جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش


شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش    دل خراب طپیدن گرفت از آغازش
به بر گرفت رباب و ز سر نهاد کله    ز دست رفت دل من چو دید سر بازش
دل از بریشم او چون کلابه گردانست    کلابه ظاهر و پنهان ز چشم قزازش
دو سه بریشم از این ارغنون فروتر گیرد    که تند می‌رسد آواز عقل پردازش
بدانک تن چو غبارست و جان در او چون باد    ولیک فعل غبار تنست غمازش
غبار جان بود و می‌رسد دگر جانی    که ذره ذره به رقص آمدست از آوازش
جهان تنور و در آن نان‌های رنگارنگ    تنور و نان چه کند آنک دید خبازش
ز سینه نیست سماع دل و ز بیرون نیست    فدات جانم هر جا که هست بنوازش
شبی به طنز بگفتم دلا به مه بنگر    که هست مه را چیزی ز لطف پروازش
چو آفتاب نهان شد به جای او بنهند    چراغکی که بود شب شراراندازش
به هر دو دست دل از ماه چشم خود بگرفت    که دل ز غیرت شه واقفست و از نازش


همچنین مشاهده کنید