جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


آن سیمرغ قاف یقین


آن سیمرغ قاف یقین
عارف- شاعر بزرگ، عطار نیشابوری در بیتی می‌گوید:
گر تو هستی اهل عشق و مرد راه / درد خواه و درد خواه و درد خواه
این نشان از دردی دارد که تا پایان عمر گریبان شیخ ما را آزاد نگذاشت. بی‌تردید، این دردی روحانی است که همه اجزای عالم به انگیزه آن در پویه‌اند. این درد، درد عشق است. با این درد است که آدمی می‌تواند تن را به جان و جان را به جان جان بدل سازد.
از این ‌رو، پربیراهه نیست اگر عطار را دردشناس یا پزشک روحانی عصر خویش بدانیم. عشقی که در آثار عطار موج می‌زند، حاصل این دردیابی است:
عشق چیست، از خویش بیرون‌آمدن
غرقه در دریای پرخون آمدن
همین عشق است که از دیدگاه وی مدار عالم است و برانگیزاننده مرغان در «منطق‌الطیر» در طلب دوست. عطار عشق را عطیه‌ای الهی می‌دانست که چونان نوری در دل آفریدگان شعله‌ور شده است.
یک شعله آتش از رخ تو بر جهان فتاد
سیلاب عشق در دل مشتی خراب بست
او فنا در عشق را سرمایه عمر جاودان می‌داند و به نظرش عاشق نیز باید چون معشوق بی‌نشان شود. حاصل چنین بی‌نشانی‌ای وحدت با معشوق و عین «او» شدن است. این‌چنین است که عطار به گواهی تمام آثارش، نداگر اکسیری می‌شود که کیمیای جان را بر آدمی عرضه دارد.
مطلب حاضر که به انگیزه روز بزرگداشت این عارف تمام دوران‌ها فراهم آمده، سیری است در برخی از وجوه اندیشگی آثار وی و این که او اول با لذات عاشق و عارف است و بعد شاعر.
آنگاه که جلال‌الدین نوجوان به همراه کاروانی از خاندان و در رأس آنها پدر بزرگوارش بهاءولد از بلخ به قصد حج (اما در حقیقت در‌امان‌ماندن از تلخی تاراج تاتار) به سمت‌وسویی امن می‌رفتند در سر راه خویش به تختگاه بزرگ خراسان، نیشابور اثیری رسیدند؛ شهری که سرشار بود از نفس‌های امام ابوحامد غزالی، حکیم خیام و امیر معزی. در همین اثنا بود که به‌رغم توقف کم کاروان بهاءولد دیداری دست داد میان پیر سپیدموی فرزانه
شیخ فریدالدین با بهاءولد؛ ملاقاتی که گویی جان هر دو عاشق را به چالاکی پرواز فرامی‌خواند. در این میانه بود که به تعبیر استاد علامه عبدالحسین زرین‌کوب «شیخ نیشابور درباره فرزند بهاءولد در خود احساس اعجاب و علاقه یافت، از حالت روحانی پر تفکر او به شگفت آمد و عمق فکر و قدرت بیان او را شایسته تحسین دید».
در اینکه در آن ملاقات روحانی چه گذشت حضرت دانای دانایان آگاه‌تر است اما وقت وداع بود که پیر فرزانه نیشابوری نسخه‌ای از مثنوی اسرارنامه خود را که حاصل جوانی‌اش نیز بود به جلال‌الدین نوجوان بخشید و رو به بهاءولد کرده، گفت: زودا باشد که این پسر آتش در سوختگان عالم زند. کاروان از نیشابور به سمت بغداد، از قومس و ری و همدان دینور گذشت.
شیخ فریدالدین محمدبن‌ابراهیم عطار نیشابوری اگرچه در ناصیه جلال‌الدین محمد شعله‌وری عشقی سوزان را دید اما شاید نمی‌دانست که اسرارنامه‌اش نیز آن‌قدر مولانای جوان را مجذوب می‌کند که یکی از گرانقدرترین کتاب‌های تاریخ انسان را به تاسی از اسرارنامه شیخ (البته با کمی تسامح) و بر همان سبک برمی‌سازد.
سخن درباره یکی از پرابهام‌ترین چهره‌های عرفان و ادب پارسی است و این تقدم عرفان بر ادب در روزگارما با وجود پژوهش‌های گسترده عاشقان این پیر شوریده‌سر، دیگر مجالی برای ادعایی تازه نمی‌تواند باشد.
ابهام در تاریخ تولد و وفات عطار به‌رغم توضیحات مفصل علامه فقید محمد قزوینی در مقدمه تذکره‌الاولیا ( به تصحیح نیکلسون) و کاوش‌های علامه فروزانفر، استاد فقید سعید نفیسی و سیدصادق گوهرین و عطارپژوه بزرگ غربی، هلموت ریتر همچنان گویی افزاینده زوایای نامشکوف دیگر بر این ابتدایی‌ترین مسئله کاوش در زندگی یک اندیشمند است.
اما به پیروی از پژوهشگران قوم و با احترام به تلاش‌های سترگ استاد فرزانه دکتر شفیعی کدکنی- این هم‌ولایتی عطار- می‌توانیم برمبنای آنچه ایشان در مقدمه خویش بر منطق‌الطیر پژوهیده‌اند تاریخ تولد و وفات عطار را ۵۵۳ تا ۶۲۷ هجری قمری در نظر بگیریم.
جدا از ابهام در تاریخ تولد و وفات شیخ عطار، انتسابات بسیار آثاری به این پیر فرزانه که به تعبیری ۱۱۴ عدد نیز برشمرده شده (دکتر مهدی حمیدی در کتاب جنجالی‌اش که برگرفته از مقالات ایشان در مجله یغماست این عدد را به دست می‌دهد) از دیگر نکات تاریک و مبهم‌کننده چهره عطار است. همچنین وجود عطارهای بسیاری را که از قضا دستی در شعر نیز داشته‌اند باید به این موضوع اضافه کرد؛ دکتر کدکنی تنها در فاصله سال‌های ۵۸۲ تا ۶۴۰ هجری از ۲۴نفر که نسبت و شهرتشان «عطار» بوده نام می‌برد و جالب آنکه برخی در کنار آثارشان نام کتاب‌های مهم شیخ‌فریدالدین مثل اسرارنامه و منطق‌الطیر را برده و در تذکره‌ها خود را جا کرده‌اند.
اما اگرچه عارف- شاعر دانستن عطار حرف تازه‌ای نیست می‌تواند با نقبی به دیروز و امروز تحقیقات عطارپژوهان در درجه اول و استادان عرفان و ادبیات در درجه دوم محملی از یادکرد این متفکر بزرگ دوران‌ها باشد.
به نظر می‌رسد عطار نیشابوری آنچنان که دانشمند بزرگ معاصرش خواجه‌نصیرالدین طوسی او را پیری خوش‌گفتار می‌شناساند اولین قهرمانی در ادبیات فارسی باشد که توانسته ادبیات را از فخامت و جزالت زبانی و بیانی‌اش در خدمت مردم کوچه و بازار درآورد و خط بطلانی بکشد بر اینکه ادبیات تنها پایگاهی برای درباریان و درس‌خواندگان است. شاید بهتر باشد بگوییم این عطار بود که شعر پارسی را از ملکیت اهل مدرسه به در آورد و در عرصه اجتماع به کار گرفت. سقایان، پیله‌وران و بازاریان و خلاصه اغلب اصناف جامعه این‌بار قهرمانان و عاملان قصه‌های عطار شدند و این اولین گام بود در پیشبرد ادبیات تعلیمی عرفا.
اگرچه نمی‌توان فضل تقدم سنایی را در وارد‌کردن طبقات فرودست اجتماعی در شعر فارسی نادیده گرفت اما به‌واقع آن توجه و اهمیت اصلی در این جریان به گواه خود متن، قهرمانی جز عطار ندارد؛ او به همین بهانه نیز می‌تواند از آن تشبیهات و تلمیحات و قواعد دست‌و‌پاگیر بیانی و بدیعی ادبیات فاخر پیش از خود رها شود و از مردم همان‌گونه بگوید که می‌گویند. زبانی ساده‌تر از ادبا و شاعران سلف خود برای بیان معنایی متفاوت از دنیای پادشاهان و اهالی دربار. نکته باریک‌اندیشانه‌ای که در این توجه می‌توان متفطن آن شد، قابلیت عرفان و تصوف خراسانی است که این شهامت، بلکه ضرورت را ایجاب کرده تا عطار نیز وقتی می‌خواهد سخن از آنچه زهد راستین و عشق حقیقی و انقطاع از ماسوی‌الله تلقی می‌شود بگوید، این‌گونه از شخصیت و بیان آنانی که مخاطبان واقعی تصوف خراسانی‌اند بهره‌مند شود.
شاید نشود آن‌گونه که استاد ارجمند دکتر شفیعی‌کدکنی بی‌محابا بر عرفان ابن‌عربی می‌تازد و آن را صرفا جابه‌جایی پارادایم‌های مشخص و ایجاد نوعی گزاره (معنی‌نما) و بازی با الفاظ می‌داند، ما نیز چنین تلقی‌ای از عرفان ابن‌عربی و ادبیات متاثر از آن داشته باشیم. در نقطه مقابل اما جدا از احتیاج به اثبات این نظر باید ادبیات عرفانی‌ای را که پیران و مشایخ خراسان و به طور کل شرق جهان اسلام با تعالیمشان برجای گذاشته‌اند میراثی گرانبها و عالی برای تاریخ تفکر معنوی انسان دانست.
عطار نیشابوری با طبع‌آزمایی در غزل و رباعی و مثنوی و قصه‌گویی در مثنوی با طرز بیانی که گذشت آنچنان از شوریدگی احوال و وجنات خود سخن می‌گوید که به‌حق در حدفاصل سنایی و مولانا او را باید از بزرگ‌ترین عارفان شاعر ایران‌زمین دانست که می‌دانند. به تعبیر علامه زرین‌کوب «شعر تعلیمی صوفیه قبل از آنکه نزد مولانا به کمال واقعی برسد در کلام عطار سوز و شور تازه‌ای به دست آورد که در سخن سنایی نبود و این راز تشخص عطار در ادبیات عرفانی است.» از سوی دیگر بی‌پروایی‌ها و عشق‌نوازی‌های شیخ شوریده نیشابوری صرفا در هوایی عرفانی خلاصه نمی‌شود.
اگر به تعبیر دکتر نصرالله پورجوادی (در کتاب باده عشق) عطار در ساختن ترکیبات جدید و در رواج‌دادن تعبیرات و مضامینی که شعرای پیشین درباره شراب و مستی الست و عشق ساخته بودند نقش موثری داشته و شعرای بعد، از این حیث تحت تاثیر اشعار او بوده‌اند، اما دور از انصاف است که حضور طبقه‌ای جدید از مردمان را به عنوان عقلاء مجانین و به تعبیر صریح عطار، دیوانگان در اشعار و به‌خصوص مثنوی‌هایش در نظر نگرفت.
این طبقه از اشخاص که گاه‌گاه سروکله‌شان در برخی داستان‌های عطار پیدا می‌شوند نشانه اعتراض عرفانی و گاه اعتراض اجتماعی نیز هستند. در حقیقت عطار می‌کوشد تا با رفع‌حرج‌کردن از شخصیت‌هایش از زبان ایشان آنچه ناامیدی فلسفی‌اش است را آن‌گونه که همشهری متقدمش خیام می‌گفت یا جذبات عرفانی‌ای را که می‌دانست پیش‌تر چه بر سر مرادهای شوریده سرش چون حلاج آورده در زبان قصه و شعر بیان دارد؛ با سبکی که سبک ایرانی است و در ذات خود گونه‌ای هندی است؛ قصه در قصه، که گاه قصه‌ای اصلی بدنه مثنوی را تشکیل می‌دهد و قصه‌های فرعی هر کدام حکمتی خاص را در راستای قصه واحد دنبال می‌کنند؛ مثل منطق‌الطیر و مصیبت‌نامه و گاه چون اسرارنامه- که به نوعی آنچنان که گفته شده مولانا نیز در فراهم‌آوردن مثنوی نظر به آن داشته، داستان واحدی وجود ندارد- و مجموعه‌ای از قصه‌های مختلف با حکمت‌هایی گوناگون در بیان عشق و قلندری و معرفت عرفانی و روحانی است که البته از منابعی چون قرآن و کتب عرفانی پیش از خود و مثل‌های عامیانه بهره برده است.
تاثیر بی‌بدیل شعر تعلیمی عرفانی نزد عطار و آنچه او در قالب دیوان و مختارنامه و مصیبت‌نامه و اسرارنامه و منطق‌الطیر و... از خود برای معرفت‌جویان عرفانی و روحانی بعد از خود باقی گذاشته و همین‌طور آنچه از بی‌توجهی عطار به زبان پرتکلف و صنعت‌پردازانه سابقه ادبیات فارسی به دست می‌آید و شوریدگی‌های وجودی شاعر، همه و همه گواه است بر پیشی وجه عرفانی عطار بر اینکه دغدغه شاعری داشته باشد.
پیر عاشق‌سر نیشابوری که در مقدمه مصیبت‌نامه خود فریاد می‌دارد « شاعرم مشمر که من راضی ‌نیم» جز بیان عشق قلندروار خود که سراسر هیبت و خطر است را نمی‌خواهد به دام طنازی و کرشمه قوافی و عروض و صنایع بدیعی گرفتار کند. او در همان مصیبت‌نامه (آنچنان که بعدها مولانایی که هنوز اندرخم یک کوچه‌ای که عطار هفت شهر آن را گشته مانده نیز قریب به همین مضمون را می‌گوید که قافیه اندیشم و دلدار من/ گویدم مندیش جز بر دیدار من) تاکید می‌کند که قصدش بیان حال است و اگر وزن و قافیه آن با آنچه نزد شاعران معمول است فرق دارد باک نیست.
شاید ذکر قصه دعوایی ادبی در مجله یغما درباره عطار در پایان این مجال بی‌مناسبت نباشد. داستان از این قرار است که حوالی سال‌ ۱۳۴۵ دکتر مهدی حمیدی شیرازی در مجله یغما با مقالاتی تند بسیاری از ابیات عطار را نقل کرده و به استهزا کشید و شیخ عارف را پرگو و کم‌اندیش و با زبان نیمه‌گنگ و بنیادگذار نخستین ولگردی‌های شعر فارسی خطاب کرد و البته این مقالات بعدتر در سال ۴۷ در کتابی با عنوان «عطار در مثنوی‌های گزیده او و گزیده مثنوی‌های او» توسط امیرکبیر منتشر شد.
در همین کتاب پاسخ‌های استادان بسیاری که در «یغما» چاپ شده بود نیز در پیوست کتاب آمده بود که پاسخ استاد سیدجلال‌الدین آشتیانی این بود:‌ دکتر حمیدی فقط شعر خوب می‌گوید و از شرایط استادی اگر شاعری باشد نه چیز دیگر، باید او را استاد دانست. بسیار غیرقابل تحمل بود. خدا بیامرزد شاطر عباس قمی را. کاش در این زمان موجود بود. پاروی نان‌پزی را کنار می‌گذاشت و استاد ادبیات می‌شد. مگر عظمت عطار و بزرگی او مرهون شاعری اوست؟... کسی را که ممدوح بزرگ‌ترین عرفای اسلامی است و عارف محقق و متاله بی‌نظیر شیخ‌محمود شبستری در شأن او گفته است:
مرا از شعر‌گفتن عار ناید
که در صد قرن یک عطار ناید
یاسر هدایتی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید