پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

«روایتی ازهمان که مرد بود وایستاده مرد»


«روایتی ازهمان که مرد بود وایستاده مرد»
آنان كه بر فراز آسمان درس پرواز آموخته بودند، زیستن بر زمین خاكی مسیرشان نبود و جنگ بهانه ای بود تا مشق نیمه كاره آسمانی بودنشان را كامل كنند.
امیرسرتیپ خلبان شهید محسن درخشان كه به شهید «ایستاده هوانیروز» معروف است، در سال ۱۳۳۴ به دنیا آمد. چهارساله بود كه خانواده اش از قصر شیرین به محله وكیل آقا در كرمانشاه مهاجرت كردند. محسن دوره متوسطه را در هنرستان صنعتی كرمانشاه خواندو با دیپلم ماشین افزار به استخدام هوانیروز درآمد. پس از طی مراحل نظامی ، زبان انگلیسی و پرواز در سال ۵۶ موفق به گرفتن گواهینامه خلبانی شد و با تخصص پرواز با جنگنده كبرا به جمع عقابان تیزپرواز هوانیروز اصفهان پیوست.
او قبل از انقلاب، فعالیت های سیاسی علیه رژیم پهلوی را گسترش داد و با همكاری سایر خلبانها اعلامیه های امام را دریافت و پس از تكثیر در معابر عمومی و میان كاركنان پخش می كرد. اوقات بیكاری اش صرف خواندن كتاب های مذهبی، بویژه قرآن و نهج البلاغه و یا آثار اسلامی می شد. حرف كه می زد، به سخنان امیرالمؤمنین اشاره می كرد. به ورزش باستانی علاقه خاصی داشت و اگر فرصت می كرد، سری به زورخانه می زد. می گفت: برای رسیدن به موفقیت، باید سالم و تندرست بود. محسن از بهترین خلبان های كبرا بود و همیشه به خاطر هوش و مهارتش در پرواز، مورد تشویق استادان خود قرار می گرفت. رفتار شایسته او در خانواده و میان دوستان زبانزد بود. در عروسی و عزا اگر كاری از دستش برمی آمد، انجام می داد.
محسن ۵ سال در پایگاه هوانیروز اصفهان فعالیت كرد و سال ۱۳۵۸ به پایگاه هوانیروز كرمانشاه (شهید كشوری فعلی) منتقل شد. مادرش مدام از او می خواست كه به زندگی اش سر و سامانی بدهد و نمی دانست كه محسن دل به دخترخاله سپرده است. با مادر كه مشورت كرد، برق شادی را در نگاه او دید. چند روز بعد، مراسم نامزدی محسن با دخترخاله اش برگزار شد. كمتر از یك سال از دوره نامزدی آنها می گذشت و محسن با همسرش برای برپایی جشن عروسی صحبت كرده بود. همان روز، از هوانیروز خبر درگیری های كردستان را شنید. جشن را به وقت دیگری موكول كرد. نمی خواست بعد از عروسی ، همسرش را بگذارد و پی كار خود برود. نخستین تیم پروازی كه شامل شهیدان كشوری، شیرودی، سهیلیان، داوودزاده، شمشادیان و محسن درخشان بود، به سمت محل اختفای اشرار، بال گشود. سه بالگرد جنگنده و یك بالگرد نجات عازم مأموریت شدند. با شلیك موشك های توفنده هوانیروز ، دشمن عقب نشینی كرد. محسن به همراه شهید كشوری، شیرودی، سهیلیان و شمشادیان ، بارها به كردستان سفر كرد. حماسه های او و دیگر عقابان آهنین بال هوانیروز مانند افسانه پهلوانان در كردستان زبانزد مردم و نیروهای جبهه بود.
آری او یاد گرفته بود كه قفس، با زندگی سر سازگاری ندارد و برای زنده ماندن باید پرواز را آموخت. محسن یاد گرفته بود كه آسمان شهر در بحبوحه خطر ، مشتاق بال های سرخ پرستوهای عاشق است. او درس عشق را در دانشگاه سینه سرخان عاشق خوانده و آ زادی تار و پود وجودش را پر كرده بود. وقتی تكه تكه هایش می توانست بقای وطن را در حریم آزادی تضمین كند، وقتی كه می توانست فردای روشن را در جوار گل سنگ ها به وطن هدیه كند، چرا به روی شهادت لبخند نزند و آن را به خود، فرا نخواند؟! او می خواست آسمانی باشد و سبد سبد ستاره را برای فرزندان كردستان هدیه بیاورد. می خواست سینه سرخ عاشقی باشد كه با كوله باری از خاطرات خونش، افتخار فرزندان كشوراسلامی ما شود. آری پرواز ، حق پرستوهای عاشق است.
تهیه: مسعود آب آذری
تنظیم : شمسی خسروی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید