چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر


ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر    ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر
از روی تو در هر جان باغ و چمنی خندان    وز جعد تو در هر دل از مشک تلی دیگر
مه را ز غمت باشد گه دق و گه استسقا    مه زین خللی رسته از صد خللی دیگر
با لطف بهارت دل چون برگ چرا لرزد    ترسد که خزان آید آرد دغلی دیگر
هر سرمه و هر دارو کز خاک درت نبود    در دیده دل آرد درد و سبلی دیگر
ابلیس ز لطف تو اومید نمی‌برد    هر دم ز تو می‌تابد در وی املی دیگر
فرعون ز فرعونی آمنت به جان گفته    بر خرقه جان دیده ز ایمان تکلی دیگر
خورشید وصال تو روزی به جمل آید    در چرخ دلم یابد برج حملی دیگر
اجزای زمین را بین بر روی زمین رقصان    این جوق چو بنشیند آید بدلی دیگر
بر روی زمین جان را چون رو شرف و نوری    در زیر زمین تن را چون تخم اجلی دیگر
تا چند غزل‌ها را در صورت و حرف آری    بی‌صورت و حرف از جان بشنو غزلی دیگر


همچنین مشاهده کنید