی ایجاد کننده قدرت در رویکردهای انتقادی
ـ مالکیت شیوه ها و مناسبات تولید
ـ مسائل مربوط به جنس
ـ کنترل بصیرت سازمانی
نظریه پردازان انتقادی استدلال می کنند که سه فرایند و ساختار اجتماعی فوق، موجب شکل گیری ایدئولوژی ( توسط طبقه مسلط ) و تفوق سازمانی می شود. « آلوسون و ویلموت » ( ۱۹۹۲) معتقدند هدف نهایی در مدل انتقادی، " رهایی " و یا به عبارت دیگر " آزادی افراد از سنت ها، ایدئولوژی ها، مفروضات، روابط قدرت و اشکال هویت محدود کننده غیرضروری است که مانع و یا از بین برنده استقلال، بیان خواسته ها و نیازهای واقعی است و بنابراین موجب نارضایتی می شود" بیشتر منتقدان مارکسیست، " رهایی " را فرایند آگاه شدن طبقه تحت ستم می دانند. بنابراین، وظیفه نظریه پرداز انتقادی، آشکار کردن ساختارها و فرایندهای تفوق و تفهیم این نکته به افراد است که آنها " کلید " رهایی شان را در دست دارند. ( همان منبع، صص ۱۴۵ - ۱۴۷ ).
● انتقاد از نظریه انتقادی
« آلوسون و ویلموت » ( ۱۹۹۲) سه انتقاد را درباره این نظریه مطرح می کنند. آنها معتقدند این نظریه، ذهنی ، بنیادگرایی و منفی بافی است. ( همان منبع، ص ۱۴۸ ).
● رویکردهای پست مدرن
در سالهای اخیر نگرش جدیدی مطرح شده که تغییری در نظریه‌ انتقادی به ویژه در جنبه های بنیادگرایی و ذهنی بودن آن محسوب می شود. این نگرش جدید، نظریه پست مدرن است که به طور گسترده ای توسعه یافته است. طبق این نگرش ما در دنیایی متفاوت و جدید یعنی در یک جامعه پست مدرن زندگی می کنیم. در رویکرد پست مدرن، سازمانهای امروز به عنوان موجودیت های نظم یافته معنادار یا منطقی، زیر سئوال می روند.
▪ تعریف پست مدرنیسم
کلمه مدرن از واژه لاتین Modernus به معنای « از هم اکنون » می باشد. پست مدرنیسم یعنی پدیرفتن چیزی فراتر از اکنون. پست مدرنیسم واژه یا به بیان دقیقتر، مجموعه عقاید پیچیده ای است که به عنوان حیطه‌‌‌‌ای از مطالعات آکادمیکی از اواسط دهه ۸۰ پدیدار گشته‌‌‌است. و در قالب واژه هایی چون فرانوین گرایی، فراتجدد گرایی، پسانوین گرایی و فرا صنعتی نیز مطرح گردیده است. ( عباس زاده، ۱۳۸۶، ص ۵). توصیف پست مدرنیسم دشوار به نظر می‌‌‌‌رسد، زیرا مفهومی است که در انواع گسترده‌‌‌‌‌ای از دیسیپلین‌‌‌‌ها و حیطه‌‌‌‌های مطالعاتی از قبیل هنر، معماری، موسیقی، فیلم، ادبیات، جامعه‌‌‌شناسی، ارتباطات، مد، تکنولوژی و ... نمایان شده‌‌‌است. (کلاجز ، ترجمه حامی‌‌‌احمدی ).
« فستر » یکی از تحلیل گران پست مدرنیسم در بررسی مفهومی این واژه، به بیان دو گونه طرز تلقی از پست مدرنیسم اشاره کرده: صورت اول به تعریف و بیانی مرتبط است که پست مدرنیسم را مبتنی بر مدرنیسم و نشأت گرفته از آن می شناسد که « جیمسن » طرفدار این نظریه است و صورت دوم به تعریف و بیانی مربوط است که پست مدرنیسم را مقابل مدرنیسم و نافی و طرد کننده آن می داند و « لیوتارد » نیز طرفدار این نظریه است. برداشت دیگری از پست مدرنیسم حکایت از طرز تفکری معتدل تر دارد. بر اساس این تعریف پست مدرنیسم نه جنبه ویرانگری و طرد کنندگی دارد و نه جنبه تکاملی و تثبیت کنندگی. در این صورت پست مدرنیسم را باید به نوعی احیاگر مدرنیسم تلقی کرد. « زیگمونت بوست » را می توان نماینده این تعریف دانست. ( مهاجر، ۱۳۸۷).
مشهورترین تعریف از پست مدرنیسم، ‌از آن « ژان فرانسوالیوتار» است؛ پست مدرنیسم همانا تردید و ناباوری است دربارة فراداستانها. ازا ین دیدگاه، پست مدرنیسم جنبشی چند منظوره است که نارضایتی خود را از دانش و عقیده‌ای که خویش را جهانی می‌انگارد، اظهار می‌دارد (گود، ۱۹۹۶). به عبارت دیگر، پست مدرنیسم، نوعی وضعیت بی‌اعتقادی و ناباوری به فراروایتها است. « لیوتار » با خوشبینی تمام به تجسم ذهنی جهانی می‌پردازد در بر گیرندة اجتماعات متکثر خود مقیاس که در آن هیچ یک از این اجتماعات بر دیگری چیره نیست. در یک سخن، پست مدرنیسم را می‌توان گونه‌ای پروژه یا رسالت دانست. از یک سو پست مدرنیته به عنوان پروژه یا رسالت تلاش برای بازاندیشی دربارة‌ کلیت گرایی یا جهان گرایی عصر روشنگری، تحسین خرد فردی و جمعی و هدف تحقق بخشیدن به عقل در تاریخ،‌ به عبارتهای غیر کلی کثرت گرا است (خندقی ، ۱۳۸۶). پست مدرنیسم چالشی فکری در اروپاست که بعد از دوران روشنگری قرن هفدهم،‌ پدیدار گشت، گفتمانی عمومی میان شهروندان در جامعه‌های غربی. مهم ترین عنصر کلیدی پست مدرنیسم نیز « موضع گیری بر علیه سنت روشنگری » می باشد
▪ ویژگییها و خصوصیات پست مدرنیسم
ویژگیهای پست مدرنیسم در نزد صاحب نظران متفاوت است و در این زمینه تا کنون توافقی حاصل نشده است با این حال به بعضی از ویژگی‌های مشترک می‌توان اشاره کرد:
ـ در روانشناسی منکر فاعل عاقل و منطقی
ـ نفی دولت به عنوان سمبل هویت ملی
ـ نفی ساختارهای حزب و اعمال سیاسی آنها؛ بعنوان کانالهای یگانگی و تصورات جمعی
ـ ترفیع و ترویج نسبی بودن اخلاقیات
ـ مخالفت با قدرت یا بی اساسی دولت متمرکز
ـ مخالفت با رشد اقتصادی به بهای ویرانی محیط زیست
ـ مخالفت با حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگی مسلط
ـ مخالفت با نژاد پرستی و مخالفت با نظارت بوروکراتیک بر تولید
ـ زیر سؤال بردن همه برداشتهای اساسی مورد قبول اجتماع
ـ شک نسبت به عقل انسان و رد عقلگرایی و طغیان همه جانبه علیه روشنگری
ـ مخالف برنامه ریزی سنجیده و متمرکز با تکیه بر متخصصان
ـ به رسمیت شناختن نسبیت گرایی
ـ اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر و مستحیل شدن آن در دل نظام سرمایه داری
ـ اعلام ورود به یک دوره جدید فراتاریخی؛ از نقطه نظر شناخت شناسی نگاه پست مدرنیستها نگاهی هرمنوتیک و تفهمی است.
ـ ارتباطات انبوه و انفجار سر ریز اطلاعاتی جامعه پسا صنعتی یا جامعه سرمایه داری صنعتی پیشرفته ( دلاوری، بی تا ).
▪ کاربرد بنیادی پست مدرنیسم
به زعم « موراوسکی » (۱۹۹۶)، کاربرد بنیادی پست مدرنیسم چنین است: نخست آنکه، پست مدرنیسم به شرح چگونگی ظهور اشکال جدید فرهنگ و سازمان‌های اجتماعی _ اقتصادی، تقریبا از سالهای پایانی جنگ جهانی دوم می‌پردازد که همراه با رشد صنایع، ظهور فرهنگ‌های مختلف، ارتباطات و انقلاب در فرهنگ‌ها بوده است. دوم اینکه پست مدرنیسم نمایندة رده‌ای از تفکر هنری در نیمه دوم قرن بیستم بوده است. نقطة ارجاع اینگونه از پست مدرنیسم همانا اشکال متنوع مدرنیسم است که در نیمة اول قرن بیستم در عرصة هنر اروپا پدیدار شد. سوم آنکه پست مدرنیسم نمایندة نوعی خاص از نوشتن و تأملات فلسفی است،‌ نوشتن و تأملی که معمولا نه انحصارا حوزة نخست یا دوم را به عنوان هدف و موضوع خود انتخاب می‌کند. البته رده‌بندی گونه‌های پست مدرنیسم به این، فقط برای سهولت کار انجام می‌پذیرد، به لحاظ اینکه این سه حیطه به یکدیگر سخت پیوسته است. (خندقی ، ۱۳۸۶).
● نظریه پردازان پست مدرن
▪ ژان فرانسوا لیوتار
نقطه آغاز مباحثات فکری دربارۀ پست مدرنیسم، اغلب در نوشته های فیلسوف اجتماعی فرانسوی، « ژان فرانسوا لیوتار» است. وی اعتقاد دارد که جوامع نه صرفاً حول انواع تکنولوژی ها بلکه حول بازی های زبان و گفتارها نیز سازمان می یابند. او به نقش گفتارها در زندگی اجتماعی توجه خاصی می کند. در جوامع غیرصنعتی، اساطیر و قصه ها واجد کیفیتی دینی بوده و به باز تولید نظم اجتماعی یاری می رساندند. با عصر روشنگری مجموعه نوینی از گفتارها همراه با ظهور علم قدم به عرصه نهادند این ها بر اهمیت پیشرفت، خرد، دانش و تکنولوژی در به ارمغان آوردن آزادی از جهل، نیاز و سرکوب تأکید می کردند. اما اینک به عصر جدید یعنی پسامدرن وارد شدیم . علم و تکنولوژی نظام های پیچیدۀ اداری و رایانه ها به چنان مرحله ای از پیشرفت رسیده اند که در آن «دانش» در طول چند دهۀ اخیر به نیروی اصلی تولید بدل شده است. این فیلسوف فرانسوی چنین استدلال می کند که دانش و اطلاعات در دو مسیر متصل به هم عمیقاً دگرگون شده اند. نخست آن که دانش و اطلاعات فقط در جایی که به دلیل کارآیی و کارآمدی موجّه باشند یا با استفاده از واژگان لیونار، در جایی که « کاربرد پذیری » غالب باشد ، تولید می شوند . دوم این که دانش و اطلاعات بیش از پیش در معرض تهدید کالا شدن است. پیامد این وضعیت این است که اطلاعات و دانشی که برحسب کارآیی و کارآمدی نتوانند مورد تأیید قرار گیرند ، تنزل درجه خواهند یافت یا حتی کنار گذارده خواهند شد . ( دلاوری، بی تا ).
▪ نظریات و اندیشه سیاسی لیوتار
ـ به پایان رسیدن عصر ساختن تئوری یا تئوریهای کلان در باب سیاست و جامعه
ـ عدم دسترسی به یک تئوری مطلق گرای اخلاقی و ارزشی
ـ شکاکیت اخلاقی نهایتا به یک جهان اعتباری و اعتبارگرایی ختم خواهد شد
ـ اهمیت فوق العاده به معنا و جهان معنان دادن و خصوصی و شخصی کردن معنا. ( همان منبع ).

▪ ژان بودریار
« ژان بودریار » نیز همچون لیوتار از نخستین کسانی بود که در پدید آوردن نظریه در باب پسا مدرنیسم به شدت اثر گذار بود . وی مدعی است که از دهه ۱۹۶۰ در عصری به سر می بریم که در آن اساس جامعه دیگر مبتنی بر مبادلۀ کالاهای مادی دارای ارزش استفاده ( بدان گونه که مارکسیسم می گوید ) نیست . به نظر وی فرهنگ معاصر ، فرهنگ نشانه ها است . امروزه تقریباً هر چیزی صرفاً دلالت فقط کافی است به اطراف خویش بنگریم ما در هرکجا توسط نشانه ها و شیوه های دلالت احاطه شده ایم. با صدای رادیو بیدار می شویم ، روزنامه می خوانیم و ... غذاهایی که می خوریم همه مملو از دلالت اند . از دیدگاه بودریا زندگی امروزه در چرخش بی وقفۀ نشانه هایی هدایت می شود که دربارۀ آنچه که در دنیا اتفاق می افتد مثلاً اخباری که از تلویزیون به ما می رسد فقط روایتی از واقعیت اند . روایتی که از برخوردها و دسترسی روزنامه نگاران و ... شکل می گیرد . اما می توانیم اثبات کنیم که اخبار تلویزیون واقعیت ندارد بلکه برداشتی از آن است . هر انتقادی هم از این نشانه ها روایتی اصیل تر از اخبار را ارائه نمی دهند ، بلکه صرفاً مجموعه ای دیگر از نشانه ها را نمایش می دهد که می پندارند واقعیت و رای نشانه ها را توضیح می دهند.
▪ ریچارد رورتی
« ریچارد روتی » از نظریه پردازن پست مدرنیسم، بر این باور اصرار میورزد که در عصر کنونی، ما انسان ها با فرهنگ فرا فلسفی روبرو هستیم. روتی در حالی این اندیشه را ابراز میدارد که پست مدرن میرود تا شکل و ساخت فلسفی به خود بگیرد. بدین ترتیب، از جهت فلسفی و یا فرافلسفی بودن، تمیزی بین مدرنیسم و پست مدرنیسم باقی نمی ماند. روتی تصور می کرد می تواند با نظریه فرافلسفی خواندن فرهنگ مردم، روشنفکران پست مدرن را از قید و بند فلسفه و ایمان فلسفی و روبرو شدن با سوالات به ظاهر غیرقابل پاسخی که از جانب باورهای فلسفی برانگیخته میشود، برهاند. در صورتی که نگرش روتی یک تصور واهی بیش نبود و چنین نگرشهایی پست مدرنیسم را به نوعب سردرگمی و تناقض گویی می کشاند، آنچنانکه راهی برای فرار از این تناقضگویی، جز به انکار اصول مزبور نمیماند. پست مدرنیسم در این هر چند به ظاهر، برخلاف آنچه که نظریه پردازانش می پندارند، شکل کلیت نگر، ساختار ایدئولوژیک و وضعیت تعیّن یافته به خود میگیرد و این درست برعکس چیزی است که معماران پست مدرنیست دنبال میکنند. ( مهاجر، ۱۳۸۷).
▪ از دیگر نظریه پردازان پست مدرن
- « دانیل بل» با ایده های پسامدرن در باب قدرت در حال رشد دانش و فرهنگ در جامعه معاصر.
- « فردریک جیمسون » پسامدرنیسم به منزلۀ منطق فرهنگی سرمایه داری متاخر.
- « اسکات لش » پسا مدرنیسم، منزلۀ تفاوت زدایی. ( همان منبع ).
● جامعه پست مدرن
در جوامع پست مدرن، آگاهی نقش کاربردی می‌‌‌یابد. شما چیزهایی را می‌آموزید، نه فقط برای اینکه آن را بدانید، بلکه آن آگاهی را بکار ببرید. همان گونه که سایروپ در کتاب خود متذکر می‌شود: سیاست آموزشی امروزین بیشتر بر مهارتها و آموزش تاکید می‌ورزد تا بر آرمانهای مبهم انسانگرایانه در مورد آموزش! این امر بخصوص به بحرانی برای فارغ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌التحصیلان انگلیسی (ملیت انگلیسی) بدل گشته که با مدرکشان چه کاری می‌توانند بکنند؟ آگاهی نه تنها در جوامع پست مدرن توسط کاربردش توصیف شده، بلکه این آگاهی بیشتر از جامعه مدرن توزیع، ذخیره و به گونه متفاوتی طبقه‌‌‌‌‌بندی شده‌است. خصوصاً ظهور تکنولوژی الکتریکی رایانه‌‌ای، انقلابی را در روشهای ایجاد و توزیع و استفاده از آگاهی در جامعه ما (آمریکا) ایجاد کرده‌‌‌است (در واقع شاید بتوان گفت که پست مدرنیسم به بهترین وجه، بوسیله ظهور تکنولوژی رایانه‌‌‌‌‌ای که در دهه ۱۹۶۰ آغاز شد, توصیف گشته و بدان مربوط شده و به صورت نیرویی غالب در تمام ابعاد زندگی اجتماعی در آمده است! ) در جوامع پست مدرن هر آن چه نتواند توسط رایانه به قسمتی قابل تشخیص درآید، به بیان دیگر، هر آنچه که قابل اندازه‌‌گیری نباشد. مفهوم آگاهی از آن سلب خواهد‌‌شد. در این الگو متضاد آگاهی، جهل نیست حتی اگر چه این امر،الگویی مدرن و انسانگرایانه باشد، اما بیشتر به بی‌‌نظمی تعبیر می شود. هر آنچه شرایط گونه‌ای از این آگاهی را نداشته باشد به بی‌نظمی تعبیر می‌گردد و امری است که درمحدوده این نظام، غیر قابل شناسایی است. « لیوتار » می‌گوید: پرسش مهمی که برای جوامع پست مدرن مطرح است، شخصی است که تصمیم می‌گیرد که چه چیزی آگاهی و چه جیز بی‌نظمی است؟ و همچنین فردی که درباره مقتضیات تصمیم اتخاذ می‌کند. چنین تصمیماتی که باید در مورد آگاهی اتخاذ گردد، خصایص انسانگرایانه و مدرن گذشته را مانندسنجش آگاهی به مثابه حقیقت (خصیصه تکنیکی آن) یا به مثابه نیکی یا عدالت (خصیصه اخلاقی آن) یا زیبایی (خصیصه زیباشناسی) شامل نمی‌شود. به بیان دقیقتر، لیوتار می‌گوید: آگاهی الگویی از یک بازی زبانی را دنبال می‌کند، همان‌طور که توسط ویتگنشتاین مطرح شده است. (کلاجز، ۱۳۸۳، ترجمه حامی احمدی ).
● پست مدرنیسم در رویکردهای مختلف
همان طور که گفته شد ایده پست مدرنیسم بحث گسترده ای گاه تند و گاه نگران کننده را در بسیاری از رشته ها همچون جغرافیا، الهیات، فلسفه، هنر، نقاشی، سینما، موسیقی، معماری، علوم سیاسی، علوم اجتماعی، جامعه شناسی و ... دامن زده است. ( لایون، ترجمه حکیمی، ۱۳۸۳، ص ۷). اصطلاح پست مدرنیسم ابتدا در معماری رایج شد. معماران نخستین هنرمندانی بودند که دریافتند دیگر تازگی و نو آوری در خود یک ارزش محسوب نمی شود و نخست اینان بودند که تاکید کردند ما اکنون با پست مدرنیسم مواجه ایم. در اینجا به چند رویکرد دیگر در پست مدرن می پردازیم:
● قدرت در رویکرد پست مدرنیسم
نقد قدرت از مباحث پست مدرنیسم می‌باشد، اگر در نظریات کلاسیک و مدرن، قدرت خصلتی سیاسی دارد و دارای مرکزی به نام حاکمیت است، در نظریات پست مدرن قدرت پراکنده است و دارای مرکزیتی نیست، در این گروه به تشریح نظریات نیچه، هایدگر، میشل فوکو و ژان فرانسوالیوتار پرداخته می‌شود. در واقع میتوان گفت بحث « آلوین تافلر » در رابطه با تحول، ماهیت قدرت در جامعه فراصنعتی تا حدودی به بحثهای این گروه نزدیک میشود. از نظر تافلر، در موج سوم، با افزایش نقش ارتباطات و اطلاعات، ماهیت قدرت از ثروت به دانائی تغییر خواهدیافت و بنابراین قدرت از ویژگیهای نوینی برخوردار می‌شود که عبارتند از پراکندگی قدرت، افزایش پیچیدگی و انتزاع در قدرت و تنوع قدرت می‌شود. شاخصه‌های دانائی، از نظر تافلر دانائی از نظر کیفیت و کارائی مهمترین منبع قدرت است منظور از دانائی، نه تنها دانش و اطلاعات، بلکه شهود و تخیل و ارزشهای انسانی نیز میباشد. (گرامیان، ۱۳۷۷، صص ۵ - ۴ ).
● پست مدرنیسم و جامعه‏شناسی
اصطلاحات مدرنیته و پست مدرنیسم در دهه ۱۹۸۰ با مناظره « هابرماس و فوکو» وارد جامعه‏شناسی شد. این اصطلاح در اواخر دهه ۱۹۷۰ وارد جامعه‏شناسی فرانسه شد و مورد پذیرش کسانی همچون کریستوا و لیوتار قرار گرفت و دوباره در قالب ساخت زدایی یا شالوده زدایی فراساخت گرایی دریدا قرار گرفت. پست مدرنیسم فرا تشریح‏ها یا فراروایتهای مدرنیسم از قبیل علم دین, فلسفه و اومانیسم سوسیالیسم و آزادی زنان را مورد انتقاد قرار می‏دهد و ایده توسعه تاریخی مدرنیست‏ها را رد می‏نمایند. و مابعد ساخت گرایی و پست مدرنیسم قائل شد. شاید به جرات بتوان گفت که بسیاری مدرنیسم همکاری داشته‏اند. یک وجه تشابه ساخت گرایی، ما بعد ساخت گرایی و مابعد مدرنیسم توجه آنها به زبان است که جملگی ریشه در زبان‏شناسی بخصوص ایده‏های دو سو سور دارند به عنوان نمونه لیوتار معتقد است که «شناخت علمی نوعی گفتگو است‏» و بطور خلاصه آنها معتقدند که «زبان ضرورتا امروزه مرکز توجه تمامی دانسته‏ها، کنشها و زندگی است‏»، یکی از کسانی که آثارش هم جنبه‏های ساخت گرایی و هم ما بعد ساخت گرایی و هم پست مدرنیستی داشته است، میشل فوکو جامعه شناس فرانسوی ۱۹۸۴-۱۹۶۲ می‏باشد. « میشل فوکو » از افراد مختلفی تاثیر پذیرفته است. مثلا از عقلانیت ماکس وبر، ایده‏های مارکسیستی، روش « هرمنوتیک »، ساخت گرایی و همچنین از ینچه تاثیر پذیرفته است. البته باید توجه داشت که ساخت گرایی نیز مورد انتقاد قرار گرفت و باعث‏شد نظریات ضد ساخت گرایی نیز وارد جامعه‏شناسی شود و در این ارتباط می‏توان به جامعه‏شناسی هستی شناسانه و نظریه سیستمها در برابر ساخت گرایی اشاره کرد. ( دلاوری، بی تا ).
● پست مدرنیسم و هنر
تفکر پست مدرن در زمینه هنر، شامل حرکت به سمت بی ارجاعی ، غیر خطی بودن و فرم های مختصر و نیز فرو ریختن گروه های سنتی مسلط بر هنر می شود. این سه جریان همه مباحث علوم انسانی را به عنوان مصالح مورد نیاز برای تجزیه و تحلیل و بررسی به هم پیوستند و به نظریه پردازان ادبی ارائه دادند .( کمال آبادی، ۱۳۸۷ ).
● دیدگاه پست مدرن تغییر سازمانی
برای بررسی دیدگاه پست مدرن در مورد پدیده تغییر، بحث را باید با محور انتقاد پست مدرنیست ها یعنی دیدگاه مدرنیستی تغییر آغاز کرد. در دیدگاه مدرنیست ها، تغییر از محیط آغاز می شود. محیط از طریق تغییر شرایط بقا، قدرت بیش از حدی بر سازمان اعمال می کند. بر اساس یکی از نظریه‌های مدرنیستم در مورد رابطه محیط و سازمان یعنی تئوری بوم شناسی جمعیت سازمانی (اکولوژی سازمان)، در میان بومها یا جمعیتهای سازمانی که به منابع محیطی مشخصی وابسته هستند، سازمانهایی بقا می یابند که به طور موثری خود را با محیط انطباق دهند و تغییرات محیطی را به درون ساختارهای خود منعکس کنند. پست مدرنیست ها این دیدگاه را مورد انتقاد قرار می دهند و کانون و منشاء تغییر را در درون خود سازمان جستجو می کنند. پست مدرنیسم نگاهی بنیادی است که دارای برنامه ای برای آغاز تغییر انقلابی در سطح فردی و از طریق تغییر کامل پیش فرض های مسلم فرد در مورد خود، دیگران و سازمان اجتماعی است. پست مدرنیست ها دو نوع ابزار اساسی را برای بررسی پدیده تغییر سازمانی، به کار می برند:
۱) شالوده شکنی: براساس نظر پست مدرنیسم، از طریق شالوده شکنی برهان و معکوس کردن پیش فرضهای بنیادین آن، می توان فضا را برای پیش فرضهایی که قبلاً مورد توجه قرار نگرفته اند، باز کرد. به عنوان مثال نظریه‌های مدرنیسم سازمان فرض می کنند که عدم اطمینان محیطی نامطلوب و ناخوشایند است، بنابراین تصمیم گیرندگان سازمان برای کاهش عدم اطمینان محیطی سعی می کنند که در ساختارهای خود تغییراتی ایجاد کنند و خود را با محیط وفق دهند تا بقا یابند. پست مدرنیست ها شالوده‌های این پیش فرض را می‌شکنند و فرض می کنند که عدم اطمینان محیطی به جای اینکه نامطلوب و ناخوشایند باشد، پدیده ای جذاب و خوشایند است. در نتیجه این شالوده شکنی، مرزهای بین سازمان و محیط زیر سوال می رود و به دنبال آن در ساختارهای سازمانی تغییرات اساسی ایجاد می شود و ساختارهای سازمانی از جمله سازمانهای شبکه ای، مجازی، بدون مرز و ساختار، شکل می‌گیرند. شیوه پست مدرنیسم، ابزاری برای غلبه بر تحکم یک نگاه یا ایده است و از دانش برای رهایی به جای کنترل استفاده می کند. پست مدرنیست ها بر گفتمان عمومی، به عنوان روشی برای مطرح شدن پیش فرضهای جدید، تاکید می کنند. در گفتمان، یک گروه موضوعات بحث انگیز پیچیده‌ای را از منظرهای گوناگون می شکافد. افراد نسبت به پیش فرضهای خود مردد می‌شوند، اما پیش فرضهای خود را آزادانه ابلاغ می کنند. در گفتمان، افراد مشاهده‌گران اندیشه خود می‌شوند. بنابراین یک ایده برای خلق نوآوری و ایجاد تغییر و تحول، استفاده از گفتمان است. گفتمان فرصتهای بیشتری را برای سازماندهی و در نتیجه سازماندهی مجدد (تغییر) فراهم می آورد.
۲) نظریه پردازی خودانعکاسی: در نظریه پردازی خود انعکاسی، افراد، باورها و اندیشه های خود (پارادایم های ذهنی) را مورد انتقاد و ارزیابی قرار می دهند. این همان یادگیری دو حلقه ای است که ایجاب می کند که سیستم، پیش فرضها و ارزشهای زیر بنایی خود را زیر سوال ببرد. بنابراین سیستم، شیوه آموختن را یاد می‌گیرد. الگوی یادگیری دو حلقه ای در شکل ۱ نشان داده شده است.
در واقع این یادگیری دو حلقه ای در ارتباط با توسعه ظرفیت سازمان برای حل مشکلات، طراحی سیاستها، ساختارها، سیستم ها، و روشها در مواجه شدن با تغییر مداوم در پیش فرضهای پیرامون خود و محیط است و می تواند در سیستم‌های سنتی ریشه دواند و آنها را دستخوش تغییرات مورد نظر سازد. بنابراین در این حالت است که یادگیری دو حلقه ای به ایده سیستم خود سازمانده پیوند داده می شود. بر اساس این ایده، همه دانش ما، دانش از خود یا خود دانشی است. در واقع همه دانش ما در مورد جهان و پدیده های پیرامون، دانش از خود است که به دنبال تلاش برای شناخت پدیده های پیرامون خود، آن را بازتولید می کنیم.
همه اینها مستلزم این امر است که فرد برای پرهیز از افتادن در دامهای تحکّم مخفی شده در قالب دیدگاههای خاص، خواهان استفاده از دیدگاههای متناقض، پارادوکس گونه و ناهمجو شود و با داشتن تفکر خودنگرانه و به کارگیری شیوه های خاص خود برای درک و کشف جهان پیرامون (به جای پیروی محض از یک پارادایم ذهنی واحد)، به موجودی فرصت طلب (به معنای مثبت) و خواهان تغییر و تحول مداوم تبدیل شود. براساس نظر یکی از اندیشمندان برجسته پست مدرنیسم، «برای اینکه پست مدرنیست شوید، باید خود فعلی تان را فراموش کنید». به بیان دیگر شما باید برداشتهای دیرینه از خود و جهان پیرامون را دور بریزید و شیوه های متفاوت دیدن را بیاموزید. ( نظر پوری، ۱۳۸۶، ص ۴۹ ).
● مدرنیسم و معماری
واژه مدرنیسم به معنای نو گرایی و نو سازی است و مدرنیزاسیون عملی که منتج از مدرنیسم و مبتنی بر مدرنیته و افکار مدرن است. پیدایش مدرنیته با پیدایش جوامع مدرن (کشورهای اروپای غربی) هم زمان بوده است ولی در اینکه آغاز مدرنیته چه زمانی است میان محققان توافق نیست ولی عمدتاً از سال ۱۸۹۰ تا ۱۹۳۰ مد نظر است. آغاز عصر مدرن رویدادی بود که در آن مجموعه اندیشه‌ها قوام یافته بودند تا جنبش‌های جدیدی را که تجسم بخش روح جامعه صنعتی بودند شکل دهند، مصالح و روش های نوین ساخت وساز به معماران و مهندسین این توان را داده بود تا شیوه‌های ساخت و ساز را کشف کنند. با ظهور عصر صنعت و گسترش صنایع تولید انبوه بسیاری از مردم به سرعت از شیوه زندگی قرون وسطی به شیوه زندگی مدرن گرویدند. آغاز عصر مدرن با پیدایش خردگرایی، روشنفکری، علم مداری و دین پیرایی همراه بود. انگیزه اصلی مدرنیسم کم کردن توان سرمایه‌داری صنعتی که به عنوان واسطه بین سرمایه‌دارانی عمل کرده بود که شهر‌ها را توسعه داده بودند. شهرهایی که بدون کیفیت مطلوب فقط برای تولید ساخته شده بودند.۵ هدف اصلی مدرنیسم حذف تدریجی ساختار اجتماعی منفرد و جایگزین کردن با یک بنیان واحد و جامع بود. مدرنیسم نوعی پیوستگی با اهداف اجتماعی دارد. نیاز به پروژه‌های مسکن عمومی در اروپا و روسیه، سبب تبلور دیدگاه‌های نوین در بین معماران و شهرسازان گردید. و پیدایش شهرسازی معاصر ممکن نبود مگر بعد از تغییرات مهم فنی، اقتصادی و اجتماعی که به انقلاب صنعتی شهرت دارد و طی نیمه دوم قرن ۱۸ در غرب اروپا به وقوع پیوست. نبوغ جامعه مدرن مرهون اندیشه ای بود که مفروضات جامعه جدید صنعتی را بر اساس متغیر های موجود در جامعه آن زمان ،سازماندهی و تبیین می نمود. (حمصیان، ۱۳۸۵).
● دانشگاه پست مدرن از دید « کارل راسکه »
به اعتقاد« کارل راسکه » استاد برجسته مطالعات دین دانشگاه دنور آمریکا فیلسوف، دین شناس و متخصص مسائل آموزش عالی و تعلیم و تربیت، و یکی از پرکارترین نظریه پردازان زمانه، زیستن در « زمانه دیجیتال» یا زمانه « ارتباطات شبکه ای» که همان « عصر اطلاعات» یا به تعبیر دقیق تر « عصر دانش» است، شرط دوره پست مدرن کنونی است. در عصر صنعتی مبادله «مصنوعات» و «کالاها» اساس مبادلات بود، اما در عصر پست مدرن «مبادله نمادین» یا مبادله نمادها اساس تمام داد و ستدهاست. «نشانه» در نظام مبادلات جانشین «کالا» شده است. در نتیجه اقتصاد امروز بیش از آنکه « مادی» باشد، « نمادی» است. در چنین فضایی مفهوم دانشگاه، آموزش، کلاس درس و یادگیری آنگونه که به آن خو کرده ایم دیگر کارکرد و معنایی ندارد. احساس بحران در آموزش عالی ناشی از ویران شدن سنت هایی است که نمی توانند در مقابل انقلاب دیجیتال مقاومت کنند. دیگر در عصر دیجیتال معلم، چهار دیواری کلاس درس، تدریس کردن، جزوه های آموزشی محدود، و عده زیادی از جوانان که بنام دانشجو پای صحبت استاد می نشینند، بی معنا شده است.
استاد نقش «مشاور و تسهیل گر و فراهم کننده نرم افزارها و فهرست منابعی را دارد که به نحو نامحدودی در شبکه ها موجود است. الگوی آموزش پست مدرن مبتنی بر « نگرش تمرکز زدایی» است که بر تولید دانش بجای صرف دانش استوار است. «فضای دانش» جدید و تازه ای ظاهر شده است که بر فضاهای زمین، سرزمین و تجارت فضاهایی که در گذشته چیره بودند غلبه کرده است. اغلب، مفهوم آموزش با فضاهای ملموس مادی مثل مدرسه، کلاس درس و معلم تعریف شده است. اما فضای دانش جدید مبتنی بر « جهان شبکه ای شده» و « جامعه اطلاعاتی» است که در آن «بزرگراه ها و جریان های اطلاعاتی» موجود در «جهان مجازی» عوامل و مولفه های تعیین کننده آن هستند. در نتیجه، جایگاه و موقعیت « مکان» و « محل فیزیکی» که جایگاه سنتی و تعریف شده ای در آموزش داشت، در حال متزلزل شدن است. حتی این نگرش که « مغز» محل تولید دانش است، با چالش های جدی روبرو شده است. در نتیجه دیگر برای دانش و آموزش به سختی می توان تجسم های فیزیکی پیدا کرد. دانشگاه قرن بیست و یکم بر خلاف دانشگاه قرن بیستم بر مبنای اصول «بی محلی»و بی مکانی که بر « مجازیت» و منابع لایتناهی اطلاعات جهان پست مدرن استوار است توسعه و گسترش می یابد. از اینرو دانشگاه دیگر آن چیزی نیست که تاکنون می شناختیم. دانشگاه دیگر « ابردانشگاه» است. « راسکه » سخن گفتن و پیدایش زبان را «انقلاب اول»، اختراع خط و نوشتن را « انقلاب دوم» و فناوری دیجیتال و تأثیرات آن بر آموزش را « انقلاب سوم» در آموزش می نامد. ( فاضلی، ۱۳۸۶ ).
● انتقاد از پست مدرنیسم
تاکنون انتقادات زیادی به پست مدرنیسم صورت گرفته است. در میان نظریه پردازان اجتماعی، مشهورترین کسی که پست مدرن را به نقد کشیده « یورگن هابرماس » ( ۱۹۹۸ ) است. هابرماس یکی از کسانی است که دلبستگی شدیدی به پروژه مدرنیته داشته و نمی خواهد آنرا کنار بگذارد و خودش را به عنوان محافظ پروژه مدرنیته معرفی می نماید. گفته اند که کل پروژه او « دیالکتیک روشنگری » جدیدی است که هم جنبه تاریک میراث جنبش روشنگری را می بیند و توضیح می دهد و هم امید به آزادی، عدالت و سغادت را نجات می دهد و دارای حقانیت می داند. او از آن بیم دارد که حال و هوای پسامدرن بیانگر روی گردانی از هم مسئولیتهای سیاسی و هم نگرانی برای درد و رنج انسان باشد. او به روشنفکران امروز به خاطر « روی آوردن به نیچه ( از طریق دریدا و هایدگر ) و جست و جوی رستگاری در حال و هوای بدیمن تجدید حیات آئینی یک محافظه کاری جوان » می تازد. چه بسا این « نومحافظه کاری و آنارشیسم الهام گرفته از زیبایی شناسی تحت عنوان وداع با مدرنیته صرفا می کوشند بار دیگر علیه آن شورش کنند ». ( لایون، ۱۳۸۳، ترجمه حکیمی، ص ۱۳۷ ).
● نقد دیگر به رویکرد پست مدرن درباره زبان
پست مدرنیسم ها منظور خود را از زبان «زبان گفتار» اعلام کردند و آن را تنها در مالکیت انسان می دانند. از دیدگاه پست مدرنیست ها زبان عاملی است که به طور قطع انسان را از حیوان متمایز می کند و خود آگاهی، تفکر و رفتار انسانی، همه و همه بر پایه زبان قابل تعریف است و هیچ منشأ دیگری غیر از زبان ندارد. پست مدرنیسم همیشه بر این مدعاست که استدلال و منطق بر پایه زبان است، در حالی که دانشمندان امروزه اثبات کرده اند حیوانات نیز مانند انسان ها از ذهن استدلال گر و محاسبه گر برخوردارند در حالی که از نعمت زبان محرومند .در نتیجه منطق، بسیار بنیادی تر از زبان است.درست است که حیوانات از نعمت زبان محرومند، ولی از منطق استنتاجی و قیاسی بر خوردارند به عنوان مثال اسب بدون این که بتواند از زبان استفاده کند با ذهن محاسبه گر خود، فاصله خود را تا مانع اندازه گیری و بعد اقدام به پرش می کند امروزه مردم شناسان و زیست شناسان با اثبات این نظریه که سیستم عصبی حیوانات دارای گیرنده هایی است که ایماها و اشاره های دیگر حیوانات را دریافت و به وسیله آن با یکدیگر ارتباط بر قرار می کنند به رد نظریه پست مدرنیست ها مبنی بر این که زبان تنها در انحصار انسان است، کمر همت بسته اند.استدلال هایی که پست مدرنیست ها ارائه می دهند، همیشه مغلطه آمیز بوده و نظریات آنها تکرار واضحات است.آن ها وجود حقیقت را به هر شکل آن منکر می شوند در حالی که هیچ دلیلی برای ادعای خود ندارند.پست مدرنیسم با نظریات خود، آموزش عالی را به تباهی کشانده و در تمام مباحث روشنفکری در رشته های روزنامه نگاری، حقوق، علوم سیاسی و ادبیات رخنه کرده است.تصور کنید چه تأثیرات زیانباری بر قشر تحصیلکرده خواهد داشت این که بگوییم: هیچ حقیقت عینی وجود ندارد، همه دانش ها و علوم وابسته به سیستم زبان است، هیچ ارزش جهانی که میان همه انسان ها مشترک باشد وجود ندارد و این که انسان ها طبیعت از پیش تعیین شده ای ندارند.چرا فلاسفه باید از چنین فلسفه ای که مخالف علم است و تأثیرات مخرب و مهلکی بر روی روشنفکران دارد حمایت کنند؟ ( دی هاسر، ۲۰۰۷، ترجمه صادقیه ).
● نتیجه گیری
دو رویکردی که در این مقاله بررسی کردیم ( رویکرد انتقادی و پست مدرن ) مفروضات اساسی در رویکردهای کلاسیک، روابط انسانی، سیستمی و فرهنگی را که عبارتند از:
۱) سازمانها شامل سیستمهای واحد یا چندگانه کنترل هستند.
۲) وظیفه نظریه پرداز سازمانی درک و توصیف است.
۳) سازمانها موجودیتهای طراحی شده و پرمعنی هستند، را زیر سئوال بردند.
به ویژه نظریه پردازان انتقادی یک چارچوب رادیکال را به کار برده و معتقدند که وظیفه نظریه پرداز، تغییر سازمانها از طریق رهایی گروههای اجتماعی تحت ستم است. نظریه پردازان پست مدرنیست این مفهمو را که سازمانها موجودیتهای طراحی شده و پرمعنی هستند را زیر سئوال می بردند و معتقد بودند که می توان سازمانها را به عنوان روایات کوچک و تصورات روبنایی که خیلی سریع تغییر می کنند در نظر گرفت. بدین ترتیب این رویکردها با زیر سئوال بردن بعضی از مفروضات بنیادی، راههای تازه ای را در شناخت فرایندهای سازمانی گشودند.
نویسنده: فاطمه اسلامیه
منابع:
۱. الهی فر، کبری. مقدمه‌ای بر تحقیقات کیفی در ارتباطات تجربه لیندلاف. قابل دسترسی در: www.methodology.blogfa.com/post-۱۹.aspx
۲. بی نا. تفاوت مدرنیته ( مدرنیسم ) مدرنیزاسیون در چیست؟ قابل دسترسی در: www.rss.nahad.ir/QAForm.aspx?ID=۷۱۱۵
۳. حمصیان، سمیه ( ۱۳۸۷ ). مدرنیته و مدرنیسم. دوشنبه، ۱۳ آذرماه ۱۳۸۵. قابل دسترسی در: www.bastami.ir/archives/post-۲۳۷.php
۴. خندقی، امین. مقصود. " پست مدرنیسم و تعلیم و تربیت(۱) " ". ۲۸/۰۷/۱۳۸۶. قابل دسترسی در: www.bashgah.net/pages-۱۱۷۵۶.html
۵. دلاوری، رضا. پست مدرنیسم یعنی چه؟. قابل دسترسی در:
www.e-resaneh.com/Persian/farhangi/Archive/post%۲۰modernism.htm
۶. دی هاسر، مارک (۲۰۰۷ ). " نقدی بر رویکرد پست مدرن ها به زبان: هجوم حاشیه بر متن". ( ترجمه پریسا صادقیه ). ۲۷ جولای ۲۰۰۷. قابل دسترسی در: www.magiran.com/npview.asp?ID=۱۴۶۵۰۳۰.
۷. سعادتی، مجید. " ارتباطات و نظریه های انتقادی ". یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۸۵. قابل دسترسی در: www.msaadati.blogfa.com/post-۳۰.aspx
۸. سپیدار، صفا. " آشنایی با مطالعات انتقادی ". دوشنبه سیزدهم آذر ۱۳۸۵. قابل دسترسی در: www.ecopolcomu۵.blogfa.com/post-۱۰.aspx
۹. عباس زاده، ناصر ( ۱۳۸۵ ). مدرنیسم، پست مدرنیسم و آموزش. جزوه کلاسی. دانشگاه آزاد اسلامی واحد گرمسار.
۱۰. کلاجز، مری. "پست مدرنیسم". ترجمه: میلاد حامی‌‌‌احمدی. ماهنامه ماندگار. ۱۳۸۳. قابل دسترسی در: www.mandegar.info/۱۳۸۳/Farvardin۸۳/PostModern.htm
۱۱. کمال آبادی، سینا. " نظریه ادبی ". دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۷. قابل دسترسی در: www.emzaa.ir/print.php?news.۵۸
۱۲. گرامیان، سعیده‌. تحول ماهیت قدرت در اندیشه آلوین تافلر. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تهران، ۱۳۷۷. قابل دسترسی در: www.idochp۲.irandoc.ac.ir/FulltextManager/fulltext۱۵/th/۲۲/۲۲۲۸۷.pdf
۱۳. فاضلی، نعمت الله. عصر دیجیتال، دانشگاه دیجیتال، انسان دیجیتال. ۱۸ مهر ۱۳۸۶. انتشار یافته در مجله کتاب ماه علوم اجتماعی. قابل دسترسی در: www.farhangshenasi.com/persian/node/۱۹۲
۱۴. لایون، دیوید. ( ۱۳۸۳ ). پسامدرنیته، ترجمه: محسن حکیمی. تهران: آشیان.
۱۵. لیوتار، ژان فرانسوا. ( ۱۳۸۰ ). وضعیت پست مدرن. ( ترجمه حسینعلی نوذری ). تهران: گام نو.
۱۶. مهاجر. ۱۷/۱/۱۳۸۷. قابل دسترسی در: www.avini۲.parsiblog.com/۴۶۳۲۶۵.htm
۱۷. میلر، کاترین ( ۱۳۷۷ ). ارتباطات سازمانی. ترجمه: آذر قبادی. تهران: مدیریت صنعتی.
۱۸. نظرپوری، امیرهوشنگ. ( ۱۳۸۶ ). فلسفه های سه گانه تغییر سازمانی. ماهنامه تدبیر، سال هجدهم، شماره ۱۸۹، بهمن ۱۳۸۶.


همچنین مشاهده کنید