پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

زیر نگاه بزها


زیر نگاه بزها
بزها خودشان را قایم می‌کردند، این‌ور یا آن‌ور فرقی نمی‌کرد هرجای آخور که می‌شد، چشم‌هایشان را می‌دزدیدند سمت دیگر.
وقتی آن‌دو می‌آمدند توی آخور، صدایی از آن‌ها بلند نمی‌شد. انگار می‌فهمیدند، حتی بهتر از کسان دیگر.
لیلا همیشه آن اوایل به محمود می‌گفت:«من جلو این بزها خجالت می‌کشم.» محمود هم می‌گفت:«بزهای من فرق دارند، پازن توشان نیست.» و حالا لیلا بزها را دوست داشت. به محمود می‌گفت:«محمود بزهایت چه نجیب‌اند، حداقل بیش‌تر از ما.» وقتی که می‌دوشیدشان، آخرین قطرهٔ شیر را که از پستان بز می‌چکاند توی آن سطل کج و کوله، بلند که می‌شد برود، دستی به نشانهٔ سپاس به سر بزهایش می‌کشید و همین‌طور نوازش‌کنان دستش را تا پشت‌شان می‌آورد.
چه نجیب بودند بزها، نگاه‌شان را از او می‌دزدیدند. پوست‌شان زیر دستش می‌لرزید و دچار ارتعاش‌های خفیف می‌شد. لیلا همیشه بهشان می‌گفت:«چه نجیبید شما بزها، کاش من و محمود هم بز بودیم...»

محمدحسن فرازمند
منبع : دیباچه


همچنین مشاهده کنید