شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


بیدل دهلوی و اسطوره‌های ایرانی


بیدل دهلوی و اسطوره‌های ایرانی
● مقدمه
بین عارف شاعر و شاعر عارف تفاوت‌های فراوانی وجود دارد. برای یکی، شعر ابزار بیان تاملات و بستر گسترش اندیشه‌هاست و برای دیگری، مضامین و آموزه‌های عرفانی ابزار کار شاعری است. اگر بخواهیم چند عارف را در گستره ادبیات فارسی نام ببریم، بی‌گمان میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی یکی از آنها است. تمایلات صوفیانه و کارکردهای عرفانی زبان این شاعر بزرگ به دلیل فاصله مکانی او از مرکز عرفان ایران، برای ما غریب و خاص خود اوست. بیدل در شیوه انعکاس نگرش‌های آفاقی و عرفانی در زبان شعر، در میان شاعران فارسی زبان همتایی ندارد. از این‌رو شعر او را باید با زبان او شرح و درک کرد. «وی تجارب الهامی خود را اکثر اوقات به صورتی پیچیده بیان می‌کند. او نمی‌تواند الهام را مستقیما بر زبان آورد. وی اصولا آن کیفیت را که عارفان حال می‌خوانند، مورد مطالعه فکری دقیق قرار می‌دهد ... . در شکل‌گیری ذهنی بیدل، تاثیرات شیخ ابن عربی کاملا واضح به نظر می‌رسد.» (نبی هادی ۱۱۷ :۱۳۷۶)
برای کسی که چنین تصوراتی از هستی دارد، سنگینی مکاشفات عرفانی اجازه انعکاس تاملات و ادراکات شخصی در زبان را نمی‌دهد. از این‌رو، شاید نتوان به طور مستقیم از بررسی زبان بیدل به تفکر او راه برد. در حقیقت زبان بیدل در ترجمان احوال او گنگ است و ناگفته پیداست که شرح شعر این شاعر بزرگ از سوی شارحان و مفسران ادبیات عرفانی تا چه حد وافی به مقصود تواند بود. این را می‌توان یکی از دلایل تعقید فراوان در شعر بیدل و زمینه اختلاف زبان عرفانی او با زبان عرفانی شاعران عمل‌گرای مکتب خراسان و عراق دانست. جغرافیای ذهن بیدل اجازه روایت ساده و داستان‌وار از شهود عرفانی نمی‌دهد، اما انعکاس روایی مشاهدات عرفانی در آثار دیگر عارفان پارسی‌گویی چون مولانا جلال الدین، به لطافت هر چه تمام‌تر رخ می‌دهد. مولانا گویی در کار ترجمه مفاهیم عالم بالا برای مریدان خود در عالم سفلی است. پیچیده‌ترین ادراکات عرفانی او شکلی روایی و قابل ترسیم دارند تا بدانجا که وقتی از رویاهای عارفانه خویش سخن می‌گوید، آنها را به لباس روایت در می‌آورد (پور نامداریان ۲۲۱ :۲۲۲ -۱۳۸۰)، اما بیدل دهلوی کاشف معدن صبحی است که زله چندانی از سر آن خوانی که رطب خورده، برای ما نمی‌آورد و ما را با معانی مکشوفه خود، آن گونه که عارفان ایرانی شریک کرده‌اند، در نمی‌آمیزد. معرفت او کاملا تجریدی است.اگر ابزار داستان در دستان شاعرانی چون سنایی، مولانا و عطار بیشتر در خدمت تبیین دانسته‌ها و شرح اندیشه‌های عرفانی ایشان نبود، مثنوی‌های بزرگی نظیر حدیقه الحقیقه، منطق الطیر و مثنوی معنوی پدید نمی‌آمد. آن بزرگان برای به تصویر کشیدن آنچه در ذهن داشته‌اند، ابزار «تلمیح و اشاره» را برگزیده‌اند. می‌دانیم که یکی از روش‌های مناسب ترجمان احوال درونی، بهره‌‌گیری از تلمیح و استفاده از یک داستان معروف یا بخشی از آن داستان به عنوان مشبه به یا نماد است. این داستان‌ها می‌توانند ایرانی یا اسلامی باشند. «تلمیحات ایرانی و اسلامی در ادوار گذشته مورد توجه شاعران بوده و به نسبت شرایط سیاسی و اجتماعی شدت و ضعف حضور این تلمیحات تغییر یافته است.» (شفیعی کدکنی ۲۴۳ :۱۳۶۶.)
در آغاز شکل‌گیری شعر فارسی و دوران نوپایی فارسی دری، تلمیحات ایرانی و در ادوار بعد، تلمیحات اسلامی و سامی و نیز روایت‌های شفاهی ماخوذ از کتب مقدس، توجه شاعران را به خود جلب کرد.
● تلمیح و اسطوره در شعر عهد صفوی
شعر شاعران سبک هندی نظیر صائب، عرفی و کلیم سرشار است از اشارات به داستان‌های حضرت یوسف، خضر، موسی و عیسی علیهم السلام. بیدل دهلوی در این باره چه از نظر کاربرد اسطوره‌های ایرانی و چه از نظر بهره‌گیری از تلمیحات اسلامی و سامی، در مقایسه با شاعری چون صائب کم کارتر است زیرا زندگی در جغرافیای هندوستان، آشنایی با عرفان ابن عربی و تصوف هندی، آن هم با گرایش‌ها و مکاتب فکری متنوع آن سرزمین، زمینه‌های سیر در اساطیر ایرانی و اسلامی را به میزان زیادی از او سلب کرده است. آنچه در شعر او راه یافته، محصول پیروی از سنت‌های ادبی شعر فارسی و مطالعه در آثار سخنوران ایرانی است. ظهور برخی اسطوره‌های ایرانی از راه تلمیح در شعر بیدل، در ابتدا دلیل توجه او به سنت‌های ادبی و سپس نشانه‌های زنده بودن این اسطوره‌ها برای شاعران قرن یازدهم هجری است.
شعر عهد صفوی را فاقد اسطوره‌، و ذهنیت شاعران آن دوره را از این نظر فقیر دانسته‌اند (فتوحی ۴۵ :۱۳۷۹ به بعد.) عصر بیدل زمان کشف سرزمین‌های نو بود. تولد استعمار و جولان کشتی‌های استعمارگران در اقیانوس‌ها برای تسخیر سرزمین‌‌های تازه و آغاز رنسانس، همزمان با مرگ اساطیر و ضعف قدرت خدایان یونان و روم در اروپا بود. نابودی اسطوره‌ها گویی به جریانی جهانی تبدیل شده بود و با تغییر نگرش انسان به هستی، پرونده حضور قدرتمندانه اساطیر در ادبیات اروپایی کم کم بسته می‌شد. آثار این رخداد- یعنی ضعف اساطیر - در همین اوان در شعر فارسی نیز دیده می‌شد. اسطوره‌های ایرانی در دوره هفتصد ساله‌ای که در ادبیات ایران- از مسعودی مروزی و ابومنصور عبدالرزاق تا بیدل دهلوی- پشت سر گذاشتند، طعم و رنگ خود را از دست دادند و در دوره‌های متاخر کم کم به سخره گرفته و سرانجام در زمانه بیدل به گاه مرگ خود نزدیک شدند. «در تاریخ انجمن سلطنتی اثر تامس اسپرت می‌خوانیم که چگونه به محض اینکه علوم طبیعی در سده هفدهم اعتبار یافت، اساطیر کهن ارج خود را ازدست دادند. اسپرت می‌نویسد خوش طبعی افسانه‌ها و ادیان جهان باستان تقریبا به تمامی مصرف شده‌اند. تاکنون به اندازه کافی به شاعران خدمت کرده‌اند و اکنون زمان آن فرا رسیده که آنها را کنار بگذاریم»
(روتون ۶۵ :۱۳۷۸.)
گذشتگان ما اساطیر را زنده می‌شمردند و آنها را با واقعیتی همراه با الوهیت در آمیخته بودند. با ظهور اسلام الوهیت از اساطیر ایرانی سلب شد. در منابع رسمی علمی و تاریخی دوره‌های اولیه اسلامی نظیر تاریخ طبری و آثاری که در بردارنده قصص و روایات داستانی هستند، فقدان الوهیت و سقوط اساطیر از آسمان به زمین و نیز انسان وارگی آنها به خوبی پیداست. اگر چه ریشه بسیاری از روایات اساطیری را باید در کتب مقدس یافت، ولی قرآن مجید برخلاف تورات و انجیل، اسطوره‌پروری، به معنی تام کلمه، نکرد و الوهیت را تنها مختص ذات پروردگار دانست. اسطوره‌ها در مکاتب عرفانی نیز از ماهیت حماسی و تاریخی خود جدا شدند و از آنجا که بازکاوی آنها در نگرش عرفا در راستای عینیت بخشیدن به حقایق عرفانی بود، تمسخر شدند. این اولین نشانه افول اسطوره‌ها در شعر فارسی بود.
رستم ار چه با سر و سبلت بود
دام پاگیرش یقین شهوت بود
(مولوی ۳۷۴ :۱۳۸۲)
هزار رستم دستان به گرد ما نرسد
به دست نفس مخنث چرا زبون باشیم
(مولوی ۱۳۷۳، ج ۴، غ ۱۷۴۷)
همین اتفاق برای اسطوره‌های غیر ایرانی نیز افتاد، ولی به خاطر تقدس نسبی آنها، جسارت اسطوره شکنی شاعران کمتر و احتیاط ایشان بیشتر بود. اگر چه در شعر شاعرانی چون صائب به چنین ابیاتی نیز بر می‌خوریم.
می‌کنم سیراب اول همرهان خویش را
این نمک بر زخم خضر بی‌مروت می‌زنم
(صائب ۱۳۶۴، ج ۵، غ ۲۶۰۷)
نیست چون خضر گرانجان که خورد تنها آب
آب حیوان مروت به جگر دارد عشق
(همان، ج ۵، غ ۲۴۹۷)
ما به این ده روز عمر از زندگی سیر آمدیم
وای بر خضر که زندانی عمر ابد است
(همان، ج ۲، غ ۷۱۷)
پیشینه این ساختار شکنی محتاطانه را البته باید در غزل شاعرانی چون سعدی و حافظ جست که سروده‌اند:
گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر
بی‌نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن
(سعدی ۵۸۵ :۱۳۶۵)
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست
روشن است اینکه خضر بهره سرابی دارد
(حافظ ۸۵ :۱۳۶۷)
● ظهور اساطیر ایرانی در شعر بیدل
اسطوره‌های ایرانی از مسیر سنت‌های ادبی به ذهن و زبان بیدل راه یافته‌اند، به طور مثال شناختی که بیدل از رستم، جمشید و سیمرغ و... دارد، از راه مطالعه آثار عرفانی، داستان‌های رمزی عرفا و آثار مشابه است. هیچ اثری از کاربرد حماسی یا تاریخی اسطوره‌ها در شعر بیدل دیده نمی‌شود. آنچه انگیزه بهره‌گیری از اسطوره‌های ایرانی در شعر بیدل بوده،‌ نمادین بودن و استفاده از آنها در محور جانشینی زبان است. بیدل رستم را یاد می‌کند در حالی که قصد او یاد کرد مفهومی به نام «قدرت» است. از هما می‌گوید و «سعادت» منظور اوست و با دیگر اسطوره‌ها نیز از مسیر مجاز و استعاره و گاه کنایه برخورد می‌کند. در ادامه این گفتار نام‌های اساطیری به کار رفته در شعر بیدل و زاویه نگاه او به این نام‌ها بررسی می‌شود.
▪ رستم
رستم معروف‌ترین شخصیت اسطوره‌های ایرانی و نماد قدرت و شوکت و شجاعت است. بیدل نام رستم را از راه توجه به جنبه نمادین این نام و برای بیان مقصودی ثانوی در شعر خود به کار می‌برد و گاه او را به سخره نیز می‌‌گیرد.
دامن رستم تکاند بر سر این هفت خان
دست غیرت تا غبار از دل زداید مرد را
(بیدل ۶۴ :۱۳۷۱)
افسانه‌های رستم و بیژن به طاق نه
گر مرد قدرتی دلت از بند کین گشا
(همان: ۷۰)
غرور رستمی گفتم به خاکش کیست اندازد
ز پا افتادگان گفتند زور ناتوانی‌ها
(همان: ۸۶)
امروز به حکم اثر لاف تهور
رستم زن مردی است که بال مگسان کند
(همان: ۳۶۹)
چون موی سپید زند از لاف حیا کن
هشدار که زال است همان رستم پیری
(همان: ۱۱۴۲)
در ابیات یاد شده، اضمحلال اسطوره رستم، تحقیر و حتی وارونگی ارزشی وی، به روشنی پیداست. به عنوان نمونه در بیت سوم، شکست خورده ناتوانی‌های از پا افتادگان است؛ شبکه پیچیده‌ای از پارادوکس که برای درک آن باید به کشف وارونه رمزگان اسطوره رستم توسل جست.
در قرن پنجم هجری، فرخی سیستانی، عنصری و امثال آنها تعریض‌وار فردوسی را نکوهش می‌کنند. به طول مثال فرخی در قصایدی که در ستایش امیر غزنوی سروده، می‌گوید:
همه حدیث ز محمودنامه خواند و بس
همان که قصه شهنامه خواندی هموار
(فرخی ۶۵ :۱۳۷۱)
نام تو نام همه شاهان بسترد و ببرد
شاهنامه پس از این هیچ ندارد مقدار
(همان: ۸۰)
او نادانسته بیش از پنجاه بار نام‌های رستم، اسفندیار، سهراب،سام و دیگر شخصیت‌های تاریخ اساطیری ایران را در دیوان خود ذکر می‌کند. هر چند این نام‌ها را بیشتر به عنوان مشبه‌به سلطان غزنوی به کار می‌برد، ولی ناخواسته زیر سلطه ذهنیت حماسه‌ساز قرن چهارم و بویژه ذهنیت فردوسی، کمر خم می‌کند (شفیعی کدکنی ۴۹۴ :۱۳۶۶)، اما بیدل دهلوی از آنجا که با ساختار حماسی - ملی شاهنامه و نیز با زیرساخت تاریخی- فلسفی اسطوره‌های ایرانی بیگانه است، از اساطیر ایرانی صورت برداری‌های شتاب زده می‌کند.
▪ جمشید
جمشید یا «جم ویونگهان» از کهن‌ترین چهره‌های اساطیر هند و ایرانی است (دوستخواه ۱۳۷۵، ج۹۶۸ :۳.) او در شاهنامه، بنیادهای بسیاری از حیات بشری را پی می‌نهد و چهره‌ای شکوهمند دارد. پایان کار او با اسطوره طالوت و جالوت قابل مقایسه است. بیدل غیر از آنجاها که ترکیب جام جم را پی در پی به کار برده، نام جمشید را تنها دو بار ذکر کرده است:
آرزو خواهد کلاه ناز برگردون فکند
جام می در دست جمشید من اکنون می‌رسد
(بیدل ۵۸۶ :۱۳۷۱)
حذر ز نشئه دولت که مستی یک جام
هنوز می‌شکند شیشه بر سر جمشید
(همان: ۶۱۴)
در بیت اول که به ظاهر مضمونی ستایش آمیز دارد، بیدل دهلوی جمشید را با کنایه جانشین شخصیتی کرده است که در بیت آخر غزل از وی به «صاحب اسرار توحید من» تعبیرمی‌کند. اگر چه به ظاهر نشانه‌های ستایش وارگی در این بیت و این غزل دیده می‌شود، ولی با نحوه ستایش‌های اغراق گونه شاعران سبک خراسانی اندکی تفاوت دارد. شاید این بیت نمونه‌ای مناسب از نزدیک شدن تصادفی بیدل به ذهن و زبان شاعران ایرانی به منظور به کارگیری اسطوره جمشید بر اساس الگوسازی از قصیده پردازی ایرانی باشد. این رهیافت حاصل آشنایی سنتی او با مدایح شاعران ایران تواند بود. اما در بیت دوم،‌ انحلال اسطوره جمشید را در نوعی تقابل و هماوردطلبی با مضامین عرفانی به روشنی می‌توان دید. اینکه به کارکرد باستانی شخصیت‌های اسطوره‌ای در شعر عرفانی توجه نشد، شاید به دلیل سنت ستیزی عرفای ما بوده که معتقدات خود را برتر و شخصیت‌های عرفانی را والاتر از اساطیر دانسته‌اند. اسطوره‌ها از آنجا که شکل منجمد و مقدسی داشته‌اند، به تابو (شمیسا ۹۱ :۱۳۸۱) مبدل شده بودند. عرفای ایرانی این تابو را به سود خود شکسته‌‌اند و بیشتر، جنبه نمادین این شخصیت‌ها را در نظر گرفته‌اند.
▪ سیمرغ
روح اعدا همه گر همسر سیمرغ شود
نیست جز صعوه شاهین قضا چنگالت
(بیدل ۱۷۹ :۱۳۷۱)
بیدل تنها یک بار نام سیمرغ را به کار برده است و جالب اینکه در یک غزل ستایش آمیز، از ممدوحی یا معشوقی که نشانه‌های معنوی و عرفانی او بیش از نشانه‌های زمینی است، یاد می‌کند و این بیت را در وصف قدرت آن ممدوح یا معشوق می‌آورد. این مضمون نیز شباهت‌هایی با کاربرد اساطیر در شعر شاعران ایرانی دارد، ولی از آنجا که نشانه‌های زمینی ممدوح بسیار ضعیف به کار رفته، شان این غزل نیز عرفانی و صوفیانه است.
سیمرغ با رمزپردازی‌های عطار نیشابوری به اسطوره‌ای عرفانی تبدیل شد، اما پیش از ورود به عرصه ادبیات عرفانی، مرغی افسانه‌ای، اسطوره‌ای و حماسی بود.
سیمرغ، عنقا، هما، ققنوس و شاهین پرندگانی هستند که به خاطر شباهت کارکردهای اساطیری گاه در یکدیگر می‌آمیزند. بویژه سه مورد اول که در ادب عرفانی به آنها بسیار توجه شده است. غربت، تجرد و الوهیت از مفاهیمی هستند که با نام سیمرغ قرین‌اند. حافظ می‌گوید:
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی‌شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می‌باش
(حافظ ۱۸۶ :۱۳۶۷)
و مولانا می‌سراید:
صعوه ز کجا پرد که سیمرغ
پا بسته این شگرف دام است
(مولوی ۱۳۷۳،‌ج۱، غ ۳۸۱)
ایمان بر کفر تو ای شاه چه کس باشد
سیمرغ فلک پیما پیش تو مگس باشد
(همان، ج ۳، غ ۶۰۸)
در شعر بیدل، سیمرغ در همان بیت مذکور آمده، ولی از همتای آن یعنی «عنقا» (که اگر چه نامش فارسی نیست، ولی همان سیمرغ است) بیش از دویست بار یاد شده است. بیدل از یاد کرد عنقا، تجرد، گوشه‌نشینی، بلند پروازی، بلند همتی و گاه از منظری وارونه،‌ عجز و حقارت را اراده کرده است:
زین مشت پر که رهزن آرام کس مباد
بر آشیان الفت عنقا زدیم پا
(بیدل ۴ :۱۳۷۱)
خجلت تصویر عنقا تا کجا باید کشید
با صدف گم گشت رنگ خامه بهزاد ما
(همان: ۵)
حدیث مکتب عنقا چه سر کند بیدل
که حرف و صوت جز افسانه مگوی تو نیست
(همان: ۲۱۹)
عنقا سر و برگیم مپرس از فقرا هیچ
عالم همه افسانه ز ما دارد و ما هیچ
(همان: ۳۷۵)
درنگ تاریخی عرفان بر ماجرای سیمرغ و مشابهت آن با داستان عنقای مغرب سبب آمیختن این دو اسطوره شده است و از آنجا که «عنقای مغرب» نام یکی از رسالات محی‌الدین ابن عربی است، طبیعی می‌نماید که تمایل ذوقی بیدل به این واژه بیش از سیمرغ باشد.
▪ رخش
هیچ کس در عالم اقبال فارغ بال نیست
رخش نتوان تاختن بیدل به پشت بام‌ها
(بیدل ۴۵ :۱۳۷۱)
گاه پیش می‌آید که نام خاصی در زبان به دلیل اشتهار و فراوانی کاربرد، به نام عام بدل می‌شود و مجازا دلالت بر جنس یا نوع خود می‌کند. رخش در بیت بالا نیز چنین کارکردی دارد. هیچ تلمیح، گوشه نظر یا اشاره‌ای به داستان رخش رستم در این بیت دیده نمی‌شود. به بیان دیگر در دیوان بیدل از رخش در این بیت و بیت‌های دیگر، سلب هویت شده است. بیدل رخش را به یک نا اسطوره بی‌رنگ و نمادین در خدمت شعر معرفتی خود مبدل کرده است.
در عرصه‌ای که رخش خرامت جنون کند
گل گر سوار رنگ بر آید پیاده است
(همان: ۲۶۳)
از عمر همین قد دو تا ماند به یادم
این رخش سبک‌سیر عجب نعل نما رفت
(همان: ۲۶۸)
این عرصه تا کجا نشود پایمال ناز
رخش تعین تو تک و تاز می‌کند
(همان: ۴۱۱)
تا مه نو بر فلک بال گشا می‌رود
در نظرم رخش عمر نعل‌نما می‌رود
(بیدل ۴۶۸ :۱۳۷۱)
صد نوبهار خون شد و یک غنچه رنگ بست
تا بوسه رخش ناز تو را بر رکاب داد
(همان: ۵۷۳)
آمد و رفت نفس هر قدم آفت دارد
هرزه‌تازان همه بر رخش حرون می‌آیند
(همان: ۵۹۹)
به همت یک قدم زین عرصه نتوان تاختن بیدل
و گرنه هر که بینی رخش صد دعوی به زین دارد
(همان: ۶۶۳)
دکتر محمد حکیم آذر
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید