جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش


سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش    مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه می‌فتد از این سو گه می‌فتد از آن سو    آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان    من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه    برجه بگیر زلفش درکش در این میانش
اندیشه‌ای که آید در دل ز یار گوید    جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش    وان شیوه‌هاش یا رب تا با کیست آنش
این صورتش بهانه‌ست او نور آسمانست    بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد    پس این جهان مرده زنده‌ست از آن جهانش


همچنین مشاهده کنید