شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا
...و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم
نمیدانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم
به هر جایی كه رو كردم فقط روی تو را دیدم
تو را در مثنوی، در نی، تو را درهای و هو، در هی
تو را در بند بند نالههای بی صدا دیدم
تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم
دوباره لیله القدر آمد و شوریدگیهایم
تب شعر و غزل گل كرد و شور نینوا دیدم
شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر
شكستم در خودم از بس كه باران بلا دیدم
صدایت كردم و آیینهها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم
نگاهم كردی و باران یكریز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگین كمانی از خدا دیدم
تو را در شمعها، قندیلها، در عود، در اسپند
دلم را پرزنان در حلقه پروانهها دیدم
تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژههای سبز رنگ ربنا دیدم
تو را در آبشار وحی جبرائیل و میكائیل
تو را یك ظهر زخمی در زمین كربلا دیدم
تو را دیدم كه میچرخید گردت خانه كعبه
خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما دیدم
شبیه سایه تو كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم
شب تنهای عاشورا و اشباحی كه گم گشتند
تو را در آن شب تاریك، «مصباح الهدی» دیدم
در اوج كبر و در اوج ریای شام ـ ای كعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان كوی كبریا دیدم
دمی كه اسبها بر پیكر تو تاخت آوردند
تو را ای بیكفن، در كسوت آل عبا دیدم
دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه زهرا(س)
تو را محكمترین تفسیر راز «انما» دیدم
هجوم نیزهها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم
تو را دیدم كه داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، كوچه كوچه، پا به پا دیدم
تو را هر روز با اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم
همان شب كه سرت بر نیزهها قرآن تلاوت كرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم
تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم
سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از كربلا تا شام را غار حرا دیدم
به یحیی و سیاوش جلوه میبخشد گل خونت
تو را ای صبح صادق با امام مجتبی (ع) دیدم
تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بیتاب در بیتابی طشت طلا دیدم
شكستم در قصیده، در غزل،ای جان شور و شعر
تو را وقتی كه در فریاد «ادرك یا اخا» دیدم
تمام راه را بر نیزهها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب كبری تو را دیدم
دل و دست از پلیدیهای این دنیا شبی شستم
كه خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم
چنان فواره زد خون تو تا منظومه ی شمسی
كه از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم
مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم
تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم
علیرضا قزوه
منبع : مطالب ارسال شده
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
اسرائیل ایران اصفهان ایران و اسرائیل انفجار استان اصفهان حمله ایران به اسرائیل گشت ارشاد حجاب ارتش جمهوری اسلامی ایران دولت وعده صادق
سیل فراجا طرح نور تهران زلزله هواشناسی فضای مجازی قتل قوه قضاییه سیلاب شهرداری تهران سازمان هواشناسی
بانک مرکزی قیمت خودرو ایران خودرو فرودگاه قیمت طلا بازار خودرو خودرو قیمت دلار تورم حقوق بازنشستگان قیمت سکه بورس
تلویزیون سینمای ایران احسان علیخانی کتاب دفاع مقدس موسیقی تئاتر
اینترنت
رژیم صهیونیستی فلسطین غزه آمریکا سازمان ملل جنگ غزه روسیه امیرعبداللهیان اتحادیه اروپا عملیات وعده صادق چین اسراییل
فوتبال شمس آذر قزوین پرسپولیس لیگ برتر علی دایی باشگاه استقلال لیگ قهرمانان اروپا صنعت نفت آبادان رئال مادرید بارسلونا بازی تراکتور
هوش مصنوعی گوگل تلگرام ناسا فناوری سامسونگ ایلان ماسک اپل وزیر ارتباطات عیسی زارع پور
خواب چاقی پیاده روی گیاهان دارویی