سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

سقراط خراسان


سقراط خراسان
پدر بزرگم، استاد شریعتی پدر بزرگ فکری همه ماست. پدر بزرگم در طول زندگی و سراسر جوانی‌اش در کوچه و خیابان با مخالفان فکری‌اش بحث و گفت‌وگو می‌کرد و از این رو سقراط خراسان نام گرفته بود. از پدرم علی شریعتی شنیدم که همیشه با حسرت می‌گفت از آن همه سخنرانی و نوار و تلاش‌های فکری استاد چیزی باقی نمانده است جز یک مشت نوار سخنرانی فرسوده که تازه اگر ضبط شده باشد. استاد شریعتی، نامی آشنا و چهره‌ای ناآشنا است. علی شریعتی از او به عنوان سنت‌شکن و آغاز گر روشنفکری دینی نام می‌برد. او در واقع جریان اصلاح‌گری دینی را آغاز کرد. گرچه کیهان فرهنگی سالیانی پیش، از او به عنوان مدافع سنت نام ‌برد.سرنوشت محمدتقی شریعتی، سرنوشت یک موسس بود او از موسسینی بود که پرورده فرهنگ قدیم‌‌اند و پیشگام راه جدید. یعنی هم سایه فرهنگ قدیم را دارند و هم آغازگر راه جدیدند. موسسان گر چه راهی را که آغاز می‌کنند، رهروان زیادی دارد ولی میراث‌شان کهنه و فراموش می‌شود. ولی امروز می‌بینیم که امروز نام و میراث استاد فراموش نشده است اما این به یاد ماندن، نه به یمن تاریخ نگاری رسمی بلکه به یمن تلاش دوست‌داران و شاگردانش بوده است.اخلاق و میراث استاد آن بود که هرگز با قدرت و ثروت در نمی‌آمیخت و از این رو بود که علی شریعتی او را پدر طریقت فقر و آزادگی می‌نامید. استاد محمد تقی شریعتی کارش را با معلمی و تدریس آغاز کرد. او معلمی را به این دلیل انتخاب کرد که به ارتزاق از راه دین اعتقاد نداشت و می‌خواست درآمدش را از شهریه دانش‌آموزانش به دست بیاورد نه از حقوق دستگاه‌های دولتی که او آنها را غاصب می‌دانست. شریعتی پدر، میراث زیادی برای فرزندان فکری‌اش باقی گذاشت و تاریخ ما از جوانان پیری چون او غنی است.
ـ بخشی از یک سخنرانی در مراسم یادبود استاد شریعتی محمدتقی شریعتی در سال ۱۲۸۶ در مزینان سبزوار متولد شد. پدرش شیخ محمود و پدربزرگش آخوند ملا قربانعلی از روحانیان اسلامی آن ناحیه بودند. محمدتقی شریعتی ۲۰ ساله بود که مزینان را ترک گفت و مشهد را برای زندگی انتخاب کرد. قرآن و صرف و نحو را نزد پدر و عمویش آموخته بود که راهی مشهد شد و در حجره‌ای در مدرسه فاضل‌خان مسکن گزید. ملبس به لباس روحانی شده بود که رضاخان از راه رسید و فشارهای او مجبورش کرد تا - همچون بسیاری دیگر- لباس روحانیت را فروبگذارد.
کمی که گذشت، اگرچه اکنون این آیت‌الله بروجردی بود که در سفری به مشهد از او می‌خواست تا لباس فروگذاشته را بازیابد اما استاد شریعتی، استدلالی دیگر داشت: «با این لباس راحت‌ترم و جوانان، حرف ما را در لباس معمول بیشتر می‌پذیرند تا در لباس مخصوص.»
کت‌وشلوار گرچه جایگزین عبا شده بود و کلاهی نیز جایگزین عمامه اما استاد شریعتی همچنان استاد شریعتی بود و نگاه دینی در دل و ذهنش ماندگار. خطر القائات حزب توده در مشهد آن‌قدر جدی شده بود که محمدتقی شریعتی به ساعات تدریس خود در دبیرستان بیفزاید و سدی بر گمراهی جوانان باشد.
با این حال تلاش‌ها کفایت نمی‌کرد که وزیر آموزش و پرورش، فریدون کشاورز بود، سیاستمردی از اعضای مرکزیت حزب توده ایران. محمدتقی شریعتی در کوچه و خیابان ‌با هواداران حزب توده به مباحثه می‌نشست بنابراین بیراه نبود اگر او را «سقراط خراسان» می‌خواندند. او اما باید کاری دیگر می‌کرد و این‌چنین بود که در سال ۱۳۲۶ «کانون نشرحقایق اسلامی» در کوچه «چهار باغ‌» مشهد تاسیس شد و فعالیت آغاز کرد.
محمدتقی شریعتی در کانون از یک‌سو برای جوانان نهج‌البلاغه و تفسیر آن را می‌گفت و از سوی دیگر آنها را برای مباحثه و مجادله با توده‌ای‌ها آماده می‌ساخت و به ضرورت، اندیشه مارکسیستی را تشریح می‌کرد. کانون نشرحقایق اسلامی به پاتوق نواندیشان مذهبی در مشهد تبدیل شده بود و محفلی بود برای تجمع نیروهای ملی–‌مذهبی؛ سیاستمردانی که بعدها یا ره به سوی جبهه ملی بردند یا به سوی نهضت آزادی. با این حال کانون فقط محل حضور یک جریان خاص نبود که همگان به آنجا می‌آمدند و می‌رفتند.
از مسعود احمد‌زاده و پرویز پویان- که بعدها در مسیر فدائیان پای گذاشتند- تا کاظم رجوی و باقرزاده‌ها و حتی روحانیون نواندیش. جلسه‌ای نیز جلال‌آل‌احمد در کانون حاضر شد تا در ضرورت اتحاد روشنفکران و روحانیان سخن بگوید و حاضران در آن جمع از جمله محمدتقی شریعتی و علی شریعتی نیز گفته او را تایید کردند و سری تکان دادند.
سال ۱۳۳۱ بود که محمدتقی شریعتی کاندیدای انتخابات هفدهمین دوره مجلس شورای ملی شد. محمدتقی شریعتی به همراه شیخ محمود حلبی دو نامزد انجمن‌های اسلامی شهر بودند که در قالب جمعیت موتلفه اسلامی گردهم آمده بودند: شریعتی در جایگاه اول و محمود حلبی در مقام دوم. در این هنگام اگرچه کاشانی از محمدتقی شریعتی خواست تا با زمین‌داران مشهدی ائتلاف کند تا مسیر ورود کاندیداهای هر دو گروه به مجلس هموار شود اما استاد شریعتی این خواسته را نپذیرفت و اینچنین بود که به جای محمدتقی شریعتی، شیخ محمود حلبی به توصیه کاشانی گوش سپرد.
استاد شریعتی در سال ۱۳۳۶ به اتهام همکاری با نهضت مقاومت ملی دستگیر و به مدت یک ماه و اندی بازداشت شد. به این ترتیب جلسات کانون تعطیل شد. پس از آزادی جلسات تفسیر و سخنرانی وی در منزل آیت‏الله العظمی سید محمدهادی میلانی (۱۳۳۷ الی ۱۳۳۹) تشکیل می‏شد. از سال ۱۳۳۷ الی ۱۳۴۰ در دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد و نیز در موسسه وعظی و تبلیغ به تدریس تفسیر قرآن و نهج‏البلاغه می‏پرداخت. در سال ۱۳۳۹ کانون نشرحقایق اسلامی دوباره شروع به فعالیت کرد.
اما تعطیلی کانون در سال ۱۳۴۲ توسط دولت عاملی شد تا استاد ادامه مبارزه درمشهد را به صلاح ندانسته و با قبول دعوت حسینیه‌ارشاد برای سخنرانی در آن موسسه راهی تهران شود. در سال ۱۳۴۲ نامه‏ای از طرف هیات مدیره‏ حسینیه‏ ارشاد و مکتوب به خط استاد مرتضی مطهری فرستاده شد ( با واسطه قرار دادن آیت‏الله میلانی) که وی برای سخنرانی به تهران رود. این دعوت چنان بود که چند شب سخنرانی تبدیل به چهار سال و اندی شد. علاوه بر حسینیه ارشاد، دو سه سال- هنگام حبس آیت‏الله سید محمود طالقانی- در ماه رمضان اداره مجلس وعظ و تفسیر مسجد هدایت به عهده وی بود و به اصرار جمعیتی به نام احباب الحسین (ع) به گفتن تفسیر قرآن می‌پرداخت.
۱۷ آبان‌۵۱ که برابر با عید فطر بود، آخرین باری بود که استاد در کسوت سخنران پیش از انقلاب پا به حسینیه ارشاد گذاشت زیرا پس از آن سازمان امنیت وقت دستور تعطیلی حسینیه و بازداشت گردانندگان آن را داد که البته در این بین او چند ماهی را به سلامت طی کرد تا اینکه چندی بعد ماموران ساواک به سراغ وی رفته و به بهانه کشف محل زندگی مخفی پسرش علی، او را دستگیر کردند.
فرزند استاد، دکتر علی شریعتی در ۲۹خرداد ۱۳۵۶ در لندن درگذشت و این اتفاق ضربه‌ای بزرگ به پدر بود. استاد دیگر مجلس وعظ و خطابه نداشت. سکوت او پرمعنا بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای اولین بار در ۱۶ فروردین ۱۳۵۸ بود که در حسینیه‏ ارشاد سخنرانی کرد اگرچه پس از چندی و به مرور، دوران حاشیه نشینی استاد مجددا آغاز شد.استاد محمدتقی شریعتی سرانجام در ۳۱ فروردین ۱۳۶۶ درگذشت و در مشهد به خاک سپرده شد.
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید