جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


پرفروش‌ترین کتاب جنگ


پرفروش‌ترین کتاب جنگ
● یک
«چند ماه بود که از بابا خبری نداشتیم. او به خاطر فعالیت‌های سیاسی‌اش به ندرت خانه می‌آمد. طوری که ما به نبودش عادت کرده بودیم. ولی این بار غیبتش طولانی شده بود. مادرم می‌گفت: «پدرت از وقتی کار در آسیاب پاپا را رها کرده و توی بازار گونی‌فروش‌ها مشغول شده، وارد فعالیت‌های سیاسی شده و با آدم های سری رفت و آمد می‌کند.» صاحب کار بابا، تاجر ایرانی‌الاصلی بود که به او حاجی می‌گفتند. او در جریان فعالیت‌های بابا بود و به نظر می‌رسید خودش و بقیه کارگرانش هم در این کارها نقش دارند. در نبود بابا، حاجی دورادور هوای خانواده ما را داشت و خبر سلامتی و پیغام‌های او را به ما می‌رساند. گاهی پیش می‌آمد که وقتی بابا خانه بود، پیغام می‌داد: «سید! اوضاع خطرناک است. خانه نمان.» خیلی وقت‌ها همسایه‌ها سراغ پدرم را که از مادرم می‌گرفتند، او جواب می‌داد: «شوهرم برای کار به قرنه رفته و چون راهش دور است، دیر به خانه می‌آید.» آن سالها ما در شهر بندری بصره، در جنوب عراق زندگی می‌کردیم. خانه ما در محله رباط بود. چون رود دجله از آنجا می‌گذشت، محله سرسبز و پردرختی بود. محله‌ای مهاجرنشین با خانه‌های کاهگلی و سقف‌های شیب‌دار پوشیده ازنی و بوریا.»
«دا» خاطرات جنگ سیده زهرا حسینی [متولد ۱۳۴۲] به بازنویسی اعظم حسینی [متولد ۱۳۵۱]؛ چاپ بیست و هفتم در ۱۳۸۸ و چاپ نخست‌اش [محتملاً اواخر ۱۳۸۶ و انتشار در فروردین ۸۷] شمارگان ۲۵۰۰ نسخه و مجموع شمارگان چاپ‌های پیشین ۶۵۰۰۰ نسخه.
بعضی از آثار، بدل به افسانه می‌شوند و این لزوماً به کیفیت فوق العاده نگارش‌شان یا جهان‌نگری عمیق‌شان برنمی‌گردد بلکه حاصل پرملاط بودن روایت‌شان است. واقعیت امر این است که «دا» یک رمان نیست اما عناصر لازم برای شکل‌گیری یک رمان پر و پیمان در آن حضوری تام و تمام دارند و به همه این‌ها روایت نوجوانی ۱۶، ۱۷ ساله را هم اضافه کنید که ناگهان خودش را وسط یک جنگ تحمیل شده می‌بیند. راوی نوجوان برای روایت خشونت، اغلب کارآمد است. در جذب مخاطبان چون در مرز آگاهی و ناآگاهی، روی جزئیاتی دست می‌گذارد که اغلب بزرگسالان، به دلیل مکانیزم فکری بزرگسالانه‌شان، یا نادیده می‌گیرند یا با «کلی نگری»، درروایت آخر، حرامشان می‌کنند؛ البته نباید از نقش سیده اعظم حسینی هم در موفقیت فوق‌العاده‌ این اثر غافل ماند که به رغم نیاز کتاب به ویرایش دوباره توسط نویسنده‌ای حرفه‌ای، توانسته لحن آثار ترجمه‌ای قرن نوزدهمی اروپا را [چیزی میان حکایت و توصیف و گزارش روزنامه‌ای] به اثر ببخشد که در برخی بخش‌ها، طنین آثار اواسط قرن بیستم روسیه را هم با خود دارد [مثل «چگونه فولاد آبدیده شد» یا «گاردهای جوان» یا دیگر آثاری که در روسیه پس از جنگ دوم جهانی انتشار یافت] پس کتاب می‌تواند متکی باشد به عادت ذهنی خوانندگان حرفه‌ای کتاب‌های یادشده که از تکرار آن در اثری فارسی، استقبال قابل توجهی کنند [البته در مقایسه با شمارگان ۱۵۰۰ نسخه‌ای کتاب‌های دیگر!] و البته چند سینماگر نام‌آور هم ابراز تمایل کنند برای برگردان سینمایی این خاطرات و کار آنقدر بالا بگیرد که چاپ بیست و هفتم، به روایت برخی خبرگزاری‌ها، چاپ چهلم و چاپ چهل و پنجم گزارش شود با این همه انکار حضور عناصر قدرتمند روایی در این اثر، حماقت است! یادمان باشد بدون این «حضور» خواننده به رغم هر نوع ذائقه و پیشینه مطالعاتی، برای یک اثر تره هم خرد نمی‌کند!
● دو
«زندگی در بصره، شهری که مردمش عرب زبان بودند، باعث شده بود ما زبان عربی را خوب و روان صحبت کنیم؛ ولی با این حال توی خانه و در برخورد با همشهری‌هایی که مثل ما مهاجر بودند، کردی حرف می‌زدیم. لباس‌هایمان هم مثل مردم عرب منطقه بود. پیراهن‌های بلندی می‌پوشیدیم که به آن دشداشه می گفتند. مادرم که ما به لهجه کردی، او را «دا» صدا می‌کردیم، از نوجوانی در بصره زندگی کرده و با آداب و رسوم آنجا خو گرفته بود. چنان عربی را روان تکلم می‌کرد که کسی باور نمی‌کرد او کرد است. حتی پوشش‌اش هم مثل زنان عرب بود. شله عربی که شال بلند و ابریشمی است مثل روسری دور سرش می‌پیچید و عبا که همان چادر عربی است، به سر می‌کرد. بیشتر مردهای همسایه ما، یا مثل پدرم توی بازار گونی‌فروش‌ها کار می‌کردند یا کارگر بندر بودند.»
به طور معمول، شروع آرامبخش، آغازگر ادامه‌ای توفانی است. آن سکون اولیه که با توصیفات پر می‌شود در ادامه باید به اتفاقاتی خشن و به طور معمول ناخوشایند بینجامد. این فرمول برای موفقیت کلیه روایات جنگ [برای جذب مخاطب] کارساز است و تجربه شخصی خودم از روایات خاطرات جنگ به من آموخته که این شروع آرامبخش بیشتر محصول ذهن کسی است که کار بازنویسی را به عهده داشته؛ نه این که این بخش‌ها از خاطرات راوی به متن راه نیافته باشد نه! بلکه اصرار مصاحبه‌گر و در عین حال بازنویس در ذکر جزئیاتی که باید در متن نهایی لحاظ شود باعث شده که روایت در این «متن» خیلی پرملاط باشد. سیده زهرا حسینی در مقدمه می‌گوید: «چون قصدم از انجام مصاحبه بیان خاطرات و مطالبی بود که مظلومیت و حقانیت ما را در جنگ نشان بدهد در جواب سؤالات به ذکر کلیات مطالب بسنده می‌کردم و بسیاری از خاطرات و احساسات درونی‌ام را همچنان در قلبم نگاه می‌داشتم. این دوره از مصاحبه حدود سی‌ساعت زمان برد و بعد از آن در سیصد صفحه تدوین شد. این مجموعه که کمترین دخل و تصرفی در تدوین و تنظیم‌اش صورت نگرفته بود مقبول کارشناسان دفتر ادبیات قرار گرفت اما همگی اتفاق نظر داشتند بسیاری از موضوعات گفته شده نیازمند شرح و جزئی‌نگری ا‌ست.»و کار مجدداً شروع می‌شود و به سرانجام فعلی می‌رسد؛ با این همه نباید از یاد برد که موفقیت این کار در پیشگاه مخاطب عام، حاصل همان اصرار بر «جزئی‌نگری» است که در واقع خشت اصلی بنای روایت است که اغلب در باقی آثار منتشرشده توسط «سوره مهر»، کمتر به چشم می‌خورد و هرجا که ملاط‌کار افزوده می‌شود لااقل با هفت یا هشت چاپ مواجهیم؛ البته نباید از یاد برد که مجموعه این آ‌ثار به رغم جذابیت‌های پنهان و آشکارشان ، به شکل حداقلی یا حداکثری، از نبود یک ویرایش کارآمد و موجزکننده و استحکام بخش متن، در رنج‌اند و حتی اثر پرمخاطبی چون «دا» هم می‌تواند با یک ویرایش «حداقلی» تا «سه‌چهارم» اثر کنونی کاهش اما استحکامی چند برابر- از لحاظ ساختاری- بیابد و البته به جذابیت‌های فعلی آن هم خدشه‌ای وارد نشود. کوشش سیده اعظم حسینی در سروسامان دادن به این خاطرات، البته شایان ستایش است اما غیر از منتقل نشدن «لحن» گوینده خاطرات و سبک شمردن «زبان» و تمایل به زبان ترجمه [که یادآور ترجمه‌های دهه سی است] گاه در رعایت ایجازی حداقلی که حذف ضمایر نالازم است مثل «او» در «او جواب داد»، اهمال کرده است با این همه به نظر من او ذاتاً قصه‌نویس است و آینده‌دار، اگر خود بخواهد!
یزدان مهر
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید