جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

سفر به قطب


سفر به قطب
در سال‌های اخیر رابطه متقابل سیاست و تئوری در مرکز توجه متفکرانی قرار گرفت که به پژوهش‌های فلسفی و معرفت‌شناختی در حوزه سیاست علاقه‌مند بودند. آنها دو راه متفاوت را تشریح کرده‌اند. ایده‌ اول به تقدم سیاست بر تئوری باور دارد. به نظر آنها قدرت اهمیت زیادی دارد و حتی تئوری و گفتمان از درون آن بیرون می‌آید. اغلب متفکران پست مدرن و نخبه‌های سوسیالیست در این طریق قدم می‌زنند و گمان می‌کنند در ابتدا سیاستمداران رفتارهای مقتضی را انجام می‌دهند، سپس زبان رسانه‌ها به رفتارشناسی ایشان دامن می‌زند و آنگاه تئوری‌ها از دل معقول کردن همین کنش و واکنش‌ها ظهور می‌کنند. ایده دوم مربوط به کسانی می‌شود که تئوری را بر عمل سیاسی مقدم می‌دانند. بر این اساس تئوری اصل و امر سیاسی فرع بر آن است. مهمترین انتقادی که به شق دوم می‌توان رواداشت این است که سیاستمداران را تا حد مدیرکل و مجری طرح‌واره‌های موجود پائین می‌آورد. سیاستمدار، درگیر مقتضیات ملموس است و در صورت پیروی خشک و خالی از تئوری می‌بایست «عقل عملی» خود را به کناری نهند. در گذشته‌های دور ارسطو عقل نظری را از عقل عملی جدا کرد. وی معقولیت در اخلاق و سیاست را از سنخ دیگری می‌دانست (که هر چه باشد به هر حال عقل نظری صرف نیست) که باید در جای خود بررسی و اعمال شود. قرن‌ها بعد کانت نیز به صورت دیگری اجمالاً همین رویه را پیش گرفت و در دوران معاصر نوعی شأن، برتری و تقدم برای قدرت و اساساً عمل (پراکسیس) قائل شد. با این وجود سیاستمداران جهان سوم غالباً مایل هستند تئوری‌هایی را از غرب اخذ کرده، به اجرا درآورند. تاریخ توسعه جهان سوم از ابتدا باز تولید فکر غربی بود و آنها از پادشاه و رئیس‌جمهور بر آستان تئوری‌های اروپایی ـ امریکایی سر می‌ساییدند. در ایران دنباله‌روی جدید با ناصرالدین شاه آغاز شد که به انگلستان و روسیه سفر کرده بود. آنان که تئوری را اصل می‌دانستند با همنوایی با غرب نوعی توسعه را وارد کردند. در این بین رفتار دوپاره ایشان نگران ‌کننده و حتی در مواردی رقت‌بار بود. کسانی که در مقابل غرب به غایت کرنش داشتند نسبت به هموطنان بسیار آمرانه و خشن بودند. در غرب سیاستمداران به کمک مهمترین متفکران دست به عمل می‌زنند تا بعد استراتژی‌های ایشان به دانشگاه رفته و تئوری شود. در دانشگاه، کنش سیاسی در چارچوب تئوریک قرار می‌گیرد و از این رو همواره ابتکار عمل در دست همین افرادی است که همواره با نوعی بصیرت عملی سلوک می‌کنند.
وضع در ایران معاصر گونه‌ای وضعیت برزخی است. روشنفکران غرب محور به دنبال واردات تئوری سیاسی هستند تا به صورتی کلاسیک آن را محوریت داده و برنامه‌های داخلی را تنظیم کنند. ایشان عملاً خود را مجری و مدیرکل نظریه‌ها می‌دانند. کارشناسی، در این معنا یعنی شاخصی به نام تفکر غربی را برداشتن و مسائل داخلی را سنجیدن. این رفتار آدمی را به یاد توسعه و پیشرفت آمرانه رضاخانی می‌اندازد که با زور شهربانی، ارتش و ژاندارمری پیش می‌رفت. با این تفاوت که این بار با روزنامه، رسانه، بیانیه‌های شبه علمی و سایر آمده‌اند. تا انتخاب دولت نهم همان رفتار دوباره را به نمایش می‌گذاشتند. در دو دوره «سازندگی و بازسازی» که ۱۶ سال به طول انجامید منطق مدیریتی و نهادها تا حدی در برابر ایده‌های انقلابی از خود مقاومت نشان می‌دادند. ۸ سال سازندگی نوعی گرایش به تئوری‌های امریکایی داشت و سپس تئوری‌های اروپایی در مرکز توجه بودند.
مثلاً نظریه هابرماس، موسوم به گفت‌وگوی تمدن‌ها، بدل به شعار اصلی ۸ سال دولت پیشین شد. اما دولت نهم برای اولین بار از این کلاسیسیسم جهان سومی خارج شد و سعی کرد مانند کشوری توسعه یافته استراتژی مستقل و منحصر بفردی را تمرین کند. پروژه ما حتی به یک دانشگاه بین‌المللی مثل «کلمبیا» کشیده شد و این عقیده را قوت بخشید که ساختار جهانی می‌بایست تغییر کند. از این رو جهانی چند قطبی را طرح کرد. ترسیم چنین جهانی ابتدا با سفرهای استانی آغاز شد. سیاستی مرکززدا پیش گرفته شد که به حاشیه‌ها توجه و حتی علاقه داشت. مهمترین ویژگی این رفتار سیاسی گذر از تئوری کلان نگر به نگرشی خرداندیش بود. چند دهه پیش «لیوتار» فیلسوف پست مدرن فرانسوی از مرگ کلان روایت‌ها دم زده بود. اشخاصی بر این گمان بودند که می‌بایست به تئوری‌های کلان‌نگر و تمامیت خواه غربی گردن نهند. حتی به نظریه‌های اقتصادی و سیاسی کلان، مانند اموری مقدس و خدشه‌ناپذیر نگاه می‌کردند. در همین حال احمدی‌نژاد با سلوک سیاسی خاص خود شروع به تولید روایت‌های خرد کرد. او ایران را یک منطقه فرهنگی می‌دانست که می‌تواند مستقلاً در جهان حضور داشته باشد و همین معنا را با قبول منطقه‌های فرهنگی مختلف در درون ایران مورد تأیید قرار داد. وی در یک لحظه هم منطقه خاص در جهان مثل ایران را مستقل می‌دانست و هم منطقه‌های فرهنگی متفاوت ایران را می‌پذیرفت. از این رهاورد از یک سو به صلحی جهانی اندیشید که براساس پذیرش تفاوت‌ها و به رسمیت شناختن آنها ممکن می‌شد و از سوی دیگر به یک «انسجام باز» باور داشت که براساس آن می‌توان با قبول تفاوت‌های فرهنگی درون خاک ایران رابطه‌ای تعاملی میان آنها برقرار کرد. در سطح بین‌المللی به رابطه با امریکای لاتین، کشورهای آفریقایی، هند، چین و حتی خاورمیانه مبادرت ورزید تا به تعامل با کشورهایی بپردازد که می‌خواهند قطب‌بندی تازه‌ای را ایجاد کنند. آنها اصالت فرهنگی ما را بدون تحقیر و خود بزرگ‌بینی می‌پذیرند. ما نیز رفتاری احترام‌آمیز نسبت به آنها نشان می‌دهیم و ایشان را به عنوان فرهنگ‌هایی مستقل می‌نگریم. در سطح ملی سازمان مدیریت برنامه و بودجه را ملغی کرد. سپس اختیارات و وظایف آن را به عهده استانداری‌ها نهاد که از نزدیک با مسائل فرهنگی منطقه خویش آشنا هستند. وی با این رفتارها دو منظور را دنبال می‌کرد. از یک طرف سعی کرد تا نظم انگلوساکسونی که بعد از جنگ دوم در جهان برقرار شده بود را بر هم بزند. تا با اعمال برتری جویانه ایشان و هژمونی موجود مخالفت کند و از طرف دیگر در ایران تلاش نمود نگاه شهرنشینانه و تهران نگر را کنار بگذارد. بعد از انقلاب تنوع قومی محترم شمرده می‌شد. ولی با سفرهای استانی و مرکززدایی از سیاستگذاری عملاً نهادها و ساز و کارهایی برای همین منظور متولد شدند.
در نتیجه رقبای انتخاباتی وی با وجود تفاوت‌ها در یک چیز با یکدیگر میثاق دارند و آن مخالفت با وی می‌باشد. آنها تبدیل به حاشیه‌هایی بر او شده‌اند، چرا که مایلند نظام تئوری جهانی را دوباره به جریان بیندازند. قصد من در اینجا اشاره به خباثت شخص یا حزب خاص نیست بلکه مقصود تنها اشاره به وضعی است که خواه‌ناخواه پیش خواهد آمد. بازگشت به کلاسیسیسم سیاسی باعث می‌شود کسانی که در بالاترین رتبه قدرت سیاسی قرار می‌گیرند مبدل به مدیرکل‌ها و مجریان تئوری‌های غربی شوند. در نتیجه این خطر به وجود می‌آید که دولت آینده کاتالیزوری بشود که ما را به سمت «تابعی از غرب شدن» بکشاند. در مقابل می‌توان با پایه‌گذاری زیست مستقل سیاسی صاحب نفوذ و دارای شأن تئوری‌پردازی شویم. کسب کردن «انسجام باز» در درون می‌تواند شانس چانه‌زنی ما در جهان را بالا ببرد. شاید مخالفان احمدی‌نژاد گمان می‌کنند باید از راه تنش‌زدایی در روابط خارجه به پیشبرد اهداف بپردازند. اما تجربه تاریخی نشان می‌دهد اعتماد بیش از حد جوابگو نبوده است. زمانی مرحوم مصدق فکر می‌کرد با التجا بردن به امریکایی‌ها می‌تواند بر استقلال ایران صحه بگذارد ولی در پایان دوستان امریکایی او دولتش را با کودتا در هم پیچیدند. در حقیقت انتخابات آینده صف‌آرایی (هر چند ۴ نامزد وجود دارند) دو ایده کلاسیسیسم و ضدکلاسیسیسم است که با پیروزی هر یک ما به راه دیگری خواهیم رفت.
دکتر ابراهیم فیاض
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید