جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

برگی از بوستان سعدی


برگی از بوستان سعدی
قضا، زنده‌ای را رگ جان برید
دگر کس به مرگش گریبان درید
چنین گفت بیینده‌ای تیز‌هوش
چو فریاد و زاری رسیدش به گوش
ز دست شما مرده بر خویشتن
گرش دست بودی دریدی کفن
که چندین ز تیمار و دردم مپیچ
که روزی دو پیش از تو کردم بسیج
فراموش کردی مگر مرگ خویش
که مرگ منت ناتوان کرد و ریش
محقق که بر مرده ریزد گلش
نه بر وی، که بر خود بسوزد دلش
ز هجران طفلی که در خاک رفت
چو نالی که پاک آمد و پاک رفت
تو پاک آمدی بر حذر باش و باک
که ننگست ناپاک رفتن به خاک
کنون باید این مرغ را پای بست
نه آنگه که سر رشته بردت ز دست
نشستی به جای دگر کس بسی
نشیند به جای تو دیگر کسی
اگر پهلوانی وگر تیغ‌زن
نخواهی به‌در بردن الا کفن
خر وحش اگر بگسلاند کمند
چو در ریگ ماند شود پای بند
تو را نیز چندان بود دست زور
که پایت نرفتست در ریگ گور
منه دل برین سالخورده مکان
که گنبد نپاید بر او گردکان
چو دی رفت و فردا نیامد به‌دست
حساب از همین یک نفس کن که هست
منبع : مجله آفتاب


همچنین مشاهده کنید