پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

برای نابغه عقب افتاده


برای نابغه عقب افتاده
لیونل مسی بهترین فوتبالیست دنیاست، اگر چه او همواره نحیف ترین هم به شمار می آید. این نوشته گزارشی است از روبرتو ساویانو درباره هنر مسی در فوتبال و دیدار او با این بازیکن در بارسلونا.
روبرتو ساویانو در سال ‌١٩٧٩ در نزدیکی ناپولی به دنیا آمد. او نخست به عنوان خبرنگار کار می کرد. Gomorrha پرفروش ترین کتابش در سال ‌٢٠٠٦ چاپ شد. کتابی درباره روش های کار گروه مافیایی "کومورا" . این کتاب به ‌٤٢ زبان بازگردان و از روی آن فیلمی هم ساخته شده است:
با لیو در رختکن نوکمپ، یکی از بزرگترین ورزشگاه های دنیا رو به رو شدم. مسی از سکوها همانند لکه ای کوچک، مهار ناشدنی و بسیار سریع به چشم می آید. او از نزدیک هم جوانی نحیف، اما جان سخت و خستگی ناپذیر است؛ بی اندازه کم رو و خجالتی. زیر لب ترانه ای آرژانتینی را زمزمه می کند. چهره ای دوست داشتنی، صاف و بدون چین و چروک دارد، بدون ریش و سبیل.
لیونل مسی کوچک ترین قهرمان زنده فوتبال است، با لقب "کک". او اندام بچه را داراست. در واقع رشد او به عنوان کودک تقریبا در ده سالگی متوقف شد. دست و پاهای کودکان دیگر بلندتر بودند؛ صدایشان هم دستخوش دگرگونی می شد. با این حال لیونل کوچک ماند. یک جای کار ایراد داشت. آزمایش ها هم این موضوع را تایید می کردند: هورمون های رشد او تا اندازه ای منظم عمل نمی کردند. آن طور که معلوم شد، مسی به گونه ای نادر از بیماری "نانیسم" مبتلا بود. همزمان با هورمون های رشد در کار دیگر هورمون ها نیز اختلال هایی ایجاد شده بود و آنها نیز ترشح نمی شدند. پوشیده نگه داشتن این ایراد ناشدنی بود. دوستان در زمین فوتبال متوجه شدند که [رشد] لیونل متوقف مانده است. مسی می گوید: "همیشه کوچک تر از همه بودم. هر کاری که می کردم و هر کجا که می رفتم، آنها همیشه می گفتند: "لیونل عقب افتاده است." انگار او در جایی از مسیر از بقیه عقب افتاده بود.
در یازده سالگی قد او تقریبا ‌١٤٠ سانتی متر است. پیراهن باشگاهش، نیو ولز اولد بویز در شهر روزاریوی آرژانتین برایش بسیار بزرگ است و به تنش زار می زند. پایش در کفش شنا می کند، بنا بر این او بند کفش هایش را همانند کفش های خانگی می بندد. او بازیکنی استثنایی است، با این حال اندام یک کوتوله هشت ساله را دارد و نه یک نوجوان در حال رشد را.
درست در سن و سالی که در آن هر کس با نگاه به آینده می خواهد استعدادهایش را برای رشد و پیشرفت به کار بگیرد، رشد اولیه در مورد دست ها، پاها و تن او راکد می ماند. این برای مسی به معنای پایان تمام امیدهایی است که از نخسین روزهای حضورش در زمین فوتبال در پنج سالگی داشت. او احساس می کند، که با پایان یافتن رشدش همه چیز پایان یافته است. هر چیزی که او می خواست روزی بشود. همزمان پزشکان در این اندیشه هستند که چنانچه با این بیماری به موقع مبارزه شود، شاید بتوان آن را بر طرف کرد. تنها اقدام ممکن هورمون درمانی با هورمون GH است: بمباران سالانه که با کمک آن شاید بتوان سانتی متر هایی از رشد صورت نگرفته را جبران کرد؛ سانتی مترهایی را که او نیاز دارد تا با آنها بتواند با غول های فوتبال مدرن رقابت شانه به شانه ای داشته باشد. درمان این بیماری بی اندازه پر هزینه است. سنگین برای خانواده: درمان این مرض ماهانه ‌٩٠٠ دلار خرج در بر دارد. فوتبال برای رشد و رشد برای فوتبال: از این به بعد این تنها را پیش روست.
او در جریان یک بازی توجه یک استعداد یاب را به خود جلب می کند. استعداد یاب ها در زندگی بازیکنان فوتبال همه چیز هستند. با هر مسابقه ای که آنها به تماشایش می روند، با هر نوجوانی که تصمیم می گیرند، رشد و پیشرفتش را پیگیری کنند، و با هر پدری که می خواهند، با او به صحبت بنشینند، درباره سرنوشتی تصمیم می گیرند و آن را رقم می زنند. آنها در بیشتر موارد درها را به روی بازیکنان جوان می گشایند. با همه این ها چیزی که باید به مسی ارائه شود، بسیار بیشتر است. آنها نه تنها می توانند فوتبالیست شدن را برای او ممکن کنند، که سلامت و تندرستی را بار دیگر به او باز می گردانند.
کارلس رکساچ، مدیر ورزشی بارسلونا، پس از آن که لیونل را در زمین دیده بود، این طور تعریف می کند: "پنج دقیقه برای دیدن این که او برگزیده است، کافی بود." آشکار است که استعدادی بی نظیر در پاهای مسی نهفته است. چیزی که از فوتبال فراتر می رود. وقتی کسی به تماشای او هنگام فوتبال می نشیند، همانند وقتی است که فرد به موسیقی گوش می دهد، گویی هر قطعه در یک ترکیب از هم پاشیده به جای خودش باز می گردد.
رکساچ می خواهد او را خیلی زود از آن خود کند: "هر کسی بود، بلافاصله او را با طلا می سنجید." آنها روی یک کاغذ بی ارزش قرار داد خود را می نویسند، روی یک دستمال. رکساچ و پدر "کک" پای آن قرارداد را امضا می کنند. این تکه کاغذ بی ارزش زندگی لیونل را دگرگون خواهد کرد. بارسلونا این کودک جاودانه را باور دارد. باشگاه تصمیم می گیرد که هزینه های هر هورمونی را که ترشح نمی شود، بپردازد. اما مسی برای درمان باید راهی اسپانیا شود، همراه با همه اعضای خانواده، پدر، مادر و سه خواهر و برادرش که اکنون با او از روزاریو رفته‌اند؛ بدون مدرک و بدون کار و با اعتماد صرف به قراردادی که روی یک دستمال نوشته شده است. با این امیدواری که شاید در این اندام کودکانه بخت و اقبال آن‌ها نهفته باشد. باشگاه در سال ‌٢٠٠٠ به مدت ‌٣ سال هر گونه پشتیبانی پزشکی و درمانی مسی را تضمین می‌کند. برخی بر این باورند که شخصی که ایمان دارد به یاری فوتبال می‌تواند از جهنم و عذاب خارج شود، نیرویی در خود دارد که او را به هر هدف دلخواهش می‌رساند.
با این همه درمان به گونه‌ای وحشتناک توان مسی را می‌گیرد. حالش همواره بد است و پی‌درپی بالا می‌آورد. عضله‌ها به نظر در حال پاره شدن و استخوان‌های بدن در حال خرد شدن هستند. در عرض چند ماه اندامش بزرگتر شده و به اندازه‌ای می‌رسد که در واقع در مدت چند سال باید به این اندازه می‌رسید. مسی می‌گوید: "توانایی درد کشیدن را نداشتم و نمی‌توانستم به باشگاه جدیدم چیزی ارائه بدهم، باشگاهی که همه چیز را مدیونش هستم." تفاوتی بنیادین میان آن‌هایی است که استعدادشان را به کار می‌گیرند تا پیشرفت کنند و آن‌هایی که همه چیزشان بسته به آن استعداد است. هنر زندگی است اما نه به این معنا که هنر همه چیز یک فرد شود و او را در خود غرق کند. بلکه به آن معناست که به شخصی آتیه ببخشد. برنامه دومی وجود ندارد، هیچ گونه جایگزینی هم وجود ندارد که بتوان به آن رجوع کرد.
سرانجام بارسلونا پس از ‌٣ سال می‌خواهد لیونل مسی را به کار بگیرد و خانواده می‌داند که اگر او اکنون نتواند آن طور که از او انتظار می‌رود، بازی کند، دردسرهایی برطرف ناشدنی پیش خواهد آمد. آنها در آرژانتین همه چیز را از دست داده‌اند و در اسپانیا هم هنوز چیزی را به دست نیاورده‌اند. اما زمانی که "کک" شروع به بازی می‌کند، هر گونه ترس و هراسی محو و برطرف می‌شود. مسی با تمرین سخت و پشتیبانی باشگاه نه تنها شجاعت که حتی رشد جسمانی لازم را نیز سال به سال و سانتی‌متر به سانتی‌متر به دست می آورد.
هیچ کس به درستی نمی‌داند که او امروز چند سانتی‌متر قامت دارد. بیشتر افراد می‌گویند او ‌٦٩ / ‌١ متر است برخی هم کمی کمتر. برخی هم عنوان می‌کنند مسی هم‌اکنون به ‌٦٠ / ‌١ می‌رسد و هنوز هم در حال رشد است. منابع رسمی دقیق نیستند. آن‌ها به او رفته رفته سانتی‌مترهای بیشتری را نسبت می‌دهند. گویا بحث بر سر درآمد یا بهایی است که او از خود در میدان نشان می‌دهد. حقیقت آن است که پیش از به صدا درآمدن سوت آغاز بازی و زمانی که دو تیم برابر هم صف‌آرایی می‌کنند، قد بازیکنان کم و بیش در یک اندازه و راستاست. تنها باید به چهره بازیکنان نگاه کرد تا چهره مسی را تشخیص داد. زمانی که تصاویر تلویزیونی سر او را نشان ندهد،‌ از اندامش نمی‌توان دریافت او مسی است.
در واقع هیچ کسی به طور پی‌درپی به دنبال او نیست. مرکز ثقل او به گونه‌ای است که مدافعانی که می‌کوشند او را متوقف یا سرنگون کنند، نمی‌توانند. او زمین نمی‌خورد حتی متزلزل هم نمی‌شود. به دویدنش ادامه می‌دهد، توپ را پیش می اندازد، متوقف نمی‌شود، دریبل می‌کند، جلو می‌زند، می‌خزد، فرار می‌کند و فریب می‌دهد. او مهار ناشدنی است. در بارسلونا به تمسخر گفته می‌شود، روبرتو کارلوس و فابیو کاناوارو، مدافعان بزرگ سابق رئال مادرید، ترجیح می‌دادند هرگز به چهره مسی نگاه کنند، تنها به این خاطر که هرگز نتوانسته بودند، از او جلو بزنند. مسی فوق‌العاده سریع است. او با پاهای کوچکش مثل برق می‌دود، پاهایی که توپ را محکم حفظ و با هر حرکتی آن را کنترل می‌کنند. انگار که آن‌ها دست هستند نه پا. حریفانش با مانورهای فریب دهنده‌اش ناگهان خود را دست خالی می‌یابند. نه از مسی خبری است و نه از توپ!
تماشای [بازی] مسی یعنی تماشای چیزی فراتر از فوتبال. چیزی ورای فوتبال و همتراز با زیبایی. همسان با شور و هیجان. بیننده او دیگر فاصله ای میان خود و مسابقه نمی یابد، بلکه خود را کاملا در درون آن می یابد و با حرکت های ناشیانه اما هماهنگش یکی احساس می کند. از همین رو بازی مسی با قطعه های پیانوی آرتورو بندتی میکل آنجلی، با تابلوهای رافائل و با فرمول های ریاضی جان نش در مورد تئوری بازی که فراتر از یک آهنگ، رنگ و منطق هستند، قابل قیاس است. اینها که گفته شد همگی تاثیری هیپنوتیزمی دارند. درست همانند وقتی که کسی برای نخستین بار به تماشای بازی مسی می نشیند. او خواسته یا ناخواسته تحت تاثیر قرار می گیرد.
زمانی که توصیف روزنامه نگاران ورزشی از مسی را می خوانیم، در می یابیم که او چه تردست هنرمندی است. در جریان مسابقه ای میان بارسلونا و رئال مادرید که در آن بازیکنان حریف می کوشیدند، او را پی در پی از کار بیاندازند، گزارشگر مسابقه گزارش بازی را رها کرده و با هیجان تمام فریاد می کشد: "او نمی افتد، نمی افتد، نمییی افتددد!!!" در مسابقه ای دیگر میان دو دشمن دیرینه فریادهای پر شور "مسی، مسی" با حرف a همراه می شود و او از این پس برای همیشه "مسیا" [=ناجی] خوانده می شود. دومین لقبش پس از "کک".
بازی او به گونه ای سحرآمیز همه را شگفت زده و مبهوت می کند. و مسیح او در فوتبال کسی جز دیگو آرماندو مارادونا نیست. به ندرت می توان باور کرد، با این حال زمانی که مسی بازی می کند، پاس های مارادونا را در سر دارد؛ درست همانند یک شطرنج باز که در موقعیت های مشخصی از بازی از حرکت های قهرمانی بزرگ الگوبرداری و درست همان حرکت ها را اجرا می کند. مسی در ‌١٨ آوریل ‌٢٠٠٧ در بارسلونا کپی گلی را به ثمر رساند که مارادونا در ‌٢٢ ژوئن ‌١٩٨٦ در مکزیک به ثمر رسانده بود و از آن با عنوان گل قرن یاد می شود. بیست سال بعد اما درست عین همان. مسی هم در ‌٦٠متری دروازه حریف حرکتش را آغاز کرد، او هم در یک استارت دو بازیکن حریف را جا گذاشت و با سرعت روانه محوطه جریمه شد، همان جا یکی از بازیکنان که او آنها را جاگذاشته بود، دوباره تلاش می کند، او را سرنگون کند، اما بی نتیجه. سه مدافع مسی را احاطه می کنند، اما او به جای آن که گلزنی کند، به سمت راست می رود، دروازه بان و بازیکنی دیگر را دریبل می کند ... و گل می زند. و پس از گل تصویری از بهت بازیکنان بارسلونا که از حیرت در جای خود میخکوب شده اند. آنها سرهایشان را در دست گرفته اند و چنان به دور و بر خود نگاه می کنند که گویا نمی توانند باور کنند بار دیگر توانسته اند شاهد به ثمر رسیدن چنین گلی باشند.
زمانی که مارادونا در مکزیک گلزنی کرد، مسی هنوز به دنیا نیامده بود. او تازه در سال ‌١٩٨٧ متولد شد. و دلیلی که من به خاطر آن به بارسلونا سفر کردم و می خواهم با او دیدار داشته باشم این است که من در ناپولی با افسانه دیگو مارادونا بزرگ شدم. هیچ گاه بازی آرژانتین و ایتالیا را در جام جهانی ‌١٩٩٠ فراموش نخواهم کرد. مسابقه ای که دست بیرحم تقدیر خواسته بود، که تیم ملی ایتالیای آزگلیو ویچینی و توتو اسکیلاچی در نیمه نهایی برابر آرژانتین مارادونا رو به رو شود. آن هم درست در ورزشگاه سائو پائولوی شهر ناپولی! زمانی که اسکیلاچی گل نخست را به ثمر می رساند، ورزشگاه واکنشی شادمانه را بروز می دهد. با این حال حس می شود که در میان تماشاگران اوضاع آن طور که باید باشد، نیست. پس از گل کانی گیا فریاد های بلند تماشاگران غیر ایتالیایی و غیر ناپلی بر ضد مارادونا کارگر می شود و اکنون چیزی رخ می دهد که در تاریخ فوتبال هرگز اتفاق نیفتاده بود و شاید هم دیگر هیچگاه رخ نخواهد داد: جو حاکم بر ورزشگاه بر ضد تیم ملی خودی می شود. تماشاگران اهل ناپولی فریاد می کشند: "دیگو! دیگو!" آنها عادت کرده بودند که نام او را صدا بزنند. چگونه باید آنها را برای این کار تنبیه کرد و چگونه قرار بود آنها به ناگهان دیگر از او پشتیبانی نکنند؟ مارادونا موفق شد، منطق هواداری را وارونه کند.
آن روز را بسیار خوب به یاد دارم. تقریبا یازده ساله بودم و چنین فوتبالی را شاید دیگر بار به ندرت تجربه خواهم کرد. اما به نظر می رسد چیزی از گذشته بازگشته است. گل بازی برابر انگلیس در جام جهانی مکزیک و گلی که "کک" بیست سال بعد به ثمر رساند، یکی از لحظه های فراموش ناشدنی کودکی ام را تایید می کند. تصور می کنم که چه اندازه فوق العاده و یا سرگیجه آور بود، اگر می شد مسی را به هنگام بازی در ورزشگاه سائوپائولو تماشا کرد.
لحظه باورنکردنی دیدارم با مسی درست زمانی است که به او می گویم، که او وقتی بازی می کند، شبیه مارادوناست. شبیه اوست یعنی نمی دانم چگونه باید تصویری را که هزاران بار دیده شده، بهتر بیان کنم. با این حال می خواهم این موضوع را به او بگویم. او به من پاسخ می دهد: "آیا این واقعیت دارد؟" پاسخی با لبخند، با خجالت و شرم بیشتر از معمول و البته شادمانی بسیار.
از این گذشته مسی حاضر بود با من ملاقت کند، نه به این خاطر که من نویسنده هستم یا به خاطر این گونه علت ها. بلکه تنها از آن رو که من اهل ناپولی هستم. مسی می گوید: "ناپولی را دوست دارم. دوست دارم خیلی زود به آن شهر سر بزنم. بی تردید خوب خواهد بود اگر بتوانم در آنجا مدت بیشتری بمانم. این برای یک آرژانتینی درست همانند آن است که به خانه اش می رود. ناپولی برای مسی و بسیاری از هواداران بارسلونا مکانی مقدس البته در فوتبال به شمار می آید. ناپولی مکان تبرک بخشی استعدادهاست. شهری که رب النوع فوتبال در آن بهترین سال هایش را گذراند. جایی که او از هیچ برخاست و قهرمان شد. بالاتر از تمام تیم های بزرگ. فاتح دنیا.
لیونل مسی درست نقطه مقابل آن چیزی است که انسان از یک ستاره فوتبال انتظار دارد. او بی و دست و پاست و عبارت های معمولی را که به او پیشنهاد می شود، به کار نمی گیرد، سرخ می شود و به کفش هایش نگاه می کند. زمانی هم که نمی داند چه چیزی باید بگوید، شروع به جویدن انگشت هایش می کند.
اما داستان "کک" از هر منظر بسیار شگفت انگیز است. مسی همانند زنبور مودار است. می گویند زنبور مودار در واقع نباید پرواز کند، چرا که بدنش بسیار بزرگ است و تحمل این وزن برای بال های کوچکش بیش از اندازه دشوار. با این حال زنبور مودار این موضوع را نمی داند و به سادگی پرواز می کند. مسی هم با اندام کوچکش، با پاهای کوتاهش و سینه باریکش و با تمام اختلال هاش رشدش در واقع هرگز نباید می توانست در فوتبال مدرن و پر از درگیری امروز بازی کند.
برگرفته از Zeit Online
میثم نژادقصاب
منبع : پارس فوتبال


همچنین مشاهده کنید