پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

داد جاروبی به دستم آن نگار


داد جاروبی به دستم آن نگار    گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را ز آتش بسوخت    گفت کز آتش تو جاروبی برآر
کردم از حیرت سجودی پیش او    گفت بی‌ساجد سجودی خوش بیار
آه بی‌ساجد سجودی چون بود    گفت بی‌چون باشد و بی‌خارخار
گردنک را پیش کردم گفتمش    ساجدی را سر ببر از ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد    تا برست از گردنم سر صد هزار
من چراغ و هر سرم همچون فتیل    هر طرف اندر گرفته از شرار
شمع‌ها می‌ورشد از سرهای من    شرق تا مغرب گرفته از قطار
شرق و مغرب چیست اندر لامکان    گلخنی تاریک و حمامی به کار
ای مزاجت سرد کو تاسه دلت    اندر این گرمابه تا کی این قرار
برشو از گرمابه و گلخن مرو    جامه کن دربنگر آن نقش و نگار
تا ببینی نقش‌های دلربا    تا ببینی رنگ‌های لاله زار
چون بدیدی سوی روزن درنگر    کان نگار از عکس روزن شد نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان    بر سر روزن جمال شهریار
خاک و آب از عکس او رنگین شده    جان بباریده به ترک و زنگبار
روز رفت و قصه‌ام کوته نشد    ای شب و روز از حدیثش شرمسار
شاه شمس الدین تبریزی مرا    مست می‌دارد خمار اندر خمار


همچنین مشاهده کنید