جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

شنودم من که چاکر را ستودی


شنودم من که چاکر را ستودی    کی باشم من تو لطف خود نمودی
تو کان لعل و جان کهربایی    به رحمت برگ کاهی را ربودی
یکی آهن بدم بی‌قدر و قیمت    توام آیینه ای کردی زدودی
ز طوفان فناام واخریدی    که هم نوحی و هم کشتی جودی
دلا گر سوختی چون عود بوده    وگر خامی بسوز اکنون که عودی
به زیر سایه اقبال خفتم    برون پنج حس راهم گشودی
بدان ره بی‌پر و بی‌پا و بی‌سر    به شرق و غرب شاید شد به زودی
در آن ره نیست خار اختیاری    نه ترسایی است آن جا نه جهودی
برون از خطه چرخ کبودش    رهیده جان ز کوری و کبودی
چه می‌گریی بر خندندگان رو    چه می‌پایی همان جا رو که بودی
از این شهدی که صد گون نیش دارد    بجز دنبل ببین چیزی فزودی


همچنین مشاهده کنید