چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر


بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر    گفتم بهر خدا یک دمه آهسته تر
یک دم ای ماه وش اسب و عنان را بکش    ای تو چو خورشید و خور سایه ز ما زو مبر
گفت منم آفتاب نیست تو را تاب تاب    زانک ز یک تاب من از تو نماند اثر
زانک تو در سردسیر داشته‌ای رخت خشک    خشک لب و چشم تر بوده‌ای از خشک و تر
برج من آن سوترست دور ز خشک و ترست    نیک عجب گوهرست نیک پر از شور و شر
از پس چندین حجاب چاک زدستی تو جیب    از پس پرده تو را یاوه شده پا و سر
جانب تبریز تاز جانب شمع طراز    شمس حق سرفراز تا شودت زیب و فر


همچنین مشاهده کنید