چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

یار مرا عارض و عذار نه این بود


یار مرا عارض و عذار نه این بود    باغ مرا نخل و برگ و بار نه این بود
عهدشکن گشته‌اند خاصه و عامه    قاعده اهل این دیار نه این بود
روح در این غار غوره وار ترش چیست    پرورش و عهد یار غار نه این بود
سیل غم بی‌شمار بار و خرم برد    طمع من از یار بردبار نه این بود
از جهت من چه دیگ می‌پزد آن یار    راتبه میر پخته کار نه این بود
دام نهان کرد و دانه ریخت به پیشم    کینه نهان داشت و آشکار نه این بود
ناصح من کژ نهاد و برد ز راهم    شرط امینی و مستشار نه این بود
در چمن عیش خار از چه شکفته‌ست    منبت آن شهره نوبهار نه این بود
شحنه شد آن دزد من ببست دو دستم    سایسی و عدل شهریار نه این بود
مهل ندادی که عذر خویش بگویم    خوی چو تو کوه باوقار نه این بود
می‌رسدم بوی خون ز گفت درشتش    رایحه ناف مشکبار نه این بود
نوش تو را ذوق و طعم و لطف نه این بود    وان شتر مست خوش عیار نه این بود
پیش شه افغان کنم ز خدعه قلاب    زر من آن نقد خوش عیار نه این بود
شاه چو دریا خزینه‌اش همه گوهر    لیک شهم را خزینه دار نه این بود
بس که گله‌ست این نثار و جمله شکایت    شاه شکور مرا نثار نه این بود


همچنین مشاهده کنید