پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

درباره‌ مکتب‌ جاودان‌ خرد


درباره‌ مکتب‌ جاودان‌ خرد
سنت گرایان، هر روز طنین تازه ای در جهان اندیشه می یابند. این سنت فکری که یک ریشه در عرفان ایرانی دارد و ریشه دیگر در اندیشه معنوی جهانی، توانسته متفکران معروفی را در باشگاه خود، ثبت نام نماید. آنچه در ادامه میخوانید تصویری است شفاف و نمایی است نزدیک از اندیشه و سلوک سنت گرایان.
▪ جناب‌ آقای‌ ارعوانی‌، به‌ نظر شما چه‌ چیزی‌ سنت‌گرایان‌ را از جریانهای‌ مخالف‌ تجدد که‌ در پی‌ رجوع‌ به‌ گذشته‌ نیز هستند جدا می‌سازد؟
- مخالفت‌ سنت‌گرایان‌ با تجدد، یک‌ مخالفت‌ عاطفی‌ و روانی‌ و واکنشی‌ نیست‌. بلکه‌ بر مبنای‌ نگرشی‌ معرفتی‌ و الهی‌ است‌ و بنابراین‌ اینجا تعریف‌ «سنت‌» یک‌ تعریف‌ خاص‌ است‌، غیر از آنچه‌ که‌ ما در فارسی‌ سنت‌ می‌نامیم‌. سنتی‌ که‌ اینجا مراد است‌ راه‌ انبیا و حکما و عرفاست‌ و بنابراین‌ چه‌ بسا نسبت‌ به‌ معنی‌ای‌ که‌ در فارسی‌ به‌ کار می‌رود، نوعی‌ سنت‌ شکنی‌ هم‌ آنجا که‌ در برابر خرافات‌ قرار می‌گیرند، باشد. «سنت‌» منتنی‌ بر یک‌ نوع‌ دیدگاه‌ الهی‌ و یک‌ نوع‌ متافیزیک‌ به‌ معنی‌ دقیق‌ کلمه‌ به‌ معنی‌ الهی‌ است‌ و به‌ تعبیر هندوان‌ مبتنی‌ بر «جنانا» یعنی‌ معرفت‌ حقیقی‌ الهی‌ است‌، نه‌ اینکه‌ غرض‌ و دشمنی‌ای‌ داشته‌ باشد یعنی‌ مبتنی‌ بر یک‌ دیدی‌ که‌ شایسته‌ انسان‌ است‌ در این‌ هستی‌ یک‌ وظیفه‌ای‌ دارد و بیهوده‌ خلق‌ نشده‌ است‌.
روح‌ انسان‌، نطق‌ او، اراده‌اش‌ و عقل‌ انسانی‌ الهی‌ است‌ و از این‌ جهت‌ متمایز از دیگر موجودات‌ است‌. عقل‌، بدون‌ حقیقت‌ بی‌معنی‌ است‌. عقل‌ آن‌ است‌ که‌ به‌ حقیقت‌ مطلق‌ برسد و می‌رسد و این‌ توانایی‌ را دارد و اراده‌ای‌ هم‌ دارد که‌ ممتاز به‌ اختیار است‌ و اختیاری‌ که‌ مبتنی‌ بر عقل‌ است‌ که‌ آن‌ حقیقتی‌ را که‌ عقل‌ یافته‌ انتخاب‌ کند. در تمام‌ دوره‌ها، فرهنگها و سنتها بزرگانی‌ بوده‌اند که‌ به‌ اصل‌ و حقیقت‌ رسیده‌اند و اصل‌ را از فرع‌، مطلق‌ را زا مقید، «اَتما» را از «مایا» حق‌ را از باطل‌، واجب‌ را از ممکن‌، (هر جور که‌ تعبیر کنیم‌) تشخیص‌ داده‌اند. این‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ اصل‌ کل‌، اساس‌ هر چیز است‌ و انسان‌ بدون‌ این‌ وصول‌، هیچ‌ است‌. یعنی‌ اگر به‌ هر وجود نسبتی‌ برسد اما به‌ ان‌ حقیقت‌ مطلق‌ نرسد، در واقع‌ وجود انسانی‌ خود را کشف‌ نکرده‌ است‌. در تمدنهای‌ سنتی‌ سخن‌ گویانی‌ وجود داشته‌اند که‌ به‌ آن‌ اصل‌ رسیده‌اند. و آن‌ را بیان‌ کرده‌اند.
حالا اگر کسی‌ به‌ آن‌ اصل‌ نرسد و وجود و حقیقت‌ نسبی‌ را بپذیرد (آنچه‌ که‌ امروزه‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌) حقیقت‌ است‌ ولی‌ نسبی‌ است‌ مانند ریاضی‌ که‌ معرفت‌ است‌، اما حقیقت‌ مطلقی‌ که‌ ورای‌ آن‌ حقیقتی‌ نباشد، نیست‌. حالا کسی‌ حقیقت‌ مطلق‌ را انکار کند یاتوجه‌ نداشته‌ باشد، یا به‌ حقیقت‌ نسبی‌ توجه‌ کند یا بین‌ حقیقت‌ مطلق‌ و حقیقت‌ نسبی‌ خلط‌ کند دچار اشتباه‌ بزرگی‌ شده‌ است‌. حالا ممکن‌ است‌ این‌ اشتباه‌ را یک‌ فرد انجام‌ داده‌ باشد یا یک‌ دنیا، تفاوت‌ نمی‌کند، این‌ تشخیص‌ و تمیز مهم‌ است‌ و تمام‌ وجود و کمال‌ انسان‌ و شأن‌ او در همین‌ است‌.
▪ ریشه‌های‌ «حکمت‌ خالده‌» در کجاست‌ و چه‌ نسبتی‌ با فلسفه‌های‌ مختلف‌ دارد؟
- «حکمت‌» همان‌ علم‌ یقینی‌ و علم‌ مبادی‌ است‌. فرق‌ علم‌ و حکمت‌ این‌ است‌ که‌ علم‌ هیچ‌ گاه‌ به‌ مبادی‌ توجه‌ نمی‌کند و همیشه‌ در مظاهر است‌ در حالی‌ که‌ شأن‌ انسان‌ رسیدن‌ به‌ مبادی‌ کلی‌ و مبادی‌ هستی‌ است‌. چه‌ از راه‌ استدلال‌، چه‌ از راه‌ شهود و... حکمت‌ هم‌ مطلق‌ و مقید دارد؛ به‌ عنوان‌ مثال‌: حکمت‌ ارسطو، حکمت‌ است‌، اما مقید است‌، یعنی‌ اصولی‌ را فرض‌ می‌کند که‌ به‌ همانها محدود می‌شود و دیگر مقید نیست‌. این‌ نظریه‌ «حکمت‌ جاویدان‌» اصلاً در فلسفه‌ غرب‌ مطرح‌ نشده‌ است‌ و در واقع‌ اساس‌ ادیان‌ و حکمتهای‌ شرقی‌ است‌ و زمانی‌ در غرب‌ هم‌ وجود داشته‌ و حالا رها شده‌ است‌، اما تا دوره‌ای‌ سخن‌ گویانی‌ هم‌ داشته‌ است‌. حکمت‌ جاویدان‌ در شرق‌ ظهور بیشتری‌ داشته‌ است‌ و پیدایش‌ ادیان‌، در دوره‌ای‌ اتفاق‌ افتاده‌ که‌ دوره‌ حکمت‌ خالده‌ بوده‌ است‌. اساس‌ دین‌، حقیقت‌ دین‌ و لبّ اللّباب‌ دین‌، حکمت‌ است‌. در قرآن‌ هم‌ بیشتر وقتها لفظ‌ کتاب‌ با حکمت‌ آمده‌ است‌ (و یعلمهم‌ الکتاب‌ و الحکمه‌). این‌ حکمت‌ همه‌ جا سخن‌ گویایی‌ داشته‌ است‌؛ در غرب‌ مثل‌ افلاطون‌، مایستراکهارت‌ و به‌ نحوی‌ توماس‌ اکویینی‌ و در شرق‌ امثال‌ شنکره‌، لائوتسه‌، مولانا، ابن‌ عربی‌ و... اما ما نباید حکمت‌ خالده‌ را به‌ فلسفه‌ محدود کنیم‌. باطن‌ دین‌ هم‌ حکمت‌ است‌ بنابراین‌ سنت‌گرایان‌ از دین‌ خالده‌ (Religio prennis) هم‌ صحبت‌ می‌کنند. یعنی‌ عناصری‌ در دین‌ وجود دارد که‌ حکمی‌، مطلق‌ و الهی‌ است‌ و بنابراین‌، جاودانه‌ است‌ چنان‌ که‌ وجود انسان‌ نیز بهره‌ای‌ از آن‌ جاودانه‌ است‌ و جاودانگی‌ دارد. جسم‌ ما نه‌، بلکه‌ آن‌ حقیقت‌ الهی‌ ما جاودانگی‌ دارد. و انسان‌، چنان‌ که‌ در حدیث‌ هم‌ آمده‌ برای‌ جاودانگی‌ خلق‌ شده‌ است‌ نه‌ برای‌ فنا. این‌ حکمت‌ جاویدان‌ در دوره‌ جدید مورد نفی‌ قرار گرفته‌ است‌. آنچه‌ که‌ لایب‌ نیتز به‌ عنوان‌ «فلسفه‌ جاویدان‌» اصطلاح‌ کرده‌ است‌، به‌ طور دقیق‌ با آنچه‌ سنت‌گرایان‌ می‌گویند یکی‌ نیست‌، بیشتر جنبه‌ فلسفی‌ دارد، اگر چه‌ بی‌ربط‌ هم‌ نیست‌ بنابراین‌ سنت‌گرایان‌ متافیزیک‌ را به‌ یک‌ معنی‌ بسیار عام‌ می‌گیرند، غیر از آنچه‌ که‌ ما متافیزیک‌ غربی‌ می‌گوییم‌. متافیزیک‌ حقیقی‌ را همان‌ حکمت‌ جاویدان‌ می‌گیرند که‌ در اساس‌ الهی‌ است‌ و نباید آن‌ را طوری‌ تفسیر کنیم‌ که‌ با متافیزیک‌ غربی‌ یکی‌ شود. از این‌رو وقتی‌ هایدگر از مرگ‌ متافیزیک‌ سخن‌ می‌گوید با این‌ مابعدالطبیعه‌ که‌ سنت‌گرایان‌ خود را احیا کننده‌ آن‌ می‌دانند و همین‌ طور هم‌ هست‌ تفاوت‌ دارد این‌ حکمت‌ جاویدان‌ است‌. این‌ حکمت‌ جاویدان‌ مظاهر و ظهورهایی‌ دارد. این‌ حکمت‌، بعد از دکارت‌ در فلسفه‌ غرب‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ سخن‌ گویانی‌ نداشته‌ است‌ و علتش‌ هم‌ معلوم‌ است‌، زیرا حکمت‌ جاویدان‌ با عقل‌ کلی‌ الهی‌ ارتباط‌ دارد که‌ در غرب‌ بعد از دکارت‌ تنها عقل‌ جزیی‌ وجود دارد و نیز با باطن‌ دین‌ و وحی‌ سر و کار دارد که‌ فلسفه‌ جدید وحی‌ را از خود دور کرده‌ است‌ و بنابراین‌ حکمت‌ هم‌ مورد خدشه‌ قرار گرفته‌ است‌.
▪ «وحدت‌ متعالی‌ ادیان‌» در نظر سنت‌گرایان‌ چه‌ نسبتی‌ با انواع‌ پلورالیسم‌ دارد؟
- وقتی‌ می‌گوییم‌ «متعالی‌» یعنی‌ وحدت‌ الهی‌ ادیان‌. اما پلورالیسم‌ مبتنی‌ بر سکولاریسم‌ و حاصل‌ مدرنیته‌ و یک‌ مسئله‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ است‌ و درست‌ در مقابل‌ آن‌ وحدت‌ متعالی‌ قرار دارد. این‌ وحدت‌ در اساس‌ الهی‌ است‌ و بنابراین‌ وقتی‌ سنت‌گرایان‌ از وحدت‌ متعالی‌ ادیان‌ سخن‌ می‌گویند دین‌ را در وجه‌ الهی‌ می‌بینند و آن‌ باطن‌ دین‌ و اصیل‌ترین‌ و ناب‌ترین‌ وجه‌ آن‌ را مشاهده‌ می‌کنند، اما آنهایی‌ که‌ صحبت‌ از پلورالیسم‌ می‌کنند، یک‌ برداشت‌ ظاهری‌ از دین‌ دارند.
سنت‌گرایان‌ معتقدند که‌ دین‌ به‌ طور کلی‌ دو وجه‌ دارد؛ یک‌ وجه‌ الهی‌ یالدی‌ الحقی‌ دارد که‌ اگر نباشد اصلاً دین‌ نیست‌. یک‌ طرف‌ دین‌ خداوند است‌، اتصال‌ و ارتباط‌ انسان‌ با حضرت‌ حق‌ است‌ و وحی‌ ریسمانی‌ است‌ که‌ خداوند فرستاده‌ تا انسان‌ از آن‌ بالا رود و به‌ درونی‌ترین‌ اعماق‌ دین‌ راه‌ پیدا کند. جنبه‌ دیگر، ظاهراً دین‌ است‌. از جهت‌ ظاهر، ادیان‌ مختلفند. اما در عین‌ تکثر که‌ لازم‌ ادیان‌ است‌، چنان‌ که‌ هیچ‌ دو انسانی‌ شبیه‌ به‌ هم‌ نیستند اما در حقیقت‌ آدمی‌ همه‌ مشتر کند، در باطن‌ و حقیقت‌ خود وحدت‌ دارند. یعنی‌ اصول‌ مشترکی‌ دارند که‌ یکی‌ از آنها تمیز دادن‌ حق‌ از باطل‌ است‌ و دوم‌ راه‌ وصول‌ به‌ حقیقت‌ مطلق‌ است‌ و هیچ‌ دینی‌، دین‌ نیست‌ مگر اینکه‌ راهی‌ دارد که‌ می‌تواند انسان‌ ار به‌ حقیقت‌ مطلق‌ برساند و بزرگانی‌ که‌ در این‌ ادیان‌ بودند بزرگترین‌ دلیل‌ بر حقانیت‌ آنهاست‌.
▪ چگونه‌ است‌ که‌ به‌ قول‌ گنون‌ «زبان‌ سنت‌ و متافیزیک‌ سمبلیک‌ است‌ و غیر از این‌ هم‌ نمی‌تواند باشد»؟
- بله‌. راه‌ بیان‌ حقیقت‌ جز سمبل‌ نمی‌تواند باشد. حقیقت‌ مطلق‌ و نامتناهی‌ است‌ و انسان‌ و زبان‌ و الفاظ‌ او متناهی‌ است‌، پلی‌ زدنِ بین‌ نامتناهی‌ و متناهی‌ و مطلق‌ و مقید جز با سمبلیسم‌ و رمز امکان‌ ندارد. حقیقت‌ مطلق‌ چیزی‌ نیست‌ که‌ به‌ سادگی‌ به‌ زبان‌ بیاید. این‌ مسئله‌ رمز و سمبل‌ یک‌ مبنای‌ حقیقی‌ دارد. وقتی‌ یک‌ چیز دیگری‌ ظاهر شد ظهور او عین‌ او نیست‌. اما غیر او هم‌ نیست‌. به‌ عنوان‌ مثال‌ نور که‌ در معنی‌ غیر مقید است‌ ظهورش‌ مقید می‌شود. بنابراین‌ وقتی‌ یکی‌ از مظاهر نور را ببینید اگر بگویید که‌ تمام‌ نور است‌ درست‌ نیست‌ و اگر هم‌ بگویید غیر از نور است‌ این‌ هم‌ درست‌ نیست‌. اما می‌تواینم‌ مظهر را یک‌ رمزی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ حقیقت‌ نور قرار دهیم‌ و حقیقت‌ نور، فیزیکی‌ نیست‌ بلکه‌ یک‌ اصل‌ وجودی‌ الهی‌ دارد و صفت‌ حق‌ است‌ وقتی‌ می‌گوییم‌: «اللّه‌ نور السماوات‌ و الارض‌» آن‌ نور حقیقی‌ و مظلق‌ حضرت‌ حق‌ است‌ اما این‌ نور در تمام‌، مراتب‌ پیدا می‌کند و تا مرتبه‌ فیزیکی‌ می‌آید که‌ نور خورشید و چراغ‌ و... می‌شود پس‌ نور فیزیکی‌ هم‌ بیان‌ آن‌ نور مطلق‌ در مرتبه‌ پایین‌ است‌. به‌ عنوان‌ مثال‌ مظهر دیگر نور، علم‌ است‌، چنان‌ که‌ در حدیث‌ است‌: «العلم‌ نور یقذفه‌ اللّه‌ فی‌ قلب‌ من‌ یشاء» علم‌ حقیقی‌ به‌ آن‌ نور مطلق‌ نزدیک‌تر است‌ باز به‌ این‌ هم‌ محدود نمی‌شود، نورِ عالمِ روح‌، نورانیت‌ بیشتری‌ دارد و حقیقت‌ تمام‌ اینها حضرت‌ حق‌ است‌. ما راهی‌ جز این‌ نداریم‌ که‌ این‌ تجلیها را رمزی‌ برای‌ حقیقت‌ قرار دهیم‌. بنابراین‌ زبان‌ حکمت‌ زبان‌ رمز است‌ و حکمت‌ جاویدان‌ راه‌ رمز است‌. این‌ را حکمای‌ ما هم‌ تصریح‌ کرده‌اند؛ مثل‌ سهروردی‌ که‌ بین‌ انواع‌ حکمت‌ تفاوت‌ قائل‌ می‌شود: حکمت‌ تألهی‌، حکمت‌ ذوقی‌ و در حکمت‌ بحثی‌. رمز وجود ندارد اما حکمت‌ الهی‌ فقط‌ مبتنی‌ بر رمز است‌ با اینکه‌ هر دو حکمت‌اند. حکمای‌ متأله‌ رمز آگاه‌ هستند و هستی‌ را به‌ طور رمزی‌ بیان‌ می‌کنند در حالی‌ که‌ دیگری‌ رمز را انکار می‌کند.
▪ به‌ نظر می‌رسد که‌ سنت‌گرایان‌ وقتی‌ قرون‌ وسطی‌ یا قرون‌ چهارم‌- پنجم‌ اسلامی‌ را به‌ عنوان‌ عصر طلایی‌ سنت‌ معرفی‌ می‌کنند و نقاط‌ ضعفی‌ که‌ موجب‌ فروپاشی‌ این‌ دورانها و پدید آمدن‌ تجدد شد را نادیده‌ می‌گیرند در این‌ باره‌ توضیحاتی‌ بفرمایید.
- این‌ دیدی‌ است‌ که‌ در غرب‌ وجود دارد و سنت‌گرایان‌ به‌ این‌ تقسیمات‌ توجه‌ زیادی‌ نمی‌کنند. یعنی‌ قرون‌ وسطی‌ نزدیک‌ به‌ سنت‌ است‌ و عین‌ سنت‌ نیست‌ و علت‌ فروپاشی‌ آن‌ هم‌ همین‌ بوده‌ است‌. مانباید سنت‌ را به‌ قرن‌ چهارم‌ و پنجم‌ و... مقید کنیم‌، اصلاً حکمت‌ جاویدان‌ زمان‌ و مکان‌ نمی‌شناسد. در گذشته‌های‌ دور مثل‌ عصر وحی‌ و عصر پیامبران‌ این‌ حکمت‌ خالده‌ بیشتر بوده‌ است‌. بنابراین‌ ما نباید طوری‌ تعریف‌ کنیم‌ که‌ تنها شامل‌ قرون‌ وسطی‌ بشود. قرون‌ وسطی‌ سخن‌گویانی‌ داشته‌ است‌ اما در دورران‌ جدید سخن‌ گویی‌ ندارد. دوره‌ها بر اساس‌ سخن‌ گویانی‌ که‌ داشته‌ یا نداشته‌ باشند دور و نزدیک‌ می‌شوند. در گذشته‌ همیشه‌ سخن‌ گویانی‌ وجود داشته‌اند که‌ در دوران‌ جدید وجود ندارد. حتی‌ در درون‌ خود ادیان‌ هم‌ ممکن‌ است‌ سخن‌ گویی‌ نباشد مثل‌ پروتستانیسم‌ که‌ با اینکه‌ دین‌ است‌ دیگر از جنبه‌ ولایت‌ الهی‌ که‌ اصل‌ دین‌ است‌ تهی‌ می‌شود و بشری‌ می‌شود. حکمت‌ خالده‌ معیار دارد که‌ هر جا باشد سخنگو پیدا می‌کند و مورد توجه‌ قرار می‌گیرد.
▪ در پایان‌ توضیحی‌ درباره‌ اهمیت‌ و جایگاه‌ سنت‌گرایان‌ در جهان‌ امروز بدهید.
- سنت‌گرایان‌ که‌ بیشتر هم‌ مسلمان‌ بوده‌اند در عین‌ حال‌ تمام‌ ادیان‌ را مورد توجه‌ قرار داده‌اند و به‌ شهرها و کشورهای‌ مختلف‌ سفر کرده‌اند و بزرگان‌ همه‌ ادیان‌ را دیده‌اند و متون‌ آنها را خوانده‌اند و مطالعه‌های‌ بسیار عمیق‌ درون‌ دینی‌ و نه‌ برون‌ دینی‌ دارند. این‌ خیلی‌ مهم‌ است‌ چون‌ ممکن‌ است‌ انسان‌ دین‌ را از برون‌ بخواند و هیچ‌ اعتقادی‌ هم‌ به‌ آن‌ نداشته‌ باشد این‌ دین‌شناسی‌ نمی‌شود و نخواندنش‌ بهتر از خواندنش‌ است‌ برای‌ آنکه‌ آن‌ را منحرف‌ می‌کند.
مزیت‌ آنها این‌ بوده‌ است‌ که‌ تمام‌ ادیان‌ را از درون‌ و از زبان‌ بزرگترین‌ سخن‌ گویان‌ آنها مورد مطالعه‌ قرار داده‌اند و این‌ به‌ یکی‌ از اصول‌ اسلام‌ که‌ نبوت‌ باشد نزدیک‌ است‌؛ نبوت‌ علاوه‌ بر اعتقاد به‌ انبیاء فهم‌ رسالت‌ انبیاء هم‌ هست‌. اسلام‌ به‌ نبوت‌ انبیاء هر جا باشند اقرار دارد ولی‌ پیش‌ از اقرار باید علم‌ باشد آن‌ هم‌ نه‌ علم‌ بیرونی‌ بلکه‌ علم‌ درونی‌. انصافاً امثال‌ گنون‌، شووان‌، کوماراسوامی‌ و بورکهارت‌ این‌ کار را بهتر از هر کس‌ دیگری‌ انجام‌ داده‌اند. من‌ مطالعه‌ ابوریحان‌ بیرونی‌ را درباره‌ هند ناقص‌ می‌دانم‌ برای‌ اینکه‌ یک‌ گزارش‌ کاملاً بیرونی‌ است‌ و به‌ اعماق‌ ادیان‌ هندو راه‌ نبرده‌ است‌ با اینکه‌ او شخصیت‌ بسیار بزرگی‌ بوده‌ است‌. دوره‌ بیرونی‌ نزدیک‌ به‌ عصر کسی‌ مثل‌ شنکره‌ بوده‌ که‌ آدم‌ بسیار عجیبی‌ بوده‌ است‌ یعنی‌ بیرونی‌ نمی‌توانسته‌ یک‌ گفتگویی‌ را با او برقرار کند چون‌ بیرونی‌ دین‌ را از بیرون‌ می‌دیده‌ است‌ و با اینکه‌ سالهای‌ سال‌ آنجا بوده‌ است‌ به‌ اعماق‌ آن‌ راه‌ نبرده‌ است‌. کار سنت‌گرایان‌ از این‌ جهت‌، دستاورد بسیار بزرگی‌ برای‌ ما و دنیای‌ امروز است‌ به‌ خصوص‌ برای‌ جهان‌ اسلام‌ چرا که‌ به‌ دست‌ کسانی‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ که‌ مسلمان‌ بوده‌اند.
نکته‌ دوم‌ هم‌ که‌ بسیار مهم‌ است‌ این‌ است‌ که‌ چون‌ اینها از غرب‌ برخاسته‌اند تمام‌ سنت‌ غرب‌ را از درون‌ به‌ خوبی‌ می‌شناخته‌اند؛ با سنت‌ مسیحیت‌، سنت‌ یونان‌، سنت‌ فلسفه‌ جدید آگاهی‌ کامل‌ داشته‌اند و کتابهایشان‌ را مطالعه‌ می‌کرده‌اند. مفتون‌ غرب‌ نبوده‌اند، نه‌ غرب‌ جدید. نه‌ غرب‌ قدیم‌ و این‌ مقولات‌ را خلط‌ نمی‌کردند. ما بسیاری‌ را می‌شناسیم‌ که‌ به‌ سنت‌ و دین‌ گرایش‌ دارند اما در باطن‌ شیفته‌ غرب‌ هستند و نتوانسته‌اند آن‌ حقیقت‌ غرب‌ را درک‌ کنند، غرب‌ هم‌ خودش‌ دریایی‌ است‌ و غرب‌شناسی‌ ساده‌ نیست‌. غرب‌شناسی‌ ما سطحی‌ است‌ ما یک‌ فیلسوفی‌ یک‌ مکتبی‌ را مطالعه‌ می‌کنیم‌ و فکر می‌کنیم‌ غرب‌ همین‌ است‌ و بس‌، این‌ سطحی‌ است‌. اما سنت‌گرایان‌ با فلاسفه‌ انس‌ داشته‌اند. شما کوماراسوامی‌ را ببینید تمام‌ متون‌ مقدس‌ دست‌ اول‌ سانسکریت‌ را خوانده‌ بود، با متون‌ اسلامی‌ آشنا بوده‌، با هنر اسلامی‌ آشنا بوده‌، زمین‌شناسی‌ را در لندن‌ خوانده‌ بوده‌، با کانت‌ و سنت‌ توماس‌ خیلی‌ آشنا بوده‌ و چنان‌ با افلاطون‌ آشنا بوده‌ که‌ وقتی‌ یک‌ اظهار نظری‌ درباره‌ افلاطون‌ می‌کند چنان‌ روح‌ افلاطون‌ متجلی‌ است‌ که‌ من‌ بر بسیاری‌ از این‌ افلاطون‌ شناسانی‌ که‌ اصلاً روح‌ افلاطون‌ را درک‌ نکرده‌اند صددرصد ترجیح‌ می‌دهم‌. بنابراین‌ مثل‌ یک‌ ماکو می‌تواند از بالای‌ فلسفه‌ غرب‌ برود پایین‌ و از پایین‌ به‌ بالا و غرب‌ را مثل‌ کف‌ دست‌ خود می‌شناخته‌ است‌ بنابراین‌ وقتی‌ کانت‌ را نقد می‌کند افلاطون‌ را مدح‌ می‌کند آنها را به‌ زبان‌ اصلی‌ خوانده‌ است‌ و در غرب‌شناسی‌ دچار نوعی‌ توهّم‌ نیست‌ و تمام‌ عالم‌ را، غرب‌ نمی‌داند و با شرق‌ و ادیان‌ هم‌ تا حد زیادی‌ آشنایی‌ دارند.
نام گفت و گو شونده: غلامحسین - اعوانی
منبع: سایت - کانون ایرانی پژوهشگران حکمت و فلسفه (کانون حکمت و فلسفه)
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید