پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

برخیز و صبوح را برنجان


برخیز و صبوح را برنجان    ای روی تو آفتاب رخشان
جان‌ها که ز راه نو رسیدند    بر مایده قدیم بنشان
جان‌ها که پرید دوش در خواب    در عالم غیب شد پریشان
هر جان به ولایتی و شهری    آواره شدند چون غریبان
مرغان رمیده را فرازآر    حراقه بزن صفیر برخوان
هرچ آوردند از ره آورد    بیخود کنشان و جمله بستان
زیرا هر گل که برگ دارد    او بر نخورد از این گلستان
عقلی باید ز عقل بیزار    خوش نیست قلاوزی زحیران
جغد است قلاوز و همه راه    در هر قدمی هزار ویران
ای باز خدا درآ به آواز    از کنگره‌های شهر سلطان
این راه بزن که اندر این راه    خفت اشتر و مست شد شتربان


همچنین مشاهده کنید