پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

باز نگار می کشد چون شتران مهار من


باز نگار می کشد چون شتران مهار من    یارکشی است کار او بارکشی است کار من
پیش رو قطارها کرد مرا و می کشد    آن شتران مست را جمله در این قطار من
اشتر مست او منم خارپرست او منم    گاه کشد مهار من گاه شود سوار من
اشتر مست کف کند هر چه بود تلف کند    لیک نداند اشتری لذت نوشخوار من
راست چو کف برآورم بر کف او کف افکنم    کف چو به کف او رسد جوش کند بخار من
کار کنم چو کهتران بار کشم چو اشتران    بار کی می کشم ببین عزت کار و بار من
نرگس او ز خون من چون شکند خمار خود    صبر و قرار او برد صبر من و قرار من
گشته خیال روی او قبله نور چشم من    وان سخنان چون زرش حلقه گوشوار من
باغ و بهار را بگو لاف خوشی چه می زنی    من بنمایمت خوشی چون برسد بهار من
می چو خوری بگو به می بر سر من چه می زنی    در سر خود ندیده‌ای باده بی‌خمار من
باز سپیدی و برو میر شکار را بگو    هر دو مرا تویی بلی میر من و شکار من
مطلع این غزل شتر بود از آن دراز شد    ز اشتر کوتهی مجو ای شه هوشیار من


همچنین مشاهده کنید