سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

جفای تلخ تو گوهر کند مرا ای جان


جفای تلخ تو گوهر کند مرا ای جان    که بحر تلخ بود جای گوهر و مرجان
وفای توست یکی بحر دیگر خوش خوار    که چارجوی بهشت است از تکش جوشان
منم سکندر این دم به مجمع البحرین    که تا رهانم جان را ز علت و بحران
که تا ببندم سدی عظیم بر یأجوج    که تا رهند خلایق ز حمله ایشان
از آنک ایشان مر بحر را درآشامند    که هیچ آب نماند ز تابشان به جهان
از آنک آتشی‌اند وز عنصر دوزخ    عدو لطف جنان و حجاب نور جنان
ز هر شمار برونند از آنک از قهرند    که قهر وصف حق است و ندارد آن پایان
برهنه‌اند و همه سترپوششان گوش است    نه سترپوش دلانه که دیدن است عیان
لحاف گوش چپستش فراش گوش راست    به شب نتیجه یأجوج را یقین می‌دان
لحاف و فرش مقلد چون علم تقلید است    یقین به معنی یأجوجی است نی انسان
از آنک دل مثل روزن است کاندر وی    ز شمس نورفشان است و ذره دست افشان
هزار نام و صفت دارد این دل و هر نام    به نسبتی دگر آمد خلاف و دیگر سان
چنانک شخصی نسبت به تو پدر باشد    به نسبت دگری یا پسر و یا اخوان
چو نام‌های خدا در عدد به نسبت شد    ز روی کافر قاهر ز روی ما رحمان
بسا کسا که به نسبت به تو که معتقدی    فرشته است و به نسبت به دیگری شیطان
چنانک سر تو نسبت به تو بود مکشوف    به نسبت دگری حال سر تو پنهان


همچنین مشاهده کنید