پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

داد از دست استبداد


داد از دست استبداد
در کنار تمام بی بند و باری ها و بی توجهی هایی که محمدعلی میرزا ولیعهد داشت، علاقه یی وافر و افسارگسیخته در رابطه با کشور روسیه از خود نشان می داد. مردم در آن شرایط بیدار شده، خواهان قانون مشروطه در سراسر ایران بودند. اما این ولیعهد علاوه بر هرزه دری هایی که شبانه روز مرتکب می شد، زمان فراغت خود را به یادگیری زبان و فرهنگ روس اختصاص داده بود. استبدادی که در درون او لانه داشت و می رفت در پادشاهی ایران زمین خودی نشان دهد، منحصر به فردتر از استبداد و خفقانی بود که دیگر پادشاهان قاجار یا برخی از شاهان دوره صفویه داشته اند.
یکی از اشتباهات محمدعلی میرزا، گماشتن تعدادی جاسوس در میان مردم بود. هر کسی را که با کارهایش مخالف می دید، به شدیدترین وجه تنبیه می کرد. این بود که مردم در خفقان به سر می بردند، به گونه یی که در خانه های خود نیز احساس امنیت نمی کردند. مردم تبریز همچون دیگر جاهای آن روزگار در همه جهت متکی به روحانیون جامعه بودند. علاوه بر آنها روشنگرانی نیز بودند که آشنا به مسائل روز دنیا، اروپادیده، کتابخوان و آزادیخواه بودند. از آنان می توان میرزا خداداد حکاک باشی، سیدمحمد شبستری، جعفر آقا گنجه یی و بسیاری دیگر را نام برد که در استیلای حق و حقانیت شرافتمندانه مبارزه کردند.
● آن سوی مرز
عده یی ایرانی در آن زمان در قفقاز بودند که در بیداری مردم تبریز سهم بسزایی داشتند. قضیه از این قرار بود که آزادیخواهان روسیه در تکاپوی تغییر رژیم تزاری بودند. بیان نامه هایی که از سن پترزبورگ و مسکو علیه نظام استبدادی تزار پخش می شد، از طریق قفقاز به تبریز می آمد. این نحوه ارتباط هر چند کند بود و برخی از آن مطالب برای مردم و نیز حتی روشنگران جامعه سخت می آمد، اما در بیداری مردم بی تاثیر نبودند. آمد و شدهای بازرگانان و خارجیانی که از قفقاز می آمدند، به مرور زمان دیدگاه آنها را رو به تغییر سوق دادند. روزنامه نگاران تبریز مرتب با روشنگران خارج از کشور در تماس بودند و از چند و چون مبارزه آزادیخواهان همسایه های ایران منجمله روسیه و ترکیه آگاهی کسب می کردند. قابل فهم تر از هر چیز این بود که روشنگران تبریز آنچنان اهمیتی به محمدعلی میرزا نمی دادند. او نیز به نوبه خود شناختی در مورد روشنگران نداشت، بلکه همواره به دنبال کسانی می گشت که صرفاً در کوچه و بازار بد او را می گفتند. روشنگران جامعه شبنامه هایی برای بیداری مردم پخش می کردند و این شبنامه ها حال و هوایی دیگر به وجود آورده بود. ولیعهد به دلایلی توان یافتن عوامل پخش شبنامه ها را نداشت. سرپرست خبرچینانی که او برگزیده بود، خود از بیداران جامعه بود و کمک می کرد که بدون هیچ گونه شک و شبهه یی شبنامه ها در سطح شهر پراکنده شدند. در این شبنامه ها از چگونگی زندگی مردمان کشورهای پیشرفته، نحوه به دست آوردن آزادی فردی و جمعی و نیز اتفاقاتی که در تهران روی می داد، نوشته می شد. به مرور زمان روشنگران و روحانیون تبریز هم آوایی خود را با مردم تهران فرا گستردند و اصفهان و رشت نیز به آنان پیوستند. دایره خفقان و فشار دستگاه استبداد در تبریز تنگ تر از تهران بود. محمدعلی میرزا مردم را رعایای خود می پنداشت و از آزادی و قانون واهمه یی بسیار داشت. شدیداً خود را وابسته به روسیه می دانست و تا جایی که برایش مقدور بود، نمی خواست نارضایتی آنان را ببیند. محمدعلی میرزا، حاجی سیدخسروشاهی را روانه نجف کرد تا روحانیون آنجا را علیه مشروطه برانگیزد. او به کوشش های درباریان تهران برای سرکوبی مشروطه خواهان اهمیتی قائل نبود. از هر طریق ممکن در پی نابودی آزادیخواهان برآمد و بعدها می بینیم با چه قساوتی مشروطه خواهان را به گلوله می بندد.
● پیروزی و موانعش
تبریزیان در تحقق بخشیدن زمینه مفهوم زندگی بدون انحصارطلبان نقشی بی مثال ایفا کردند. همبستگی در بین آنان و تهران و دیگر نقاط کشور باعث اعطای قانون مشروطه شد. روشنگران و روحانیونی که اشراف بر اوضاع داشتند، در منبرها یا هر جایی که پیش می آمد از چند و چون مشروطه سخن گفتند. این نقطه از زمان برای کسب آزادی مهم بود و بایدی آن را برای اقشار مختلف جامعه می شکافتند. مجلس در بهارستان تهران برپا شد و نمایندگان تبریز و دیگر شهرهای ایران به سوی آنجا روانه شدند. برای اولین بار در ایران مردم دارای قانون و نماینده می شدند. همه از این عمل خشنود بوده و خود را برای نگهداری اش آماده می کردند.
مردم تبریز هیچ امیدی به محمدعلی میرزا نداشتند. آنها استبداد او را دیده بودند و باور نداشتند ولیعهد قصد نیکی در سر دارد. به همین خاطر تا واپسین روزهایی که محمدعلی میرزا در تبریز بود آنها به انحای مختلف در برابرش ایستادگی کردند. در آن روزها مردم در تنگنا بودند و فقر بیداد می کرد. آرد گران شده بود و نان به سختی به دست می آمد. عده یی که هنوز هوای استبداد در سر داشتند و به گونه یی وابسته به دربار یا ولیعهد بودند، با احتکار گندم عرصه را بر مردم تنگ کرده بودند. هدفی که پشت این قضایا خوابیده بود، چیزی نبود جز بدنامی آزادیخواهان. قانون برای این قشر از جامعه زیانبار بود و نمی خواستند دست از مال و جان مردم بشویند. ثروت و مقام و منصبی که به دست آورده بودند، نیازمند پابرجایی استبداد و خفقان ایرانیان بود. پس چنگ بر کاکل بی رنگ و بوی تمامیت خواهی می زدند تا مبادا از قدرت برکنار شوند.
● سلطنت محمدعلی شاه
سرانجام مظفرالدین شاه پس از پشت سر گذاشتن دوران طولانی بیماری درگذشت. زمان مرگ این شاه همیشه بیمار، مصادف بود با آمدن نمایندگان تبریز به تهران. محمدعلی میرزا شتابان خود را به پایتخت رساند و در همان ماه تاجگذاری کرد. در همان روزهای نخست پنهانی نشستی با بهبهانی و طباطبایی انجام داد و با لحن حق به جانب از انجمن و آزادیخواهان تبریز شکایت کرد. محمدعلی شاه می دانست اگر انجمن تبریزیان را برندارد، نمی تواند به مرور نیات برکناری مجلس را تحقق بخشد. به همین دلیل دست به دامان مشروطه خواهان تهران شد تا انجمن تبریز را از سر راه بردارد. بهبهانی و طباطبایی نیز آن را با آزادیخواهان تهران در میان گذاشتند. آنها بر این نظر داشتند که باید صبر کنند تا نمایندگان تبریز از راه برسند و موضوع را در فضایی آرام حل و فصل کنند.
هنگام تاجگذاری، دربار هیچ کدام از نمایندگان مجلس را دعوت نکرد. در همان روز نمایندگان مجلس از این موضوع خرده گرفتند. برخی از آنها محمدعلی شاه را پادشاه ملت خواندند و خواستار این شدند که شاه باید در حضور ملت و نمایندگان خود تاج بر سر می نهاد. از همان ابتدای ورود شاه جدید مردم و مجلس به مرور زمان کنار زده شدند. چون شاه باور به مردم و دموکراسی نداشت، خود و دولتش را جدای از آنها می دید. از آن پس هر چه صدراعظم و دیگر وزیران عمل می کردند از جانب شخص شاه بود و پیداست به دنبال وسیله یی می گشت تا پشت آن پناه جوید.
سیدعلی یزدی که سال ها در خدمت مظفرالدین شاه و سپس محمدعلی میرزا بود همراه شاه جدید پا به دربار گذاشت. این مرد زبانی فصیح در سخن گفتن داشت و چیزی نگذشت که بین روحانیون و نیز مردم اسم و رسمی به هم زد. سیدعلی یزدی یکی از عمله های استبداد بود و بعدها قدرت را از هر طرف که می دید، به آن طرف گرایش پیدا می کرد. سیدعلی یزدی از همان روزگاری که در تبریز بود وابستگی پنهان و آشکاری با روس ها پیدا کرد. او در جریان رویدادهای مشروطه روسوفیل بودنش را تا حدودی بروز داد.
محمدعلی شاه زمانی که در تبریز بود به ظاهر خود را هواخواه قانون مشروطه معرفی کرده بود، اما در نهان پی فرصت می گشت تا آزادیخواهان را قلع و قمع کند. پدر زن او «کامران میرزا» یکی از بدخواهان مشروطه بود و مرتب به او گوشزد می کرد باید مجلس و مشروطه طلبان را از سر راه بردارد وگرنه سلسله قاجار برخواهد افتاد. در اینجا برای ما عیان می شود که مظفرالدین شاه با تمام نواقصی که داشت، دل به مشروطه و مجلس و قانون سپرده بود. لذا این اطرافیانش بودند که او را از انجام فوری مفاد قانون مشروطه بر حذر می داشتند و مانع تراشی می کردند. همین بداندیشان و انحصارطلبان جامعه، دور و بر محمدعلی شاه را نیز گرفتند و خواستار برچیدن مجلس شدند. این وضعیت کم و بیش در سراسر ایران آن روزگار دیده می شد، هرچند حضور روشنگران و پاره یی از علما به مردم دلگرمی می داد. در خراسان آصف الدوله سرسختانه با کسانی که خواستار مجلس بودند، مقابله می کرد. در تنکابن شیخ محمد که از علمای سرشناس به شمار می رفت، در پی آن بود انجمنی برای انتخاب نمایندگان مجلس بنیان گذارد، والی وقت دستور داد او را گرفتند، ریشش را تراشیدند و چوب به پاهایش زدند. در چند جای دیگر همین اتفاق ها افتاده بود و مردم را از دربار و شاه دل چرکین کرده بود. بیشتر ایرانیان بدون آنکه مفهوم مشروطه و آزادی را بدانند در پیکاری برای خود و دیگر هموطنان شان بودند. همه به نوعی خاص از استبداد به ستوه آمده و با رویت کوچک ترین روزنه امیدوار می شدند. نمایندگان نامه به صدراعظم نوشته و پیگیر تنبیهات ناروایی شدند که در حق شیخ محمد و دیگران مرتکب شده بودند. دولت به دروغ متوسل شد و شیخ محمد را روحانی «هرزه» قلمداد کرد. این گونه رفتار و بینش نمایندگان را نه تنها قانع نکرد، بلکه نسبت به محمدعلی شاه بیشتر بدگمان شدند. در آن شرایط دشوار که ارتباط مردم به سختی برقرار می شد، از این قبیل اتفاقات فراوان می افتاد و به گوش هیچ کس نمی رسید.
● کارشکنی دربار، ایستادگی مجلس
کار به دشواری پیش می رفت و در پاره یی از مواقع به دلیل نافهمی شرایط که ریشه در استبداد طولانی داشت، زمان از دست می رفت و دولت و شاه را جری تر می کرد. نمایندگان با دربار و وزیران دولت مشکلات فراوانی داشتند. هر گاه مجلس یکی از وزیران را برای پاسخ دهی به سوالات نمایندگان دعوت می کرد، آنها سر باز می زدند و مجلس عملاً کاری از پیش نمی برد. این دهن کجی ها نشانه یی از بدخواهی شاه و دولت ناکارآمد او نسبت به حرکت مردم بود. مجلس درصدد برآمد هزینه های دولت را سر و سامان بدهد تا بودجه واقعی کشور مشخص شود و نیازهای دولت و جامعه را دریابند. اما دولت بی محابا کارشکنی می کرد و موانع زیادی پیش پای مجلس می گذاشت. مشکل بزرگی که مجلس با آن روبه رو بود، وجود شخص «نوز» بلژیکی بود. همان طور که قبلاً نیز به آن اشاره شد؛ چند پست مهم و کلیدی و درآمدزا به این شخص و دیگر همراهانش واگذار کرده بودند. گمرک، پستخانه، تلگرافخانه و صندوق مالیه در اختیار داشت و حاضر نبود به هیچ ایرانی جواب پس بدهد. روابط پنهانی برخی از درباریان و شاهزادگان با روسیه و قراردادهای ننگینی که دولت با آن کشور می بست، باعث شده بود ارتباط های پنهانی دیگری صورت گیرد که درآمدها را به جیب بیگانگان سرازیر کند. روسیه مرتب به «نوز» دلگرمی می داد و روسوفیل ها نیز جاده صاف کن آنان شده بودند. در اینجا تاریخ برای ما روشن می کند که تا چه اندازه قاجاریان زبون و وابسته به غیر بوده اند. درآمدهای هنگفت ملت در اختیار یک مشت بلژیکی بود و به گونه یی رفتار می کردند که دولت نیازمند همیشگی آنان باشد. این نیازمندی مفرط و افسارگسیخته، نتیجه یی دربر نداشت جز آنکه دولت برای جبران هزینه های خود متوسل به وام از روسیه یا انگلیس شود. دربار فقط رفاه خود را در نظر داشت و برای نیل به مقاصدش پول های هنگفتی همواره به جیب چاپلوسان و متملقان سرازیر می کرد. به همین دلیل مجلسیان بدون اینکه امیدشان را از دست بدهند، در تکاپوی برکناری نوز و کوتاه کردن دست روسیه برآمدند. نمایندگان قضیه بودجه کشور را پیش کشیدند و با انگیزه برداشتن نوز،می خواستند به دربار و دولت قدرت خود را نیز به اثبات برسانند. از طرف دیگر محمدعلی شاه چون دلبسته روسیه بود، کوچک ترین اعتراضی به نوز و دیگران را نمی پذیرفت. این مرد همچون پدرش خرافاتی و جاهل بود و بیگانگان را آقای ملت می پنداشت. مجلس نامه یی به صدراعظم نوشت و از او خواست نه تنها وزارت را از نوز پس بگیرد، بلکه وزیران خود را به مجلس معرفی کند و از آنها بخواهد هر گاه مجلس دعوتی به عمل آورد در آنجا حضور یابند. صدراعظم وزیران خود را به مجلس معرفی کرد، اما نوز و وزیر لشگر حاضر نبودند به مجلس بیایند. وزیر لشگر همراه کامران میرزا بود که مردم و مجلس را به هیچ می انگاشت. به هر ترتیب دستان پنهانی و مرموزی برای سرخوردگی ملت و مجلس در کار بود که در راس آنها شخص شاه قرار داشت. او از مشارکت مردم در امر گرداندن کشور بیم داشت و در آن صورت خودش را بیکار یا هیچ کاره می دید. در آن روزها وفاق ملی برای انحصارطلبان که تمامیت هر چیزی را تنها برای خود می خواستند ترسی بزرگ در دل هایشان برانگیخته بود.
● داد از دست استبداد
بستگان شاه شغل های مهم سیاسی و نظامی کشور را در انحصار خود داشتند و همین موضوع تلاش مجلس را برای برقراری عدالت که در چارچوب قانونی مدون باشد، زیاد کرده بود. کشور وضع اقتصادی آشفته و نامنظمی داشت. دولت کاملاً نیازمند واردات بود و این دلیلی برای سودجویی های شاهزادگان و نوز و روسیه شده بود. بازرگانان تهران و تبریز و اصفهان بنا به مصلحت دولت قدم برمی داشتند و کاری نمی کردند که هم خود و هم دولت و دربار ضرر و زیانی ببینند. اگر در هر سو به اوضاع آن روز خوب بنگریم، متوجه خواهیم شد تعدادی از روحانیون و روشنگران جامعه فقط در کنار مردم بودند و تا آخرین لحظه آنها را تنها نگذاشتند. بازاریان زمانی همدلی نشان دادند منافع خود را در خطر دیدند. آنان در ابتدا نسبت به نوز بلژیکی و سمت های گوناگون او بی تفاوت بودند اما همین که ذهنیت ضدایرانی او مشخص شد، دیدیم چگونه در سفارت انگلیس بست نشستند. دیری نپایید که افکار پلید و نارسای شاه جوان برای همگی نمایان شد. مردم تبریز در کنار آزادیخواهان به پا خاسته بودند و برای احقاق کامل مشروطه، در چند بند خواسته هایشان را به دولت دادند. تعدادی از نمایندگان برای تشریح خواسته های تبریز به جلسه دولت رفتند. در آنجا برای مجلسیان مشخص شد دولت به هیچ عنوان زیر بار مشروطه نمی رود. صدراعظم (مشیرالدوله) رو به آنها کرد و گفت؛ «دولت جزیی از مشروطه نیست. ما به شما مشروطه نداده ایم و آن مجلسی که شما از آن سخن می رانید تنها به جهت وضع قانون است.» نمایندگان هنگامی که دولت را ضد اهداف مشروطه دیدند، نتیجه نهایی را به تصمیم مردم واگذار کردند. مشیرالدوله چون نتوانست سخن خود را به آنان تحمیل کند، از آنها خواست درخواست های خود را بنویسند تا او به اطلاع شاه برساند. مجلس جلسه یی فوری با حضور نمایندگان تبریز تشکیل داد. در آن جلسه نقصان های قانون اساسی را نوشتند، اما چون زمان بررسی آن را طولانی دانستند، لاجرم به همان فهرست درخواست های تبریز بسنده کردند. اما محمدعلی شاه قلدرمآبانه از درخواست های مجلس سر باز می زد و حاضر به هیچ گونه جوابی نبود. در تبریز اعتراض ها به قوه خود باقی بود و لحظه به لحظه بر شور آن افزوده می شد. آنها بازارها را تعطیل کرده بودند و منتظر جواب شاه بودند. مردم تهران اوضاع را که این گونه دیدند، به هواداری از مشروطه در اطراف مجلس جمع شدند. می خواستند بازار را ببندند، اما مجلس مانع این پیشامد شد. روز بعد حاجی مخبرالسلطنه نوشته یی از مشیرالدوله آورد. دولت از مجلس خواسته بود کلمه مشروطه را بردارند و به جای آن هر چیز دیگری که بخواهند به آنها اعطا خواهد شد. نمایندگان جواب منفی دادند و بار دیگر مخبرالسلطنه روانه دربار شد. پاسی از شب نگذشته بود که باز مراجعت کرد. شاه گفته بود؛ «ما آقای «نوز» را برکنار کردیم و چون ما مسلمان هستیم، کلمه مشروعه را به جای مشروطه جایگزین می کنیم.» تبریز همچنان در اعتصاب به سر می برد. مردم دست از روال عادی زندگی شسته بودند و با تهرانیان وفاق داشته و شعارهای تندی علیه دولت سر می دادند. دانش آموزان شعارهایی به مضمون زیر می دادند؛
«آه ای آزادگان از دست استبداد داد/ خانمان شش هزاران ساله را بر باد داد/ یک نفر کز مادرش هنگام زاد آزاد زاد/ بهر چه خود را به دست جور استبداد داد/ هر دم از هر گوشه یی می آید این فریاد یاد/ آه ای آزادگان از دست استبداد داد/ خانمان شش هزاران ساله را بر باد داد»
این شعارها برای اولین بار در طول تاریخ بسیار طولانی استبداد و خفقان داده می شد و مردم دسته دسته در اطراف مساجد گرد می آمدند و منتظر جواب کلمه مشروطه و دیگر خواسته هایشان بودند. آنها خواستار آزادی بیان و قلم شده بودند و تنها از طریق مشروطه آن را می طلبیدند. چند روز به همین منوال گذشت و سرانجام محمدعلی شاه تن به درخواست های مردم و مجلس داد و با انتشار نامه یی آن را به اطلاع تبریز و دیگر شهرها رساندند. بار دیگر خوشی به دل ها افتاد و همگی دانستند برای دستیابی به آزادی باید در برابر استبداد ایستادگی کنند. در گوشه و کنار این وفاق و همدلی حرف های تحریف آمیز نیز زده می شد. اما چون علما با روشنگران جامعه همسو بودند، ذهنیت سخنان نسنجیده کارساز نبود. سراسر ایران به ویژه تهران و تبریز، شور مشروطه خواهی در میان بود. برای بیگانگانی که سالیان دور و دراز مردم ایران را در خفقان و استبداد دیده بودند، باور به خیزش حق طلبانه آنان سخت و ناگوار بود. نمایندگان مجلس با پشتیبانی ملت، چیزی را که به سختی به چنگ آورده بودند، نمی خواستند به آسانی از دست بدهند. آنان بر این اندیشه استوار بودند که پیش کشیدن واژه مشروعه سوء استفاده از دین و باورهای باارزش آنها است. قوانین مشروطه از صافی ارزش ها عبور کرده و به نقطه یی از اجرا رسیده بود.
آذربایجانیان برای مشروطه تلاش بیشتری می کردند. در شهرها انجمن ها دایر می شد، اختلاف نظرها پدید می آمد، فرمانروایان محلی دچار شک و دودلی می شدند و موانع سر راه آزادیخواهان می گذاشتند. اما آگاهان جامعه نمایندگانی از طرف خود به شهرستان ها می فرستادند تا مردم را نسبت به مفاد مشروطه مطلع کنند. گاهی اوقات کج فهمی ها آنچنان دور از که زد و خوردهایی مهارنشدنی به وجود می آمد.
پیمان یاریان
منابع
۱- تاریخ انقلاب مشروطه نوشته احمد کسروی
۲- تاریخ فریدون آدمیت
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید