پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

جان از سفر دراز آمد


جان از سفر دراز آمد    بر خاک در تو بازآمد
در نقد وجود هر چه زر بود    از گنج عدم به گاز آمد
بی مهر تو هر که آسمان رفت    درهای فلک فرازآمد
بی آبی خویش جمله دیدند    هرک از تو نه سرفراز آمد
جان رفت که بی‌تو کار سازد    سوزید و نه کارساز آمد
اندر سفرش بشد حقیقت    کو بی‌تو همه مجاز آمد
از گرد ره آمدست امروز    رحم آر که پرنیاز آمد
سر را ز دریچه‌ای برون کن    تا بیند کان طراز آمد
تا نعره عاشقان برآید    کان قبله هر نماز آمد
از پیش تو رفت باز جانم    طبل تو شنید و بازآمد
ای اهل رباط وارهیدیت    کز خط خوشش جواز آمد
آن چنگ طرب که بی‌نوا بود    رقصی که کنون به ساز آمد
از سلسله نیاز رستید    کان بند هزار ناز آمد
ترک خر کالبد بگویید    کان شاه براق تاز آمد
نور رخ شمس حق تبریز    عالم بگرفت و راز آمد


همچنین مشاهده کنید