چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

سبد نشاطتان را پر کنید


سبد نشاطتان را پر کنید
نشسته بودم و همه جور فکر ریز و درشت ذهنم را پر کرده بود. از لابه‌لای افکارم که همچون بازار شام به هم ریخته بود راهی گشودم و به سبد نشاطم سری زدم ذره‌ای نشاط را درون آن دیدم که با غم درآمیخته بود. پالایششان دادم و ذرات غم را از آنها جدا کردم و به سطل زباله غم ریختم. با خود گفتم یادم باشد اینها را منهدم کنم که خدای ناکرده آسیبی به محیط نزند و مجدداً ذرات پالایش شده را در جای خود گذاشتم. به اطراف خود نگریستم تا سهم خود را از نشاط هر کجا که یافتم جمع‌آوری کنم و آنها را به سبد نشاط خود انتقال دهم. دخترک شادابی را دیدم که با تحرک زیاد عوامل نشاط را دور خود جمع کرده و در حال بازی و تفریح است. به هر بهانه‌ای نشاط‌آفرینی می‌کند. از سر و کول پدرش بالا می‌رود. از گردنش آویزان می‌شود و حرف‌های پر از مهر بینشان رد و بدل می‌شود. دخترک می‌گوید بابا دوستت دارم. پدرش با انرژی مضاعف می‌گوید آخه من خیلی دوستت دارم! دیدم من هم سهمی از نشاط در این گفت‌وگوی پر از مهر و مملو از شوخی و عشق و عاطفه دارم. سهم خود را به سبد نشاطم انتقال دادم. نیرو گرفتم و برخاسته و به طرف گلدان رفتم که با گل‌های زیبائی مزین بود، به گلبرگ‌هایش خیره شدم بوی خوشی از گل‌ها به مشامم می‌رسید سمفونی دلنشینی در درونم به نوازش درآمد. این مجموعه ارزنده نشاط را نیز به درون سبد نشاطم نهادم. سبد نشاطم را نظاره کردم به گلستانی از گل می‌مانست که پر از گل‌های زیبا و هماهنگ توسط باغبانی به زیبائی در کنار یکدیگر کاشته شده باشند. حرارت عشق و شادی همه وجودم را فرا گرفت و سبد نشاطم را شعله‌ور کرد و حرارتش جسم و جانم را نیرو داد. به فکر افتادم که باید سطل زباله غم را نابود کنم تا نتواند محیط درونم را آغشته کند. فوراً در یک طرفه العین سطل زباله غم را به درون شعله‌های پرفروز مهر و شادی انداختم و دردم سوخت و دودش به هوا رفت و جز خاکستری از آن به‌جای نماند. سبد نشاط را چون گوهری پربهاء همواره در گاوصندوق قلبم محافظت می‌کنم تا از هر گزندی مصون باشد.
منبع : مجله موفقیت


همچنین مشاهده کنید