جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
رهیافت کارکردگرا به ذهن و هوشیاری
هربرت اسپنسر و ویلیام جیمز از جمله پیشگامان روانشناسی کارکردی در تاریخ روانشناسی نوین محسوب میشوند. طرح ۲ نظریه مهم فلسفه ترکیبی و داروینیسم اجتماعی از سوی اسپنسر در واقع نشان از متاثر شدن او از آرای داروین و نظریه تکاملی وی دارد. از سوی دیگر، ویلیام جیمز نیز با نگارش کتاب«اصول روانشناسی» طرحی نو در انداخت. با وجود آراء و دیدگاههای قابل تامل و بحثانگیز وی در قلمرو روانشناسی هرگز عنوان روانشناس را برای خود انتخاب نکرد و حتی روانشناسی را توضیح واضحات و علم کوچک نحس نامید. در این نوشته سعی بر آن است که به بررسی آرای این دو پیشگام روانشناسی کارکردی پرداخته شود.
● هربرت اسپنسر و فلسفه ترکیبی
اسپنسر از دوران جوانی تا پایان عمرش به نگارش مقالات و کتب مختلفی همت گماشت. ولی نگارش مجموعهای از رسالات با عنوان فلسفه ترکیبی بود که موجب شهرت او شد. فلسفهای که اسپنسر از آن سخن میگوید بر بنیان علم بنا شده است. به عبارت دیگر، مبنای این نظام فلسفی معلوماتی است که ریشه در مشاهده، تجربه و استنتاج دارد. این فلسفه از آن رو ترکیبی نامیده میشود که نتایج پراکنده علوم مختلف را جمع آوری و از طریق کاربرد آنها در مباحث فلسفی نظریات کلی حاصل میشود. از سوی دیگر در فلسفه ترکیبی اسپنسر بر کاربرد اصول تکامل در همه زمینههای دانش بشری تاکید میشود.
اسپنسر ادعا میکرد تحول همه جنبههای جهان مستلزم ۲ فرآیند تمییز و یکپارچه شدن است. در دیدگاه اسپنسر هر شیء در حال تحول در حقیقت همگن است و در فرآیند تحول اجزای قابل تمایز پدیدار میشوند. در نهایت این اجزای متمایز در یک کل جدید با هم ترکیب میشوند. بدون شک چنین نگاهی برآمده از یک رویکرد تکاملی است.
● داروینیسم اجتماعی
اسپنسر از سال ۱۸۵۰ درباره تکامل مطالبی را به نگارش در آورد. دیدگاهها و آرای او با انتشار کتاب منشاء انواع داروین بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت و اسپنسر خود را با جنبش داروین همگام کرد؛ هر چند شباهت بسیاری میان این دو دانشمند وجود داشت، ولی شیوه نگاه این دو به نتایج نظریه تکامل نقطه افتراق آنها بود. در حالی که داروین از تعمیم نظریهاش ورای یافتههای مفصلاش اجتناب کرده، جانب احتیاط را رعایت میکرد، ولی اسپنسر بی پروا درصدد به کار بردن این نظریه و جهانی کردن آیین تکامل بود . اسپنسر نظریه تکامل را در عرصه تجربه و معرفت انسانی نیز به کار برد. چنین تعمیمیهمه جنبههای جهان از جمله شخصیت انسان و نهادهای اجتماعی را نیز در بر میگرفت که از آن به داروینیسم اجتماعی یاد میشود.
داروینیسم اجتماعی بر اصل بقای شایستهترینها استوار است. مطابق این اصل که گاهی از آن بهعنوان بقای انسب نیز یاد میشود، تنها برترینها حق ادامه حیات دارند. در داروینیسم اجتماعی فردگرایی و اقتصاد آزاد در کانون توجه قرار میگیرد و دخالت دولت در عرصههای مختلف از جمله تامین مسکن و تعلیم و تربیت مورد انتقاد است. تاکید داروینیسم اجتماعی بر فردیتگرایی، شور و اشتیاقی خاص در آمریکا ایجاد کرد وبه همین دلیل اصول حاکم بر داروینیسم اجتماعی جزیی از شعور ملی آمریکاییان شد.
● ویلیام جیمز
ویلیام جیمز در سال ۱۸۸۹ عنوان استادی روانشناسی را نیز از آن خود کرد و همین مساله موجب شد کتاب «اصول روانشناسی (principles of psychology)» را که یکی از مهمترین کتابهای روانشناسی است به نگارش در آورد؛ هر چند این کتاب مصون از انتقاد نبود، چنانکه وونت در مورد آن نوشت: «آن ادبیات است. زیباست، اما روانشناسی نیست.»
اما آنچه میتواند به عنوان مشخصه اصلی این کتاب در نظر گرفته شود این است که در کتاب، روانشناسی در قالب علمیطبیعی و بویژه زیست شناختی در نظر گرفته شده است. با انتشار کتاب اصول روانشناسی، پرونده مطالعات روانشناسی جیمز نیز بسته شده و وی آزمایشگاه روانشناسی را رها کرده و بار دیگر به فلسفه روی آورد.
همواره این پرسش مهم درباره حیات علمیجیمز مطرح است که او چگونه توانست با وجود گریزان بودن از عنوان روانشناس و همچنین علم روانشناسی ملقب به بزرگترین روانشناس آمریکا شود؟ یکی از پاسخهای مهمیکه ارائه شده، وجود صداقت و صراحتی است که در آثار او دیده میشود. امری که بندرت میتوان آن را در تاریخ علم مشاهده کرد. از سوی دیگر، روش جیمز برای نگریستن به ذهن شیوه ای خاص بود. او رویکردی را انتخاب کرده بود که قرابت خاصی با رویکرد کارکردگرایی داشت. به عبارت دیگر، آنچه جیمز از آن سخن میگفت در واقع هسته اصلی کارکردگرایی آمریکا را تشکیل میداد. در واقع جیمز به دنبال مطالعه سازگاری انسانها با محیطشان بود و تمایلی برای کشف عناصر هشیاری نداشت.
● روانشناسی از نگاه جیمز
جیمز با نگارش اصول روانشناسی نشان داد رویکرد او به روانشناسی، رویکردی علمیاست و از همین منظر، روانشناسی را علمیدر نظر گرفت که باید در حوزه زیست شناسی مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد. در تعریف روانشناسی در آغاز کتاب خود چنین مینویسد:
«روانشناسی علم حیات ذهنی است هم از لحاظ پدیده (phenomenon) و هم از لحاظ شرایط (conditions). پدیده بیانگر آن است که موضوع روانشناسی را باید در تجربه بی واسطه یافت. شرایط به اهمیت بدن بویژه مغز در حیات ذهنی دلالت دارد.»
آنچه در کتاب جیمز باید مورد توجه قرار گیرد نگاه ویژه او به ماهیت انسان است. او در کتاب خود بر جنبه غیرعقلانی ماهیت انسان تاکید میکند و معتقد است انسان تحت تاثیر احساس و استدلال عمل میکند.
بدون شک نگاه جیمز با رویکرد وونتی ناسازگار است. او رویکرد وونتی را مصنوعی و باریک انگارانه میداند و معتقد است کشف عناصر هشیاری از طریق تحلیل درون نگرانه لزوما بر این امر دلالت نمیکند که این عناصر به طور مستقل وجود دارند. جیمز از چنین فرضی به عنوان سفسطه روانشناسان یاد میکند و معتقد است عناصر هشیاری که ساخت گرایان بر آن تاکید میکنند وجود ندارد و تنها در نتیجه یک فرآیند عذابآور استنباط یا انتزاع به وجود میآیند.
نگاه جیمز به هشیاری نیز نگاهی خاص و ویژه است. او هشیاری را به جویباری تشبیه میکند که همواره در جریان است و به همین دلیل از اصطلاح جویبار هشیاری استفاده میکند. با به کار بردن چنین اصطلاحی میتوان نتیجه گرفت که از نگاه جیمز هرگونه تلاشی برای تقسیم هشیاری به عناصر تشکیلدهنده آن صرفا امری انتزاعی و منطقی و در جهت تعریف هشیاری خواهد بود. جیمز معتقد بود ویژگی اصلی هشیاری سیال بودن آن است و به دلیل همین ویژگی امکان تجربه یک حالت یا اندیشه به صورت تکرار وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر، احساسها و اندیشههای ما از اشیای پیرامون خودمان ثابت نیست و بر این مساله نیز دلالت میکند که هشیاری امری تراکمیو نه تکراری است.
جیمز در بحث درباره هشیاری، قصد هشیاری را مورد تاکید قرار میدهد. او بر سودمندی زیست شناختی هشیاری تاکید میکند و معتقد است که اگر این سودمندی وجود نداشت هشیاری به حیات خود ادامه نمیداد. مقصود از سودمندی این است که هشیاری، انسان را قادر میسازد تا از طریق انتخاب، خود را با محیط پیرامونش سازگار سازد.
● روش روانشناسی
جیمز با وجود اختلاف با ساخت گرایان در تعریف روانشناسی با وونت و پیروان او در به کار بردن روش درون نگری توافق داشت. از نگاه او بواسطه اینکه هشیاری بیواسطه موضوع روانشناسی است باید به درون نگری به عنوان یک ابزار بنیادین نگاه کرد؛ هر چند جیمز بر اهمیت به کارگیری درون نگری تاکید میکرد، ولی این مساله موجب نمیشد که از محدودیتهای این روش غافل شود. جیمز برای رهایی از محدودیتهای درون نگری و در واقع تکمیل این روش، استفاده از روش تطبیقی را پیشنهاد میکند. در دیدگاه او روانشناسان باید در کنار روش درون نگری به بررسی کارکرد روانشناختی حیوانات، کودکان و دیوانگان نیز بپردازند. در نهایت چنین نگاهی به رویکرد اصلی کارکردگرایان مبدل شد و پیروان این جنبش تلاش کردند از حصار درون نگری فراتر رفته و گستره روانشناسی را افزایش دهند.
محمدمهدی میرلو
منبع : روزنامه جامجم
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران حجاب رئیس جمهور رئیسی دولت سیزدهم ابراهیم رئیسی توماج صالحی سریلانکا دولت پاکستان کارگران مجلس شورای اسلامی
کنکور تهران سیل آتش سوزی هواشناسی سیستان و بلوچستان سازمان سنجش فضای مجازی پلیس شهرداری تهران سلامت اصفهان
قیمت خودرو خودرو قیمت طلا دلار بازار خودرو بازنشستگان قیمت دلار ارز بانک مرکزی مسکن ایران خودرو تورم
موسیقی رهبر انقلاب تلویزیون ترانه علیدوستی فیلم مهران مدیری سینمای ایران بازیگر تئاتر سینما
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
آمریکا رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه جنگ غزه فلسطین روسیه حماس طالبان اوکراین طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال بازی بارسلونا جام حذفی لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال ژاوی باشگاه پرسپولیس تراکتور فوتسال
هوش مصنوعی ناسا رونمایی مریخ تیک تاک اپل فیلترینگ
دندانپزشکی مالاریا کاهش وزن زوال عقل سلامت روان داروخانه