پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


داستان صاف و ساده آدم های یک بعدی


داستان صاف و ساده آدم های یک بعدی
«پرچینی از اقاقیا» عنوان اولین رمان «مرجان ریاحی» است. رمان داستان سر راست و صاف و ساده یی دارد و شاید بتوان گفت همین صاف و ساده بودن نقطه قوت کتاب است. همین موضوع سبب شده داستان خوش خوان از آب دربیاید. به طوری که رمان کم حجم «مرجان ریاحی» را می توان در یک نشست و یک نفس خواند و ختمش را برچید. «مرجان ریاحی» تلاش کرده زندگی دختر تحصیلکرده امروزی را روایت کند و دست کم بخشی از زندگی او را نقل کرده است. با آرزوهایش برای مهر ورزیدن و مشکلاتش در کار و فعالیت اجتماعی. با خیالات عشق های شکست خورده اش و... با وجودی که بیشتر شخصیت های داستان زن هستند نمی توان گفت نگاهی که نویسنده دارد نگاهی زنانه است یا اینکه نویسنده نگاه ویژه یی به زنان و مشکلات شان دارد. کتاب چیزی است از آن دست اتفاقاتی که بیش و کم شنیده ایم. بهشید، شخصیت اصلی رمان، دختری است که بعد از سال ها زندگی و کار در مرکز و مرکزنشینی به دلیل بیماری اش به شهرش برمی گردد و کار خوبش را در یکی از روزنامه های پرتیراژ پایتخت رها می کند و حالا در روزنامه یی محلی مطلب می نویسد و قلم می زند. نامزد سابقش از ازدواج با او شانه خالی کرده و تو زرد از آب درآمده است.
اکنون بهشید، که بر و رویی هم دارد تنها و از درون بیمار است و در این حیص و بیص با سردبیر روزنامه یی که در آن کار می کند هم مشکلاتی دارد. سردبیر گمانش این است که بهشید که درس خوانده روزنامه نگاری است و خیلی زود همه کاره شورای نویسندگان شده است و دبیر سرویس سیاسی می خواهد زیر آبش را بزند و.... در این میان و با وجود این همه بدبیاری چپ و راستی که بهشید تو زندگی آورده روزنه امیدی باز می شود. او، محمد، دوست و همبازی دوران کودکی اش را می بیند. هرچند او هم در ظاهر دماغش چاق است اما بعد معلوم می شود کم وبیش وضعیت مشابهی با بهشید دارد. او هم بیمار است و فداکارانه عمرش را ریخته پای خواهرانش تا آنها را به سر و سامان برساند و حالا خودش عزب اوقلی و یالقوز مانده است. هر چند آنچنان که گفته شد داستان «پرچینی از اقاقیا» صاف و ساده است و این صاف و سادگی و گریز از ادا و اصول های فرمی نقطه قوت رمان است اما پایبندی بیش از اندازه نویسنده به این سادگی در روایت موجب سطحی شدن و غفلت نویسنده از حوادث حاشیه یی یک زندگی شده است که به اندازه خود متن زندگی با اهمیت و مهم هستند و در خلال آن شخصیت های داستان عمق بیشتری پیدا می کنند و چند وجهی می شوند و سر و شکلی به هم می زنند و از حالت قالبی و کلیشه یی خارج می شوند.
این نکته درستی است که گفته شده سادگی در روایت نباید موجب ساده کردن خود شخصیت ها شود به نحوی که خواننده با شخصیت های پیچیده یی روبه رو نباشد و تنها نقشی ببیند از موجودی که پیچیده بودنش شهره خاص و عام شده است؛ شخصیت های پیچیده یی که بیش و کم پیامد زندگی مدرن شهری و ابزارآلات ارتباطی و فناوری جدید هستند؛ پیچیدگی که ماحصل شناخت انسان مدرن از موقعیتش است. اما شخصیت ها در رمان «پرچینی از اقاقیا» یک وجه بیشتر ندارند. یا مجموعه یی از خوبی ها و محاسن تاق و جفت هستند یا کلکسیونی بی نظیر از صفات نفرت انگیز. بهشید و محمد هر دو فداکار هستند، ریخت و قیافه خوبی دارند.
بهشید درس خوانده است و مو لای درز خوبی اش نمی رود حتی وقتی با این فضل و کمالات و شعور داخل حرف های خاله زنکی مادر و همسایه ها و همکارانش می شود باز از خوبی اش است و همه از سر خیرخواهی و صداقت ذاتی اش. اما درست در نقطه مقابلش سردبیر روزنامه محلی قرار دارد که بی ریخت است و انگشت به شیر زن و زیرآب زن خرابی است. بی سواد است و کار و تخصص اش به هم هیچ ارتباطی ندارند. او فوق دیپلم دامپزشکی دارد و «تو یکی از این دانشگاه ها که تازگیا تو دهات دور و بر باز شده» درس خوانده و با زد و بند و هزار و یک رقم چاپلوسی به اینجا رسیده. عجیب هم نیست اگر همچو آدم بی مایه یی راه به راه به بهشید گیر دهد و با او چپ بیفتد. انگار در رمان ما، که محصول فرهنگی زمانه است میانه یی در کار نیست. به طور خاص در این رمان هم به همین نحو است و همه آدم ها به دو دسته سفید و سیاه تقسیم می شوند. چه بسا بهشید در عالم واقع، ناکس و آب زیر کاه باشد و هزار عیب و ایراد دیگر هم داشته باشد و با سیاست دارد صندلی را از زیر پای سردبیر می کشد یا دست کم سر سوزنی هم حق با سردبیر باشد. نکته دیگر درباره رمان «پرچینی از اقاقیا» تصویری نبودن رمان است.
خواننده درک درستی از موقعیت مکانی و فضای کتاب پیدا نمی کند که عامل مهمی است در شناخت شخصیت ها و وضع و اوضاع شان. این شاید پیامد نقل داستان؛ تنها و تنها با استفاده از دیالوگ باشد؛ موضوعی که نویسنده برای داستانش برگزیده است اگر چه می توانست گسترش پیدا کند و به کندوکاو مسائل شهری و آدم هایی از نوع بهشید، محمد و سردبیر بیانجامد و مسائل و مشکلات این دست آدم ها را عمقی تر واکاوی کند. اما این طرح با تک وجهی کردن شخصیت ها و تصویری نکردن دیالوگ ها و در انتها با رابطه صد البته صادقانه یی که بین بهشید و محمد شکل می گیرد به بیراهه می رود و چیزی می شود از نوع داستان های مجموعه های سیما با پایان بندی امیدوارکننده و به مقصود رسیدن های باسمه یی و الکی امیدوارشدن شخصیت های قالبی و در بدترین حالت با نمایش یک عروسی؛ «بهشید؛ صدای بوق کاروان عروسه، فکر کنم الان یه ماشین عروس برسه. محمد؛ آره، فکر کنم یکی داره میاد، بهشید؛ فکر نکن، مطمئن باش، الان یه ماشین می رسه که روش یه عالمه گل چسبوندند، نگاه کن داره میاد، ماشین عروسو ببین، چقدر گل، از این فاصله هم می شه اون همه گل رو دید، وای... چقدر گل،» (صفحه آخر) پیچیده ندیدن آدم هایی که همچون لابیرنت هزار تو دارند و هزار و یک رقم رویا و کابوس و... اولین ضربه را به مکالمه در رمان می زند؛مکالمه واقعی و نه یک گفت وگوی ساده روزمره. به این موضوع باید توجه داشت که هنگامی کلمه، گفتمان، زبان یا داستان «مکالمه یی» می شود که نسبی شود، امتیازهایش از آن سلب شود و از تعاریف رقیب خود برای یک مقوله واحد آگاهی یابد. داستان «غیرمکالمه یی» تحکم آمیز و مطلق از آب درمی آید.
«پرچینی از اقاقیا» را نشر مرکز منتشر کرده است.
علی چنگیزی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید