پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


حسین حماسیان(صابر کرمانی)


حسین حماسیان(صابر کرمانی)
نه زهد و مکر، نه تزویر و نه ریا دارم
نه اهل ثروت و مالم نه ادعا دارم
نامم حسین حماسیان پدرم مرحوم حاج حبیب الله در روز دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۰۴ شمسی دوم شعبان ۱۳۴۴ بدنیا آمدم تولدم در شهر کرمان و تخلصم ((صابر کرمانی)) است. دوره تحصیلات متوسطه را بپایان رسانده بودم که تند باد اجل چراغ عمر پدرم را خاموش کرد و تغییری در مسیر زندگیم پیش آمد.پدر در روزهای آخر عمرش در گوش جانم چنین گفت:
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
سخنش را به جان و دل پذیرفتم و رهسپار مکتب حقایق و شاگرد وفادار ادیب عشق شدم با اینکه،
من از کتاب طبیعت نخوانده ام حرفی
ز جهل، مدعی دانش و هنر باشم
ولیکن در آن مکتب نکته ها آموختم تا به جایی رسیدم که دل پرسوزم فغان زد:
همچو پروانه جگرسوخته ای میباید
که ز خاکستر ما بوی محبت شنود
سالها به مطالعه و تحقیق و سیرو سلوک در سلسله فقرو عرفان و تصوف:
روی تابنده عیان در نظرم میباشد
ناظر حسن رخش چشم ترم میباشد
درباره مذاهب و ادیان جستجو کردم و سرانجام با حافظ وارسته همنوا گشتم
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
در علوم غریبه شب و روز به تحصیل پرداختم و باین نتیجه رسیدم:
آیات حق نباشد در رمل و جفر و اعداد
گامی منه درین ره جز حیله و خطا نیست
در طلب کیمیا نقد عمر را در بوته حرمان گداختم و این نغمه را ساز کردم:
در راه کسب اکسیر بیهوده جهد منمای
سر خداشناسی در علم کیمیا نیست
در الهیات و علوم ماوراء الطبیعه و فلسفه مادی و معنوی بقدر مقدور دقت کردم سروش غیب بگوش دلم چنین گفتا:
صابر به مکتب عشق درس صفا بیاموز
عرش خدای یکتا جز قلب با صفا نیست
گاهی با همسفری عقل در راه پرپیچ و خم زندگی سرگردانی کشیدم و نوای صائب تبریزی را شنیدم :
با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بیکسی
شد پاره پاره دامنم از خار استدلالها
و مدتی با تعصبی خشک در ظلمتکده جهل حربه تکفیر بر سر این و آن زدم تا مولوی زبان به نصیحتم گشود و فرمود:
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کارت خون آشامی است
در دریای اندیشه غوطه ور بودم که اینهمه اختلاف سلیقه و مسلک و مرام برای چیست از عارفی شنیدم:
کیش هفتاد و دو ملت بخرد سنجیدم
آنچه منظور خدا بود نکوکاری بود
افق فکرم باز شد و هاله از محبت وجودم را فراگرفت پرتو تابناک عشق کانون دلم را روشن کرد و آشنای کلام صائب گشتم:
مرا از قید مذهبها برون آورد عشق او
که چون خورشید شد طالع نهان گردند کوکبها
هیچوقت احساس آرامش درونی نداشته و ندارم و از حساسیت زیاد رنج کشیده ام و با کلام کاشانی هم آهنگم:
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
ما زنده برآنیم که آرام نگیریم
آثار شعرا و عرفا و فلاسفه را خواندم به حافظ و صائب عشق میورزم و به پروین اعتصامی و نظام وفا علاقمندم ، در نقاشی استعدادی دارم گاهی با رنگها از نیرنگهای طبیعت طرحی میریزم و سالها قبل سروده ام:
عشق رخت به ملک صفا شهره ام نمود
نقاشم و منجم و درویش و شاعرم
خبر از عالم دل، عالِم دل دارد و بس
حال دل نیست بیانی که به تقریر آید
از شهرت و نام گریزانم و به این حقیقت آگاه:
آسودگی ز خاطر نام آوران مجوی
کاین منزلت به مردم گمنام داده اند
بعضی می پرسند علت انزوایت چیست؟
مرا به گوشه عزلت دلیل گردیدند
خدای بی ادبان را جزای خیر دهاد
با اینکه می دانم به گفته شیخ بهایی عزلت بدون عین علم، زلت است به معنی لغزش و بدون ز زهد، علت این زلت و علت بهتر است از آمیزش با بیخبران جهان عشق و معنی و گمگشتگان وحشت سرای شهوت و بی بند و باری.
لذت واقعی و کیفیت زندگانی را دوستی و محبت می دانم، افسوس:
آزمودم دوست این عهد و زمان کمیاب بود
کاین بنای دوستیها پایه اش بر آب بود
شعار زندگیم این بود که از دوست بجز دوست تمنایی ننمایم، هیهات:
به دوستی و محبت قسم که در همه عمر
صفای محض شدم، در ازا جفا دیدم
موفق نشده ام که آثارم را بچاپ رسانم و میدانم :
تا زنده ام کسی نکند اعتناء به من
بعد از وفات بقعه برایم بنا کنند
به عقیده من شعر باید نوای احساس و کلام دل باشد تا ساز دلها را به نوا در آورد
روزی که آفتاب وجودم کند غروب
روشن شود تجلی اندیشه های من
نیما حیدری
بر گرفته از سایت صابر کرمانی
www.saberkermani.com


همچنین مشاهده کنید