چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

به آفتاب شهم گفت هین مکن این ناز


به آفتاب شهم گفت هین مکن این ناز    که گر تو روی بپوشی کنیم ما رو باز
دمی که شعشعه این جمال درتابد    صد آفتاب شود آن زمان سیاه و مجاز
کسی شود به تو غره که روی دوست ندید    کسی که دید مرا کی کند تو را اعزاز
ز گازران مگریز و به زیر ابر مرو    که ابر را و تو را من درآورم به نیاز
اگر چه جان و جهانی خوش به توست جهان    نگون شوی چو رخم دلبری کند آغاز
مرا هزار جهانست پر ز نور و نعیم    چه ناز می‌رسدت با من ای کمین خباز
عباد را برهانم ز نان و از نانبا    حیات من بدهدشان حیات و عمر دراز
ز آفتاب گذشتیم خیز ای ناهید    بیار باده و نقل و نبات و نی بنواز
زمانه با تو نسازد تو سازوارش کن    به چنگ ما ده سغراق و چنگ را ده ساز
نبات و جامد و حیوان همه ز تو مستند    دمی بدین دو سه مخمور بی‌نوا پرداز
حیات با تو خوشست و ممات با تو خوشست    گهیم همچو شکر بفسران گهی بگداز
چو ماه همره من شد سفر مرا حضرست    به زیر سایه او می‌روم نشیب و فراز
ز آسمان شنوم من که عاقبت محمود    خموش باش که محمود گشت کار ایاز


همچنین مشاهده کنید