چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


اقتصاد مطالعه‌ آن چه هست نیست


اقتصاد مطالعه‌ آن چه هست نیست
آلفرد مارشال زمانی وارد محفل اقتصادی جهان شد که مکتب کلاسیک از نظر اهمیت اصول نظری به حداقل نفوذ خود رسیده بود. از یک طرف، ‌انتقاد مارکس از سیستم اقتصادی کلاسیک و تجدید نظر او در نظریه‌ارزش مبادله‌ریکاردو و از طرف دیگر چهره تابنده مکتب تاریخی در آلمان به عنوان دو جنبش فکری معارض مکتب کلاسیک تلقی می‌شد. در آن زمان باوجود اینکه «انقلاب نهائیون» تحت تعالیم جونز در انگلستان معرفی شده بود، ولی از آنجا که این انقلاب با افکار اسمیت و ریکاردو در تعارض بود با استقبال چندانی روبه‌رو نشد. مارشال با انتشار کتاب اصول علم اقتصاد در سال ۱۸۹۰ میلادی به عنوان برجسته‌ترین عضو مکتب نئوکلاسیک توانست «اصول نهائیون» را جانشین اندیشه‌های کلاسیک کند. توفیق مارشال در این مورد به دو دلیل بود. اول این که او توانست نظریه‌ارزش مبادله‌ریکاردو را با نظریه‌ارزش مبادله جونز تلفیق کند. دوم با انتصاب وی در سال ۱۸۸۵ میلادی به عنوان استاد اقتصاد در دانشگاه کمبریج انگلستان، این دانشگاه در پرتو تعالیم او بزرگترین مرکز مطالعات اقتصادی کشورهای انگلیسی زبان شناخته شد. این مرکز اقتصاد دانانی چون آرتور پیگو و جان مینارد کینز که در مکتب مارشال پرورش یافتند، را تربیت کرد.
مارشال در حالی که با اصول نظری سیستم ریکاردو و نظریه‌ارزش وی موافق است، تاکید می‌کند که مطلوبیت باید نقش بیشتری در تعیین ارزش مبادله داشته باشد. به نظر مارشال، ریکاردو نیز مانند جونز از مطلوبیت برای توجیه نظریه ارزش استفاده کرده است،‌ولی تفاوت میان عقاید آنها بیشتر در طرز بیان است تا طرز تفکر، مارشال با الهام از روش تکاملی فلسفه‌داروین تلفیقی از دو نظریه‌ارزش یکی مربوط به «نظریه‌کار ارزش» که مربوط به ریکاردو است و دیگری « نظریه‌مطلوبیت ارزش»‌که مربوط به جونز است به عمل آورد. در نظریه تلفیقی مارشال تفکیک بین مدت آنی (یا خیلی کوتاه مدت)،‌کوتاه مدت و بلند مدت مهم‌ترین کمک علمی وی در نظریه‌تعیین ارزش مبادله است.
مارشال در واقع بنیانگذار تحلیل هندسی در علوم اقتصادی است. وی مدتی در علم فیزیک تخصص پیدا کرد و معلومات نسبتا کاملی در ریاضیات کسب کرد. او معتقد است فقط در موارد لازم ریاضیات می‌تواند در تحلیل‌های اقتصادی و آن هم در پاورقی‌ها و ضمائم مورد استفاده قرار گیرد. بنابراین، ریاضیات جانشین روش تحلیلی در علم اقتصاد نیست بلکه وسیله‌ای است که در حاشیه‌اصول اقتصادی به درک بهتر آن کمک می‌کند.
علم اقتصاد از نظر مارشال عبارت است از «مطالعه انسان در مسیر عادی زندگی. این علم در واقع آن قسمت از مطالعه‌جوامع انسانی است که از دیدگاه اجتماعی و رفاه مادی بشر را تامین می‌کند». علاقه‌خاص برای بهبود و اصلاح زندگی انسان در زمانی شروع شد که وی در دانشگاه کمبریج دانشجو بود. این علاقه در تمام طول عمراو ادامه یافت به طوری که اعتقاد پیدا کرد که علم اقتصاد صرفا‌مطالعه‌ «آنچه هست»، نیست بلکه وسیله‌ای است برای خدمت به انسان و بشریت. بنابراین، مارشال مطالعه علم اقتصاد را در چارچوب «اقتصاد اثباتی» و «‌اقتصاد دستوری» تحکیم می‌کند. «‌اقتصاد اثباتی » اولا کاملا عینی است و در مورد «آنچه هست» یا «‌به وجود می‌آید»‌و در مورد واقعیت‌ها گفت‌وگو می‌کند و ثانیا به بررسی روابط علت و معلول موجود در میان پدیده‌های اقتصادی می‌پردازد. البته این روابط ممکن است به صورت پیش‌بینی‌های مختلف فرضیه‌های اقتصادی باشد و یا به عنوان واقعیات پذیرفته شود. بر عکس،‌«اقتصاد دستوری» مطالعه تدابیری است که «باید باشد» یا « به وجود می‌آید» ‌از آنجا که برای کاربرد اقتصاد دستوری هدف‌های مختلف باید طبقه‌بندی و ارزیابی شود و از میان آنها مناسب‌ترین انتخاب به عمل می‌آید، تعیین سیاست اقتصادی و دخالت در فعالیت‌های اقتصادی به منظور تغییر مسیر آنها اساسا دارای ماهیت دستوری و ارزشی است. به نظر مارشال، اگر قرار باشد سیاست اقتصادی مورد نظر در بهبود رفاه جامعه موثر واقع شود،‌روشن است که این سیاست بایستی در چارچوب واقعیات سیستم اقتصادی موجود (یعنی اقتصاد اثباتی) ‌طرح شود.
مارشال با اینکه با بعضی از انتقادات مکتب تاریخی موافق است ولی نسبت به روش تحقیق این مکتب چندان اظهار تمایل نشان نمی‌دهد. قوانینی که حاکم بر نظام نظری مارشال است،‌قوانین ایستایی است که در شرایط معین جزء به جزء اقتصاد را مورد بررسی قرار می‌دهد. اگر قرار باشد فرضیه به طور مطلوب واقعیت اقتصادی را در شرایط ایستا پیش‌بینی کند، برای طرح آن «بعضی از شرایط باید ثابت بمانند.» برای مثال، فرضیه تقاضا، اگر قرار باشد که در شرایط رقابت کامل در بازار، مقدار تقاضا (معلول) برای یک کالای عادی تابع غیر مستقیم قیمت (علت) باشد، حتما سایر شرایط مانند درآمد مصرف‌کننده، سلیقه مصرف‌کننده و قیمت سایر کالاها (جانشین و مکمل) باید ثابت بمانند.
باوجود «لئون والراس» که نظریه تعادل خود را به صورت عمومی برای سرتاسر جامعه اقتصادی مورد تحلیل قرار می‌دهد،‌مارشال نظریه‌خود را در این زمینه بیشتر با واقعیات تطبیق داده و معتقد است که حالت «تعادل جزئی» ‌در شرایط ایستا (وضع عادی) ‌بیشتر مصداق عملی دارد. منظور از تعادل جزئی تجزیه و تحلیل مربوط به حرکت یک عامل خاص اقتصادی به سوی تعادل تحت شرایط موجود اقتصادی است. برای مثال، یک مصرف‌کننده در زمان معین با شرایط ثابتی مانند سلیقه، درآمد و قیمت کالاها و خدمات روبه رو است. در چنین وضعیتی، ‌مصرف‌کننده خریدهای خود را طوری با شرایط مزبور تطبیق می‌دهد که در حالت تعادل قرار گیرد. همچنین یک بنگاه تولیدی با وضعیت معینی از تقاضا برای کالا، وضعیت معینی از عرضه منابع تولید و وضعیت معینی از اطلاعات فنی میزان تولید خود را طوری تنظیم می‌کند که در تعادل قرار گیرد.
«تعادل عمومی» والراس در سرتاسر جامعه اقتصادی فقط در شرایطی امکانپذیر است که تمامی واحدهای اقتصادی تمام تعدیلات لازم را برای رسیدن به وضعیت تعادل جزئی یکجا و به طور همزمان انجام دهند. به عبارت دیگر، در تعادل عمومی والراس بستگی تمامی واحدهای اقتصادی و تمامی بخش‌های اقتصادی به یکدیگر در نظر گرفته می‌شود. در روش ریاضی برای تعادل عمومی وابستگی واحدهای اقتصادی به صورت گروهی از معادلات متعدد که در آنها متغیرهای اقتصادی به یکدیگر بستگی دارند بیان می‌شود و می‌توان نشان داد که تعداد عوامل مجهول با تعداد معادلات برابر است. با حل این معادلات، عوامل مجهول که با حالت تعادل عمومی قابل تطبیق است، به دست می‌آید. در کتاب اصول علم اقتصاد چهار نظریه کلی ملاحظه می‌شود که تمام افکار مارشال را به خود جلب کرده است. این نظریه‌ها اساسا در زمینه‌اقتصاد خرد، هستندکه ما در اینجا هر یک را با رعایت ایجاز و اختصار مورد بررسی قرار می‌دهیم.
۱ ) نظریه تقاضا
در این نظریه مارشال رفتار مصرف‌کننده را با استفاده از « روش مطلوبیت» بیان می‌کند. روش دوم که جان هیکس اقتصاددان انگلیسی به کار برده به « روش منحنی‌های بی‌تفاوتی» موسوم است. روش مطلوبیت برای تشریح تقاضای مصرف‌کننده که توسط سه اقتصاددان پایه گذار مکتب نئوکلاسیک به نام‌جونز، منگر و والراس مورد بررسی قرار گرفته بود به طرز دیگری مورد استفاده مارشال واقع می‌شود، مارشال برای استفاده از این روش «‌نظریه مطلوبیت اصلی» نئوکلاسیک را قبول می‌کند.
۲ ) نظریه عرضه
در این نظریه مارشال طرز رفتار تولید کننده را با استفاده از روش هزینه بیان می‌کند. هدف اصلی هر تولید کننده یا بنگاه تولیدی به حداکثر رساندن سود و یا به حداقل رساندن زیان است. با این هدف، میزان محصولی که یک بنگاه تولیدی می‌تواند تولید کند بستگی به میزان منابع تولید دارد که از آن بهره‌برداری می‌کند. پس با ترکیب میزان معینی از عوامل تولید میزان معینی از محصول به‌دست می‌آید. همچنین بنگاه تولیدی می‌تواند با افزایش یا کاهش در میزان بهره‌برداری از منابع تولید، میزان محصول را تا حد معینی افزایش یا کاهش دهد. بدین ترتیب، می‌توان با افزایش یکی از عوامل تولید و ثابت نگه داشتن سایر عوامل میزان محصول را تا حد معینی افزایش داد، چرا که این میزان فقط تا حد معینی افزایش می‌یابد و از ان به بعد کاهش می‌یابد؟ جواب مارشال به این سوال براساس قانون بازده نزولی توجیه می‌شود.
مارشال مانند همکاران کلاسیک خود قانون مزبور را در مورد کشاورزی،‌در شرایطی که مقدار زمین در فرآیند تولید ثابت بماند، به این صورت بیان می‌کند: «هرگاه به منظور افزایش میزان محصول کشاورزی مقدار بیشتری سرمایه و نیروی کار به زمین ثابت افزوده شود،‌محصول با میزان کمتری بالا می‌رود، مگر اینکه مهارت و کارایی هر زارع در زمین مزبور افزایش یابد.» از این قانون این نکته استنباط می‌شود که محصول متوسط کار بعد ا ز یک حد معین (با افزایش عامل متغیر تولید یعنی کار) شروع به کاهش می‌کند. این جریان نشان می‌دهد که محصول نهایی کار از حد مزبور به بعد با شیب تندتری نزول می‌کند زیرا در ریاضیات می‌توان نشان داد که اگر یک متغیر متوسط کاهش یابد، متغیر نهایی به مقدار بیشتری کاهش می‌یابد، مارشال قانون بازده نزولی را نیز با استفاده از اصل «حد نهایی» به این صورت بیان می‌کند که «‌با افزایش میزان سرمایه و کار به زمین، تولید اضافی که از افزایش یک واحد اضافی از سرمایه و کار به دست می‌آید کاهش می‌یابد.»
به فرض آنکه بنگاه تولیدی تحت شرایط رقابت کامل منابع تولیدی خود را خریداری کند،‌هزینه این منابع ثابت بوده و میزان محصول بنگاه بستگی به روش تولید دارد. هر قدر روش تولید موثرتر باشد، کارایی روش تولید بیشتر است. ولی همان طوری که ملاحظه کردیم کارایی روش تولید با تولید بیشتر در شرایط بازده نزولی کمتر می‌شود و این وضعیت بر هزینه‌های تولید اثر می‌گذارد. به عبارت دیگر، در حالی که بنگاه تولیدی میزان تولید خود را در کوتاه‌مدت با افزایش منبع تولیدی متغیر افزایش می‌دهد، افزایش حاصل در هزینه متغیر کل ناشی از تغییر قیمت منبع مزبور نیست بلکه به فرض آنکه هزینه‌های ثابت معلوم باشد به طور مستقیم ناشی از بازده نزولی است. در حالی که تولید در شرایط بازده نزولی با نرخ نزولی افزایش می‌یابد، با ثابت بوده هزینه‌های ثابت،‌هزینه‌های متوسط با افزایش هزینه کل متغیر افزایش می‌یابد و افزایش هزینه‌نهایی بیشتر از هزینه متوسط خواهد بود. درنتیجه افزایش هزینه موجود کل متغیر افزایش می‌یابد و افزایش هزینه نهایی بیشتر از هزینه متوسط خواهد بود. نتیجتا افزایش موجود در هزینه بنگاه تولیدی در سطح بازده نزولی از کاهش کارایی منبع تولیدی متغیر نسبت به منبع تولیدی ثابت به وجود می‌آید. از این رو، می‌توان گفت که«قانون بازده نزولی» قرینه «قانون صعودی بودن هزینه‌های نسبی» است.
۳ ) نظریه ارزش مبادله
مارشال بررسی خود را برای تعیین ارزش مبادله از طریق تلفیق نظریات ریکاردو و جونز بیان می‌کند. در نظریه اول هزینه تولید معیار و مبین ارزش مبادله یا قیمت است. در نظریه دوم مطلوبیت موجب تعیین ارزش مبادله یا قیمت می‌شود. مارشال معتقد است که عرضه و تقاضا قیمت را در بازار تعیین می‌کند. پشت منحنی عرضه، منحنی هزینه نهایی و پشت منحنی تقاضا، منحنی مطلوبیت نهایی قرار دارد. منحنی تقاضای بازار از جمع افقی منحنی‌های تقاضای مصرف‌کنندگان به وجود می‌آید. همچنین منحنی عرضه بازار برابر با جمع افقی منحنی‌های عرضه بنگاه است. از تقاطع عرضه و تقاضا سطح تعادل قیمت و مقدار به دست می‌آید. مساله مهم در تعیین قیمت آن است که آیا تقاضا در تعیین قیمت مهم‌تر است یا عرضه. مارشال این مساله را با «تشبیه قیچی» مورد بررسی قرار می‌دهد:
«ما می‌توانیم به طور منطقی استدلال کنیم که آیا تیغه بالای قیچی واقعا یک تکه کاغذ را می‌برد یا تیغه پایین. به همین صورت قیمت به وسیله مطلوبیت تعیین می‌شود یا هزینه تولید. وقتی که تیغه بالا را ثابت نگه می‌داریم و تیغه پایین حرکت می‌کند، معقول است بگوییم که تیغه پایین می‌برد، به شرط آنکه درباره صحت علمی این جمله ادعایی نداشته باشیم.» از طرف دیگر اگر تیغه بالا حرکت کند و تیغه پایین ثابت باشد، معقول است بگوییم که تیغه بالا کاغذ را می‌برد و باز هم مشروط بر آنکه تمایل به این امر نداشته باشیم که گفته‌ما صحیح باشد. بنابراین بر اساس استدلال مارشال در برخی مواقع نقش تقاضا (تیغه پایین قیچی) در تعیین قیمت از نقش عرضه ( تیغه بالای قیچی) مهم‌تر است و برعکس در مواقع دیگر اهمیت عرضه از تقاضا بیشتر است. ولی تنها جواب صحیح در قبال سوال فوق این است که به نقش هر دو معتقد باشیم. بعضی اوقات، عرضه نسبتا ساکن است و برعکس عاملان تقاضا فعال اند. در این شرایط به نظر می‌رسد که عامل عرضه نسبت به تقاضا در تعیین قیمت به هیچ‌وجه دخالتی نداشته باشد. ولی هر دو عامل در تعیین قیمت شریک هستند، با توجه به اینکه نقش تقاضا از نقش عرضه در تعیین قیمت بیشتر است برای احتراز از این مشکل،‌مارشال عنصر زمان را در تحلیل اقتصادی وارد می‌کند. هر قدر زمان کوتاه‌تر باشد، به نظر مارشال،‌تاثیر تقاضا در تعیین ارزش بیشتر است و برعکس هر قدر زمان بلندتر باشد، اهمیت عرضه و با هزینه تولید در تعیین قیمت بیشتر است.
۴ ) نظریه توزیع درآمد ملی
عرضه و تقاضا مکانیسمی است که علاوه بر تعیین قیمت کالا می‌تواند قیمت عوامل تولید را تعیین کند. نظریه توزیع مارشال در واقع کاربرد نظریه ارزش او برای قیمت‌گذاری عوامل تولید است. قیمت عوامل تولید به ترتیب به وسیله تقاضا و عرضه این عوامل در بازار تعیین می‌شود و برای کارفرمایان و کار آفرینان اقتصادی که این عوامل را به اشتغال در می‌آورند، هزینه محسوب می‌شوند. هزینه عوامل تولید از طرف درآمد به صورت بهره مالکانه، مایه دستمزد بهره و سود به ترتیب به هریک از عوامل چهارگانه تولید تعلق می‌گیرد. هر یک از این درآمدها به‌جز سود غیرعادلانه در شرایط رقابت کامل در بازار عوامل تولید از طریق تقاطع عرضه و تقاضا به وجود می‌آیند. به این ترتیب، مارشال ارتباط خاصی بین نظریه ارزش و نظریه توزیع که در اقتصاد کلاسیک وجود نداشت برقرار می‌کند.
● بازدهی نهایی و تقاضای بنگاه تولیدی برای کار
در تجزیه و تحلیل مارشال تعیین قیمت و سطح اشتغال هر یک از منابع یا عوامل تولید از طریق عرضه و تقاضای آن منبع تولید در بازار صورت می‌گیرد. در اینجا آنچه مورد نظر ماست، استخراج منحنی تقاضای بنگاه تولیدی برای کار (به عنوان عامل متغیر) در شرایطی که دیگر عوامل تولید ثابت هستند، می‌باشد.
برای این امر ابتدا باید به تغییر ماهیت «نظریه بازدهی یا بهره‌وری نهایی» تحت شرایط رقابت کامل بپردازیم. بر اساس این نظریه یک بنگاه تولید به یک عامل تولید (کار) قیمتی برابر با ارزش محصول نهایی آن می‌پردازد. به عبارت دیگر، کارفرما یا موسسه تولیدی هیچ‌گونه ارتباطی با تعیین قیمت کار (با دستمزد پولی) ندارد و به فرض آنکه دستمزد پولی در رقابت کامل در بازار کار تعیین شود مجبور است دستمزد بازار را بپردازد. تحت این شرایط، بنگاه تولیدی میزان استخدام نیروی کار را طوری تنظیم می‌کند که در آن ارزش محصول نهایی کار برابر با قیمت آن شود .
● نامطلوبیت کار و عرضه کار
کار کردن از نظر مارشال لذت محسوب نمی‌شود بلکه با رنج و نامطلوبیت همراه است. گرچه کارکردن توانایی خرید کالا را برای مصرف‌کننده فراهم کرده و به او نشاط می‌بخشد اما هرقدر تعداد ساعات کار روزانه بیشتر شود نامطلوبیت آن بیشتر شده تا به آن حد که زمانی فرا می‌رسد که افزایش دستمزد برای جبران نامطلوبیت کافی نیست. از این مرحله به بعد کار بیشتر سبب عدم رضایت شده و نامطلوب می‌شود. در اینجا آنچه مورد نظر ماست استخراج منحنی عرضه کار در شرایطی است که مارشال برای آن در نظر می‌گیرد.
برای توضیح این مساله باید به تفسیر «قانون تزائیدی نامطلوبیت نهایی کار» بپردازیم. طبق این قانون هرقدر میزان کار روزانه در شرایط برابر افزایش یابد به تدریج، نامطلوبیت حاصل از هر ساعت اضافی از کار افزایش می‌یابد. به عبارت دیگر، کارگر به فرض آنکه دستمزد پولی در رقابت کامل در بازار کار تعیین می‌شود، هیچ‌گونه ارتباطی با تعیین دستمزد ندارد و مجبور است دستمزد بازار را قبول کند. در چنین شرایطی کارگر میزان کار روزانه خود را طوری تنظیم می‌کند که در آخرین ساعات کار نامطلوبیت نهایی آن برابر با حاصل ضرب دستمزد و مطلوبت نهایی آن شود.
● تعیین قیمت و سطح اشتغال
شرایط عرضه و تقاضا در بازار کار به نحوی که در مساحت فوق و از طریق منحنی‌های تقاضا و عرضه کار تحلیل شد دستمزد پولی با قیمت کار را در بازار تعیین می‌کند. این دستمزد در بازار دستمزدی است که در آن کارفرمایان مایل‌اند به همان میزانی که کارگران حاضر به فروش خدمات خود هستند، خدمات آنان را خریداری کنند.
● جنبه‌های کلان – اقتصادی عقاید مارشال
مارشال قسمت عمده تحلیل خود را به « اقتصاد خرد» اختصاص داد و توجه زیادی به مباحث اقتصاد کلان نداشت. در اقتصاد کلان، مارشال با قبول «قانون سه» به تجزیه و تحلیل « نظریه سطح عمومی قیمت» پرداخت. بر اساس این نظریه بین حجم پول و سطح قیمت‌ها در شرایط معین ارتباط خاصی برقرار است. به عبارت دیگر هرگاه اقتصاد در شرایط « قانون سه» در اشتغال کامل قرار گیرد و سرعت گردش پول نیز ثابت باشد، سطح قیمت‌ها بستگی به حجم پول دارد. اگر عرضه پول ثابت بماند، قیمت‌ها نیز ثابت است ولی با افزایش و کاهش عرضه پول، قیمت‌ها افزایش و یا کاهش خواهند یافت. مارشال معتقد است که تنها انگیزه مردم برای نگهداری پول «انگیزه داد و ستد» یا « انگیزه معاملاتی» است. به عنوان مثال ‌شخصی را در نظر می‌گیریم که در ابتدای سال معین درآمدی به مبلغ ۱۰۰۰۰ ریال دریافت می‌کند و این درآمد را با نرخ معین و یکنواخت طوری خرج می‌کند که در آخر سال درآمدش برابر با صفر شود. حال اگر در معادله Md=KY متوسط مقدار درآمدی که به صورت بیکار باقی می‌ماند ۵۰۰۰ ریال باشد، در این صورت: در آن ( ) فاصله زمانی است که در طول آن مقدار متوسطی از درآمد( Y ) مابین معاملات نگهداری می‌شود و KY در واقع همان تقاضای معاملاتی پول ( Md) است. حال اگر تقاضای معاملاتی پول در اقتصاد طوری باشد که عرضه کل پول در سال ۴ مرتبه بین مصرف‌کنندگان و تولیدکنندگان مبادله شود، سرعت گردش پول (Y) برابر با ۴ است. از آنجا که K در معادله Md=KY برابر با معکوس سرعت گردش پول است، تقاضای معاملاتی پول( KY) در تحلیل مارشال برابر با می‌شود. بنابراین اگر مقدار K(که برابر با است) را در فرمول فیشر برای نظریه مقداری پول (MV=pT) جایگزین کنیم، فرمول مارشال را برای این نظریه به دست می‌آوریم: (۱) M=KPT
در معادله (۱)M حجم عرضه پول در زمان معین و P سطح متوسط و متعادل قیمت‌هاست مشروط بر آنکه حجم تولید و خدمات(T)‌ معلوم باشد و ثابت بماند. به فرض آنکه T در حد اشتغال کامل باشد و K نیز ثابت بماند P با M متناسب است با تغییر M، P نیز به همان نسبت و در همان جهت تغییر خواهد کرد.
● پلی میان کلاسیک‌ها و نئوکلاسیک‌ها
آلفرد مارشال، اقتصاد دان و ریاضیدان انگلیسی کاربرد ریاضیات را به آمار محدود کرد.اگرچه وی پیشاهنگ تحلیل نهایی بود اما پیوند خود را با اندیشه اقتصاد کلاسیک هیچگاه به کلی نگسست.
مارشال با انتشار کتاب اصول علم اقتصاد در سال ۱۸۹۰ میلادی به عنوان برجسته‌ترین عضو مکتب نئوکلاسیک توانست «اصول نهائیون» را جانشین اندیشه‌های کلاسیک کند. توفیق مارشال در این مورد به دو دلیل بود. اول توانست نظریه ارزش مبادله ‌ریکاردو را با نظریه ‌ارزش مبادله جونز تلفیق کند. دوم با انتصاب وی در سال ۱۸۸۵ میلادی به عنوان استاد اقتصاد در دانشگاه کمبریج انگلستان، این دانشگاه در پرتو تعالیم او بزرگترین مرکز مطالعات اقتصادی کشورهای انگلیسی‌زبان شناخته شد. مارشال بر خلاف مکتب اتریش و استنلی جونس، (jevons) روی هزینه‌های تولید فقط به همان اندازه مطلوبیت در نظریه ارزش خود تاکید گذاشت. اندیشه بنیادی در آثار مارشال قدرت تقاضا و عرضه در تعیین قیمت‌های تعادل در بازار‌هاست.
مارشال تعادل در یک بازار را نتیجه تشکیل قیمت در نقطه تقاطع منحنی تقاضای دارای شیب نزولی و منحنی عرضه کل می‌انگاشت.مارشال با تاکیدی که روی هزینه‌های تولید طی زمان می‌گذارد، به منزله پلی است در میان نظریه اقتصاد کلاسیک و نظریه قیمت ذهنی کلاسیک جدید از جونس و نظریه تعادل عمومی والراس مبتنی بر نظریه محض ایستای ارزش.
▪ از مارژینال تا مارشال
«اقتصاد کلاسیک» عنوانی است که کارل مارکس برای اقتصاد‌دانان پیش از خود به ویژه آدام اسمیت و دیوید ریکاردو برگزید. اقتصاد کلاسیک دو موضوع اصلی را مورد مداقه قرار می‌دهد: نظریه ارزش و توزیع کالا در شبکه بازار. براساس آرای اقتصاد‌دانان کلاسیک، ارزش‌ کالا به هزینه تولید آن بستگی دارد. در این شیوه محاسبه قیمت کالا همه‌چیز به طرف عرضه یا تولید‌کننده مربوط می‌شود و طرف تقاضا یا مصرف‌کننده در آن نقشی ندارد مگر تاثیر آن بر تقسیم کار. یعنی تولید‌کنندگان تنها علامتی که از بازار دریافت می‌کنند این است که اگر کالایی تولید شود فروش خواهد رفت. اما به تدریج برخی اقتصاد‌دانان در این موضوع تردید کردند و این پرسش را مطرح کردند: ‌اگر کالایی با هزینه بالا یا پایین تولید شود و در بازار متقاضی نداشته باشد، قیمت آن را چگونه می‌توان تعیین کرد. کالای بی‌مشتری هر مقدار هم که صرف تولید آن شده باشد، ارزشی نخواهد داشت و موضوع معامله نخواهد بود. نخستین پاسخی که به این پرسش داده شد، این بود که «فایده کالا» برای مصرف‌کننده، قیمت آن را تعیین می‌‌کند. خاستگاه این سخن را باید در آرای فلسفی جان استوارت‌میل دید. به اعتقاد او انسان‌ها با انتخاب خود که انتخابی سنجیده و عقلایی است در پی کسب بالاترین نفع هستند بنابراین هر کالایی را که مفیدتر تشخیص دهند، فارغ از میزان هزینه تولید آن با پایین‌ترین قیمتی که بتوانند در بازار تهیه می‌کنند. بدیهی است اگر کالای مفید با قیمت پایین یافت نشود، مصرف‌کننده حاضر به پرداخت قیمت بالاتر- تا جایی که بتواند- هست.
حاشیه‌ دیگری که بر اقتصاد کلاسیک نوشته شده از آن مارژینالیست‌هاست. واژه مارژین (margin) که مبنای نامگذاری این شاخه تفکر اقتصادی قرار گرفته به معنای «حاشیه» یا «مابه‌التفاوت» است. اما معنایی که مارژینالیست‌ها از آن در نظر دارند، این است که هنگام نیاز شدید به کالایی، خریدار انگیزه پرداخت پول تا سرحد توان را دارد اما با مصرف اولین واحد کالا و کاهش نیاز به آن برای خرید واحد بعدی میل و انگیزه خرید کمتر می‌شود. مشهورترین مثال معروف «آب» است.
انسان تشنه، لیوان اول را با میل فراوان می‌نوشد اما در لیوان‌های بعدی، این شوق و تقاضا به سوی صفر میل می‌کند. یعنی با هر واحد مصرف، مطلوبیت کمتر می‌شود. مبنای این بحث با بحث کلاسیک‌ها درباره انتخاب بین کالای ارزان آب و کالای گران الماس تفاوت دارد. کلاسیک‌ها برای حل این تناقض به جای بحث مطلوبیت، تقسیم‌بندی ارزش کالاها به ارزش مصرفی و ارزش مبادله را مطرح می‌کردند. اقتصاددانان برجسته‌ای که مبدع این بحث بودند یعنی ویلیام استنلی، کارل منگر و لئون والراس پیشگامان انقلاب مارژینالیستی شمرده می‌شوند. اما انقلاب این سه در اواخر قرن نوزدهم توسط آلفرد مارشال تکمیل شد و به همین علت بین نام‌های مارژینالیسم و مارشال نوعی پیوستگی ایجاد شده که هر یک، دیگری را به یاد می‌آورد. اهمیت کار مارشال در این بود که بین آرای کلاسیک‌ها و منتقدان مارژینالیست آنها به دنبال یک نقطه تعادل گشت و آن را یافت. مارشال می‌گفت کلاسیک‌ها برطرف عرضه تاکید کرده و طرف تقاضا را نادیده گرفته‌اند و مارژینالیست‌ها عکس آنها عمل کرده و بر نقش فایده، تاکید افراطی کرده‌اند. او برای روشن‌ترکردن بحث خود از تمثیل قیچی استفاده کرد و گفت اینکه گفته می‌شود طرف عرضه و قیمت تولید تعیین‌کننده است یا میل مصرف‌کننده به خرید مثل این می‌ماند که کسی بپرسد کدام تیغه قیچی مهم‌تر است. مارشال از این بحث نتیجه می‌گیرد، تعیین‌کننده نهایی قیمت نسبت بین عرضه و تقاضا است که می‌توان آن را با مدل ریاضی یا نمودار عرضه و تقاضا نشان داد. ویژگی اصلی نظریه‌های نئوکلاسیک، بازبودن راه تحول در آنهاست. به همین علت شاید نتوان برای آن نقطه شروع و پایان روشنی را نشان داد. بحث‌های نئوکلاسیک‌ها که از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده بود در قرن بیستم نیز ادامه یافت. از درون آرای کارل منگر، مکتب اتریش سر برآورد و آرای مارشال، الهام‌بخش شمار دیگری از اقتصاد‌دانان از جمله جون رابینسون و ادوارد چمبرلن شد.مارشال اعتقاد داشت: اگر تمام سرمایه‌ها و ابزار تولید در جهان به یکباره نابود کردند ولی علم و هنر و مدیریت پایدار بمانند، تولید، توسعه و پیشرفت و همچنان ادامه خواهد داشت.
منابع و ماخذ:
۱ - بزرگان اقتصاد، رابرت‌هایلبرونر، احمد شهسا
۲ - تاریخ اندیشه اقتصادی، لایونل رابینز، دکتر غلامرضا آزاد
۳ - تاریخ عقاید اقتصادی، دکتر فریدون تفضلی.
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید