پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

در باب شهسوار ایمان آنگاه که اندوهناک شد


در باب شهسوار ایمان آنگاه که اندوهناک شد
آدمیزاده باید در چنان دلهره ای به سر برد كه اگر بی دین باشد، لحظه ای در ارتكاب خودكشی تردید نكند. پس در این حالت باید زندگی كند و تنها در این حالت می تواند خدا را دوست بدارد.
مسیحیت همواره در برابر این پرسش قرار داشته است كه ایمان چیست؟ پیروان مسیح همیشه پروای این پرسش بنیادین را در سر پرورانده اند كه مسیحی مومن كیست و ملكوت خداوند دیدار چه كسانی را انتظار می كشد. ظهور مسیح در اورشلیم غوغایی مومنانه برافكنده بود تا هر كس، خویش را در مواجهه ای مستقیم با خداوند، كه پدر آسمانی است، ببیند و به راستی كیست كه در كشاكش درك این حضور، از ماهیت ایمان بپرسد. مدت ها گذشت تا با فروكش كردن اشتیاق ها، اوج گرفتن بلواهای مذهبی و تبدیل شدن ایمان مسیحی به دستگاهی عظیم و بوروكراتیك، زعمای قوم گردهم آیند و در طلب پاسخ به این پرسش ها، مانیفست ایمان مسیحی را تدوین كنند. زان پس، مسیحی كسی بود كه به تثلیث، تجسد مسیح، رستاخیز و... «اعتقاد» داشته باشد. «اعتقاد» گوهر ایمان مسیحی شد. شما مسیحی هستید اگر به این آموزه ها اعتقاد داشته باشید، شریعت و اخلاق دینی را پاس بدارید و البته سهم خداوند و قیصر را نیز بپردازید. گویا مسیح كه روزگاری برفراز كوه شورمندانه وعظ می گفت و مسیحیان شوریده سر را به ملكوت فرامی خواند، در قامت فیلسوفی گران قدر بر سر در آكادمی مسیحیت ایستاده است و به جای خطابه دستورات متكلمانه صادر می كند. حالا دیگر تخت و بارگاه كاتولیسیسم برپایه های این ایمان اعتقادمحور تكیه كرده بود. اعتقاد داشته باشید و خیالتان راحت باشد كه ملكوت از آن شما است. تلاش های فیلسوفان و متكلمان برای ارائه برهان های عقلی در باب مفاهیم مسیحی نیز بیش از هر چیز دیگری بر این رویكرد عقل محورانه به ایمان دامن زد. اما روزی روزگاری در میان هیاهوی مسیحیان هگلی مآب، در پیچ و خم خلنگزارهای ژوتلند در دهكده سایدینگ، این فراز بلند از سفر تكوین تورات، آتش به جان كودكی دانماركی افكند: «و خداوند ابراهیم را آزمود و خطاب به او گفت یگانه فرزندت را كه دوستش می داری [اسحاق]، برگیر و به وادی مورایا برو و در آنجا او را بر فراز كوهی كه به تو نشان خواهم داد، قربانی كن.» سراسر كودكی سورن كی یركگور تحت تعلیمات دینی سختگیرانه پدری مسیحی سپری شد. كلیسا با تمام طمطراقش بر زندگی او سایه افكند و مسیحیت كه حالا تبدیل به مجموعه ای از اعتقادات و آموزه های فیلسوفانه و عقل پرستانه شده بود، سطرسطر نوجوانی و جوانی او را نگاشت. اما سورن كه ده سال در دانشگاه كپنهاگ الاهیات و ادبیات و فلسفه آموخته بود، ده زبان می دانست، به شكسپیر، گوته، هگل و كانت دلبستگی داشت و می توانست دنباله روی بزرگ و خلاق برای هر كدام از آنان باشد، تمام عمرش را وقف این پرسش كرد: چرا ابراهیم شهسوار ایمان است؟ خداوند به ابراهیم دستور داده است كه فرزندش را قربانی كند. بریدن سر فرزند بی تردید، مبارزه با اصلی‌ترین اصول اخلاقی است. از سوی دیگر كشتن فرزند به دست خویشتن، آن هم فرزندی كه خداوند در سن هفتادسالگی و پس از سال ها لابه و التماس به كسی بخشیده است، با منطق مردمان سازگاری ندارد. ابراهیم اگر فیلسوفی عقلگرا باشد باید از این كار سرباز زند. اگر به تعبیر كلیسای كاتولیك، یك مسیحی معتقد هم باشد، حق ندارد اسحاق را قربانی كند. اما ابراهیم پدر ایمان است و ایمان برای او اعتقاد صرف به چند گزاره فلسفی نیست. ایمان او چه بسا وادارش كرده است اصول مرسوم اخلاقی و انسانی را زیر پا بگذارد. ابراهیم استثنایی است در جامعه مومنان. او آموخته است كه در مقام یك فرد، فرد برگزیده از سوی خداوند، در برابر ملكوت بایستد و فریاد برآورد، خدای من؛ تنها خدای من و نه خدای بشریت و جهان، خدایی از آن من و منی از آن خداوند. «او» فارغ از هر عقل و اخلاقی از من قربانی كردن فرزند را خواسته است و «من» با ایمانی فارغ از هر قطعیت و یقین فیلسوفانه به او «اعتماد» می كنم و سرشار از این اشتیاق مومنانه ام كه «او» اسحاق را به من بازخواهد گرداند. داستان ابراهیم در تورات آنجا حیرت انگیز می شود كه در میانه راه، برافروخته و خشمگین، عتاب آلوده با فرزند می گوید كه من، پدر تو، می خواهم كه تو را قربانی كنم. به زعم كی یركگور ابراهیم می توانست به اسحاق بگوید خداوند این كار را از من خواسته است و با این كار مسئولیت انجام ماموریتش را به دوش خداوند و ایمان اسحاق بگذارد. اما این كار را نمی كند تا اسحاق از تصمیم پدر به خداوند پناه ببرد و ایمانش به خداوند را به ایمانش به ابراهیم نفروشد. عقل بوالفضول كجاست در وادی مورایا؟ شهسوار ایمان، تمام آموزه ها و دگم ها را زیر پا نهاده است و با اضطرابی از سر ترس و لرز، دل به اعتمادی بی حدوحصر و بی انتها به خداوندی بسته است كه تنها از آن او است. به راستی ابراهیم پدر ایمان است یا تاجری كه از بامداد تا شامگاه به كار خویش مشغول است و ایمانش را در كلیسایی، كه از سر عادت به آن سر می زند و تثلیث و تجسدی كه به اصطلاح به آن یقین عقلانی دارد خلاصه كرده است. ایمان بی اشتیاق تعارفی بیش نیست؛ «شورمندی را از خود دور كنید، ایمان به یك دم ناپدید می شود. زیرا یقین و شورمندی ناسازگارند.»
عاشقی را در نظر بیاورید كه دیوانه وار لحظه لحظه زندگی اش را به اندیشه معشوقی می گذراند كه گهگاه به او رخ می نمایاند و ناگاه از او روی برمی گرداند. اضطراب از دست دادن معشوق لحظه ای آرامش نمی گذارد و هم از این رو است كه وحشت مدام ناشی از این اضطراب امانش نمی دهد كه در اندیشه ای دیگر به سر برد. پارادوكس جنون آمیز به دست آوردن و از دست دادن معشوق هرگز آرامشی به جا نمی گذارد. هیچ یقینی برای او متصور نیست. حتی در لحظاتی كه محبوب در كنارش نشسته است و به او اطمینان می دهد كه جز او به دیگری نمی اندیشد، هیچ فیلسوفی نمی تواند قانعش كند كه دیگر اوضاع بر وفق مراد است و به منوالی كه باید باشد. عاشق، تنها زمانی بر این اضطراب فائق می آید كه با جهشی «نامعقول»، به توفان این اعتماد خنده آور (از نگاه دیگران) تن بسپارد، كه معشوق از آن من و تنها از آن من است، حتی اگر با دیگری باشد. نصیحتش نكنید. برایش استدلال نیاورید كه محبوب در عالم بسیار است و زیبارو در جهان فراوان. خبرچینی نكنید كه معشوقت در فلان جا چشم در چشم دیگری بود كه اینها برای او تنها آزمونی است كه سخت جانی اش در عشق را محك می زند.
ابراهیم شهسوار ایمان است چون آموخته است همه چیزش را آنگاه به یك جا بازمی یابد كه «همه چیزش» را به یكجا فدا كند. اینجا است كه ایمان مسیحی برای جوان دانماركی از جنس اعتقاد نیست. از جنس یقین عقلانی نیست. او تلاش های همه فیلسوفان مسیحی را به سخره می گیرد و آنان را پژوهشگرانی می داند كه یك عمر در پی اسناد و مدارك قطعی برای اثبات ایمان خویشند و درست در دم مرگ، استدلالی بر كاغذ پاره ای می یابند كه بنیان ایمانشان را به باد می دهد و دریغا كه دوباره در پی آنند كه عمری بیابند و استدلالی دیگر استوار سازند كه مباد كاخ یقین ایمان پوشالی شان، در گردباد تشویش و دلهره برخاك ویران شود. ایمان از جنس اعتماد است و یكسره فردی: «هر موجود بشری كه هستی را جدی می گیرد، كه نمی خواهد همراه غوغای جماعت آهسته آهسته به سوی مرگ برود، كه می كوشد آرمان های والا پیش روی خود نهد و به زندگی خویش ارزش بخشد، باید تصور خود را از خدای خود روشن كند و او را [و تنها او را و نه دستگاه عریض و طویل كلیسا را] نماد وحدت بخش غایت حیات آرمانی خود كند.»
ایمان مسیحی برای كی یر كگور نوعی ایدئولوژی فلسفی نیست. از خاطر نبریم كه او بر بلندای ایمان ابراهیمی است كه بر تلاش های فیلسوفانه هگل خنده می زند. ایمان ابراهیمی شیوه ای از زندگی است. تعهدی شورانگیز به محبوبی دلربا است برای رهایی از جهان. این گونه است كه ابراهیم، همچون همان عاشق سرشار از اعتماد، تنها است، تنهای تنها. «تفاوت مرد معنوی با ما این است كه او می تواند تنهایی را برتابد حال آنكه ما مردم، مدام نیازمند «دیگران» و جماعتیم. ما اگر در میان جمع نباشیم، یا ماتم می گیریم و یا می میریم. ولی مسیحیت عهد جدید دقیقاً از این مایه است و به تنهایی مرد معنوی ربط می یابد. مسیحیت «عهد جدید» عبارت است از عشق به خدا و ابراز بسیار شدید دردناك ترین تنهایی ها.» و خداوند، «خداوند من» نمی شود مگر آنگاه كه تنهایی، مرا چون شولایی سیاه در بر گیرد تا چون ابراهیم، خنجر به دست، بر سر تمامی هستی ام، فریاد برآورم: ای یگانه، ای یگانه ترین یگانه، بربلندای ملكوت تو قربانی می كنم این هستی را و ایمان دارم كه بازمی یابمش دوباره، اما این بار به همراه خداوندی كه از آن من است. بگذار استدلال های فیلسوفان و متكلمان به كار همان تاجران بیاید. بگذار آنها ملكوتشان را با دنیای خاكی شان یكی كنند و بازارگانی را دستور خداوند به عمران جهان برشمرند. بیایید یك بار دیگر پیام كی یركگور را مرور كنیم: اگر كسی در فرهنگ مسیحی زندگی كند، به كلیسا برود، در آنجا به عبادت خداوند بپردازد اما چیزی از خلوص نیت در نیابد و این كار را صرفاً وظیفه ای برخاسته از همان اعتقادات ساده مسیحی به آموزه های عقلانی بداند و كسی در بلاد دیگری مسیحی نباشد و اما با شور و اشتیاقی بی حدوحصر به درگاه خداوندی كه خدای مسیحی نیست عبادت كند، حقیقت بیشتر در كجاست؟ گیرم كه آن مسیحی كلیسارو، تمام استدلال های متكلمانه را آموخته باشد و آن دیگری تنها چشم به رحمت خداوندی دوخته باشد كه بی قیدوشرط از آن اوست. به راستی اگر عزیزی را در بستر مرگ ببینید كه طبیبان از او امید بریده اند خاضعانه تر به درگاه خداوند روی می آورید یا زمانی كه هنوز چشم به دست طبیبان و ذوفنونان دوخته اید و آنان را نجات بخشنده آن عزیز برمی شمرید؟
برهان، برهان، برهان. «برای چه كس در طلب برهانید؟ ایمان محتاج برهان نیست. آری، ایمان باید برهان را خصم خود بداند. اما وقتی ایمان، نرم نرمك احساس شرم می كند، وقتی مانند زنی جوان می شود كه عشق دیگر او را بسنده نیست و در نهان از اینكه فلان كس عاشق او است، احساس شرمساری می كند و بنابراین نیازمند آن می شود كه دیگران تائید كنند عاشق او شخصیتی استثنایی است، وقتی به همین منوال ایمان روبه كاهش می نهد و كم كمك شورمندی خود را از دست می دهد آن گاه به برهان محتاج می شود تا به وساطت آن، احترام جناح كفر را برانگیزد.»
اندیشه های كی یر كگور پایه و بنیاد بخش عظیمی از الاهیاتی شد كه در اواخر قرن نوزدهم و بیستم پدید آمد. تبدیل گوهر ایمان از «اعتقاد» به «اعتماد» رویكردی جدید به مسیحیت بود كه تاثیر فراوانی در تحولات بعدی جهان مسیحی از خود به جای گذاشت. مسیح كی یر كگور، تفاوتی بنیادین با مسیح كاتولیك داشت و مسیحیت او نیز یكسره متفاوت از آن چیزی بود كه در جهان مسیحی آفریده شده بود. كی یر كگور، در بیست وپنج سالگی با اقتدا به ابراهیم، پدر ایمان، مراسم ازدواج با تنها محبوب دوران زندگی اش را بر هم زد و تلاش كرد تا با دروغ هایی شرم آور به او بقبولاند كه هیچ گاه او را دوست نداشته است. اما آیا او توانست اسحاقش را از خداوندش باز پس بگیرد؟ هرگز. كی یر كگور تنها ستاینده و نظاره گر ایمان ابراهیمی بود و نه مومنی دل نهاده در گرو اعتماد به خداوند. این گونه بود كه در واپسین دم مرگ تنها از حسرت ایمانی دم زد كه اگر بود، اگر واقعاً بود، او را در كنار رگینه نگاه می داشت.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید