جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

گر تو بنمی خسپی بنشین تو که من خفتم


گر تو بنمی خسپی بنشین تو که من خفتم    تو قصه خود می گو من قصه خود گفتم
بس کردم از دستان زیرا مثل مستان    از خواب به هر سویی می جنبم و می افتم
من تشنه آن یارم گر خفته و بیدارم    با نقش خیال او همراهم و هم جفتم
چون صورت آیینه من تابع آن رویم    زان رو صفت او را بنمودم و بنهفتم
آن دم که بخندید او من نیز بخندیدم    وان دم که برآشفت او من نیز برآشفتم
باقیش بگو تو هم زیرا که ز بحر توست    درهای معانی که در رشته دم سفتم


همچنین مشاهده کنید