سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

تشنه بر لب جو بین که چه در خواب شدست


تشنه بر لب جو بین که چه در خواب شدست    بر سر گنج گدا بین که چه پرتاب شدست
ای بسا خشک لبا کز گره سحر کسی    در ارس بی‌خبر از آب چو دولاب شدست
چشم بند ار نبدی که گرو شمع شدی    کفتاب سحری ناسخ مهتاب شدست
ترسد ار شمع نباشد بنبیند مه را    دل آن گول از این ترس چو سیماب شدست
چون سلیمان نهان است که دیوانش دل است    جان محجوب از او مفخر حجاب شدست
ای بسا سنگ دلا که حجرش لعل شدست    ای بسا غوره در این معصره دوشاب شدست
این چه مشاطه و گلگونه غیب است کز او    زعفرانی رخ عشاق چو عناب شدست
چند عثمان پر از شرم که از مستی او    چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شدست
طرفه قفال کز انفاس کند قفل و کلید    من دکان بستم کو فاتح ابواب شدست


همچنین مشاهده کنید