سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

برای یک دستمال قیصریه ای را آتش می زند


این مثل در مورد افرادی به كار می رود كه از روی هوای نفس و ندانم كاری، برای به دست آوردن یك چیز كم بها و بی ارزش دست به كاری زنند، كه ضرر و زیان هنگفتی به دیگران وارد می شود.
پسری پیش مردی كه دكان علاقه بندی داشت كار می كرد. این پسر كه هنر نداشت و كاری بلد نبود، یك وقت به سرش می زند كه زن بگیرد. هر طوری بود برایش دختری پیدا كرده و به اسم او كردند، یك روز علاقه بند دكانش را به پسر سپرده بود و خودش به خانه رفت. اتفاقاً‌ نامزد پسر به در دكان علاقه بند آمد و بعد از سلام و احوال پرسی چشمش به پارچه ها و دستمال های قشنگی كه در دكان بود افتاد. از پسر خواست یكی از دستمال ها را به او بدهد. پسر گفت: « این دستمال ها مال من نیست.» از دختر اصرار و از پسر انكار؛ و پسرك به هر زبانی كه خواست نامزدش را از این كار منصرف كند تا از خیر دستمال بگذرد، نتوانست. بالاخره حرفها و حركات دختر كار خودش را كرد و پسر دو تا از دستمال ها را به او داد. دختر خوشحال و خندان از دكان بیرون رفت. بعد از رفتن دختر، پسر به خود آمد و گفت: « این چه كاری بود كه كردم؟ حالا چه خاكی به سرم كنم؟ اگر بگویم نسیه دادم،می گوید چرا؟ اگر بگویم فروخته ام پولش را می خواهد. اگر بگویم گم شده، تاوانش را می خواهد.» خلاصه آن پسر بی عقل نقشه ای كشید و بهترین راه در نظرش این رسید كه دكان را آتش بزند تا صاحب دكان از ماجرای دستمال بویی نبرد. برای انجام دادن عمل شیطانی و شومش، یك گل آتش گذاشت ته دكان، میان پارچه ها و در دكان را بست و به خانه رفت. آتش كم كم كوره كرد و به تمام پارچه ها سرایت كرد و دكان را به آتش كشید و چند لحظه ای نگذشت كه آتش به حجره ها و دكانهای دیگر هم سرایت كرد و تمام قیصریه طعمه آتش شد. هرچه تلاش كردند نتوانستند قیصریه را نجات دهند و دود شد و آتش. بعدها فهمیدند كه قیصریه به آن زیبایی به واسطه بی عقلی آن پسر احمق نابود شد و عده زیادی به خاك سیاه نشستند اما دیگر چه سود؟
منبع : واحد مرکزی خبر


همچنین مشاهده کنید