شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

سفر کردم به هر شهری دویدم


سفر کردم به هر شهری دویدم    چو شهر عشق من شهری ندیدم
ندانستم ز اول قدر آن شهر    ز نادانی بسی غربت کشیدم
رها کردم چنان شکرستانی    چو حیوان هر گیاهی می چریدم
پیاز و گندنا چون قوم موسی    چرا بر من و سلوی برگزیدم
به غیر عشق آواز دهل بود    هر آوازی که در عالم شنیدم
از آن بانگ دهل از عالم کل    بدین دنیای فانی اوفتیدم
میان جان‌ها جان مجرد    چو دل بی‌پر و بی‌پا می پریدم
از آن باده که لطف و خنده بخشد    چو گل بی‌حلق و بی‌لب می چشیدم
ندا آمد ز عشق ای جان سفر کن    که من محنت سرایی آفریدم
بسی گفتم که من آن جا نخواهم    بسی نالیدم و جامه دریدم
چنانک اکنون ز رفتن می گریزم    از آن جا آمدن هم می رمیدم
بگفت ای جان برو هر جا که باشی    که من نزدیک چون حبل الوریدم
فسون کرد و مرا بس عشوه‌ها داد    فسون و عشوه او را خریدم
فسون او جهان را برجهاند    کی باشم من که من خود ناپدیدم
ز راهم برد وان گاهم به ره کرد    گر از ره می نرفتم می رهیدم
بگویم چون رسی آن جا ولیکن    قلم بشکست چون این جا رسیدم


همچنین مشاهده کنید