جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

دی سحری بر گذری گفت مرا یار


دی سحری بر گذری گفت مرا یار    شیفته و بی‌خبری چند از این کار
چهره من رشک گل و دیده خود را    کرده پر از خون جگر در طلب خار
گفتم کی پیش قدت سرو نهالی    گفتم کی پیش رخت شمع فلک تار
گفتم کی زیر و زبر چرخ و زمینت    نیست عجب گر بر تو نیست مرا بار
گفت منم جان و دلت خیره چه باشی    دم مزن و باش بر سیمبرم زار
گفتم کی از دل و جان برده قراری    نیست مرا تاب سکون گفت به یک بار
قطره دریای منی دم چه زنی بیش    غرقه شو و جان صدف پر ز گهر دار


همچنین مشاهده کنید