جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

به جان جمله مستان که مستم


به جان جمله مستان که مستم    بگیر ای دلبر عیار دستم
به جان جمله جانبازان که جانم    به جان رستگارانش که رستم
عطاردوار دفترباره بودم    زبردست ادیبان می نشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی    شدم مست و قلم‌ها را شکستم
جمال یار شد قبله نمازم    ز اشک رشک او شد آبدستم
ز حسن یوسفی سرمست بودم    که حسنش هر دمی گوید الستم
در آن مستی ترنجی می بریدم    ترنج اینک درست و دست خستم
مبادم سر اگر جز تو سرم هست    بسوزا هستیم گر بی‌تو هستم
تویی معبود در کعبه و کنشتم    تویی مقصود از بالا و پستم
شکار من بود ماهی و یونس    چو حاصل شد ز جعدت شصت شستم
چو دیدم خوان تو بس چشم سیرم    چو خوردم ز آب تو زین جوی جستم
برای طبع لنگان لنگ رفتم    ز بیم چشم بد سر نیز بستم
همان ارزد کسی کش می پرستد    زهی من که مر او را می پرستم
ببرد از کسی کخر ببرد    به سوی عدل بگریزید ز استم
چو ری با سین و تی و میم پیوست    بدین پیوند رو بنمود رستم
یقین شد که جماعت رحمت آمد    جماعت را به جان من چاکرستم
خمش کردم شکار شیر باشم    که تا گوید شکار مفترستم


همچنین مشاهده کنید